سونیتا علیزاده، خواننده افغان: دخترفروشی را در اعتراض به ازدواج اجباری ساختم

سونیتا علیزاده، خواننده افغان: دخترفروشی را در اعتراض به ازدواج اجباری ساختم
رادیو زمانه

در هرات به دنیا آمد، در خانواده‌ای کاملا سنتی و متعصب. دختران بسیاری همچون او در خانواده‌های سنتی به دنیا می‌آیند که استعدادها و توانایی‌هایشان قربانی تعصب‌های کور می‌شود، دخترانی که پدران و برادران برای آن‌ها تصمیم می‌گیرند، قربانی ناآگاهی و جهل می‌شوند، حق تحصیل ندارند و در کودکی محکوم به ازدواج اجباری هستند؛ اما سونیتا علیزاده اهل مدارا کردن و کنار آمدن با محدودیت‌ها نبود و می‌خواست که جهان اطرافش را تغییر بدهد. سونیتا دو بار در کودکی یک‌بار وقتی‌که ۱۰ ‌ساله بود و یک‌بار وقتی‌که ۱۶ سال داشت؛ خود را از زنجیر ازدواج اجباری نجات داد. کار در کودکی را تجربه کرد اما از تهدیدها و تغییر نترسید. آن‌قدر مبارزه کرد تا پیروز شد.

رخساره قائم‌مقامی، کارگردان سینما درباره زندگی سونیتا علیزاده فیلم مستندی ساخته، فیلمی که جریان تولید آن نیز ماجرایی تامل برانگیز دارد؛ سونیتا آرزو داشت یک خواننده و رپر حرفه‌ای شود، اما مادر سونیتا قصد داشت او را به عقد مردی مسن سال دربیاورد تا با پولی که از آن فرد می‌گیرد بتواند هزینه ازدواج فرزند پسر خود را تامین کند. ماجرا تا آنجا بیخ پیدا کرد که خانم کارگردان ناچار شد دو هزار دلار به خانواده پرداخت کرده و سونیتا را آزاد کند. 

سونیتا حالا در آستانه ۲۴ سالگی سرشار از امید و آرزوهای بلندپروازانه است، در نیویورک زندگی می‌کند و رپ می‌خواند. آرمان امروز او نجات دختران سرزمینش و همه دختران دنیا از سنت‌های آسیب‌زا و التیام زخم‌هایی است که کودکان به خاطر ازدواج اجباری و کار زودهنگام متحمل می‌شوند. در میان آثار متعددی که سونیتا سروده و خوانده آهنگ «دختر فروشی» او شهرتی جهانی دارد. 

سونیتا شما در یک خانواده سنتی و پر جمعیت متولد شدی. زندگی در یک خانواده سنتی، چه محدودیت‌ها و محرومیت‌هایی به همراه داشت؟ 

من در یک خانواده ۹ نفری و کاملا سنتی به دنیا آمدم. چهار تا برادر و سه خواهر دارم و خودم فرزند آخر خانواده هستم. برای خانواده من تقریبا هیچ چیزی مهم‌تر از دنبال کردن سنت‌های قدیمی نبود. پیروی از این سنت‌ها برای دخترانی مثل من آسیب‌های زیادی به همراه داشت؛ مثلا همین ازدواج اجباری اتفاقی بود که برای خود من هم افتاد شاید در ظاهر دلیل‌اش این باشد که به دلیل فقر و تنگدستی ازدواج اجباری کودکان اتفاق می‌افتد اگرچه این دلیل هم هست اما در اصل آن چیزی که باعث می‌شود خانواد‌ه‌ها کودکان خود را شوهر بدهند رعایت سنت‌هاست. وقتی شما در چنین خانواده‌ای رشد می‌کنید، هر تلاشی برای متفاوت بودن و تغییر کردن، بی‌احترامی به سنت‌ها و عقاید دیگران تلقی می‌شود و خیلی از دخترها برای اینکه از طرف خانواده طرد نشوند، به تغییر فکر نمی‌کنند. من هم چون در کودکی هیچ الگویی نداشتم همیشه سعی می‌کردم طبق خواسته خانواده رفتار کنم. مثلا اسمی از مدرسه نبرم و هیچ تصویری از زندگی به جز خانه‌داری و بچه‌دار شدن نداشته باشم. به خاطر اینکه هر کسی در آن زمان با ما ارتباط داشت زندگی‌اش همین بود و من الگویی خوبی نداشتم که بخواهم بهتر و  بزرگ‌تر از آن فکر کنم. 

پررنگ‌ترین تصویری که از کودکی در ذهن داری چه تصویری است و فکر می‌کنی چرا این تصویر در ذهن تو حک شده؟ 

از کودکی تصویرهای زیادی در ذهنم هست که برخی از آن‌ها خیلی ناراحت کننده است؛ مثل جنگ در افغانستان، ازدواج اجباری و کار در کودکی. بعضی وقت‌ها سعی می‌کنم خاطراتی که من را می‌رنجانند فراموش کنم ولی هرچقدر برای این کار تلاش می‌کنم بیشتر آن خاطرات در ذهنم می‌ماند و آزرده‌ام می‌کند. 

من تا به حال دو بار ازدواج اجباری را تجربه کردم ولی بار دوم خیلی دردناک بود. ولی چیزی که بیشتر از این من را می‌رنجاند تصویر دختری است که من در عروسی‌اش حضور داشتم و این عروس آن‌قدر ترسیده بود و می‌لرزید که انگار شب قتلش باشد. نه تنها عروس که داماد هم حال خوبی نداشت. این دختر قبلا عروسی کرده بود ولی نمی‌دانم چطور شده بود که شوهر اولش فوت کرده بود و خانواده شوهرش بعد از مدتی او را به عقد برادرشوهرش درآورده بودند. اتفاق خیلی بدی برایش نیفتاد مثل بعضی‌ها که به خاطر ازدواج اجباری خودکشی یا خودسوزی می‌کنند اما چهره آن دختر هنوز هم قلب من را به درد می‌آورد به خاطر اینکه زندگی با کسی که شاید حکم برادرت را داشته باشد و حالا تو باید همسرش باشی خیلی باید از خودکشی و خودسوزی دردناک‌تر باشد. این تصویری است که همیشه وقتی به یاد می‌آورم من را می‌رنجاند. 

گفتی دو بار در کودکی ازدواج اجباری را تجربه کردی، بار اول چند سال داشتی و چه چیزهایی از آن اتفاق در خاطرت باقی مانده و دومین بار چه زمانی بود و چطور شد که توانستی خودت را نجات بدهی؟ 

اولین بار شاید حدود ۱۰ ساله بودم. آن موقع خیلی متوجه اتفاقی که می‌افتاد نبودم و برعکس خیلی خوشحال بودم چون اولین بار بود که می‌دیدم خانواده‌ام به من اهمیت می‌دهند، لباس‌های جدید و غذاهای بهتر داشتم و نمی‌دانم دقیقا چه شد که این موضوع پایان یافت قبل از اینکه ازدواج کنم. 

دومین بار وقتی بود که ۱۶ ساله شده بودم در آن موقع چون می‌دانستم ارزش من چقدر هست و آرزوهای بزرگ‌تری از مادر شدن و خانه‌داری در سر داشتم برایم سخت بود که بتوانم این رسم را قبول کنم و همین موضوع دلیلی شد برای اینکه من به رپ و موسیقی روی بیاورم. تا بتوانم از طریق موسیقی حرف‌هایم را بگویم. برای اینکه می‌دانستم این رسم نه تنها به جسم من که به رویاها و روح من نیز صدمه وارد می‌کرد. بعضی وقت‌ها احساس می‌کردم ۵۰ سال سن دارم آن‌قدر که افسردگی گرفته بودم. 

این اتفاق نه تنها برای من که برای خواهرانم، دختران اطراف و همکلاسی‌هایم هم افتاده بود. بعضی وقت‌ها خواهرانم را با صورت‌های کبود می‌دیدم. یا همکلاسی‌هایم که قربانی ازدواج اجباری شده بودند و من رنج آن‌ها را می‌دیدم. خلاصه می‌خواستم آینده‌ای متفاوت‌تر از خواهران و مادرم داشته باشم. 

در واقع بار اول که ۱۰ ساله بودی هیچ تصوری از ازدواج جز اینکه اینکه لباس‌های جدید می‌پوشیدی و بیشتر مورد توجه قرار می‌گرفتی نداشتی؟ 

دقیقا. اینجا در آمریکا و در بسیاری از کشورهای دنیا هر فرد زیر ۱۸ سال کودک محسوب می‌شود. من هم آن موقع کودک بودم. بچه‌ها جز اشتیاق بازی کردن، وقت گذراندن با هم سن و سال‌ها چه چیزی از زندگی می‌دانند. آن موقع هم وقتی این اتفاق برای من افتاد به نظر خودم یک بازی بود و هیچ تصور و درکی نداشتم از اینکه باید از خانواده‌ام جدا شوم و بروم خانه کسی دیگر. چون در آن سن و سال جدایی بچه از مادر ویرانگر است ولی من هیچ درکی از این نداشتم که باید از مادرم جدا شوم، بروم خانه کسی دیگر و خانه‌داری کنم و مسئولیت‌هایی را بر دوش بگیرم که مناسب افراد بزرگ‌سال است. 

چطور شد که تصمیم گرفتید به ایران مهاجرت کنید، آن هم به صورت غیرقانونی؟  

ما به خاطر شرایط نابسامان افغانستان جنگ و فقری که وجود داشت تصمیم گرفتیم با خانواده به ایران برویم. در زمستان به ایران مهاجرت کردیم و در ایران هم زندگی خیلی سختی داشتیم، شرایط بهتر از افغانستان نبود گرچه ما زنده بودیم و نفس می‌کشیدیم اما پنهان کردن هویتمان حکم مردن را داشت. 

تو تجربه کار در کودکی را هم داری؛ کار کردن در کف خیابان‌های تهران، چه رنج‌ها و سختی‌هایی داشت؟ 

من نسبت به همکلاسی‌ها و دوستانم کمتر کف خیابان کار کردم چون شانس این را داشتم که در باشگاهی کار تمیزکاری انجام بدهم و در مرکزی که بودم به اسم «خانه مهر» خوشبختانه به من کار داده بودند به جای اینکه در خیابان دنبال یک لقمه نان باشم، کار تمیزکاری می‌کردم ولی به هر حال شرایط من خوب نبود چون خانواده هیچ حمایتی از من نمی‌کرد و من می‌ترسیدم از آن‌ها درخواست کمک بکنم چون اولا آن‌ها توانایی حمایت از من را نداشتند و دوما می‌ترسیدم آن‌ها احساس کنند باری روی شانه‌هایشان هستم و به خاطر همین تصمیم گرفته بودم با کارهای مختلف مثل ساختن کاردستی و عروسک خرج خودم را دربیاورم. بارها اتفاق افتاد که من را در حین عروسک فروشی در شهر گرفتند به خاطر اینکه می‌گفتند کودکان کار زیبایی شهر را از بین می‌برند و باید جمع شوند. به جای اینکه ریشه‌یابی کنند و مشکلات را برطرف کنند، کودکان کار را با جمع کردن از خیابان تحقیر می‌کنند. خلاصه تجربیات تلخ من از دوستانم کمتر هست چون دوستان من به خاطر کار در خیابان، بارها آزار و اذیت جنسی دیدند و تحقیر شدند و خیلی وقت‌ها به خاطر اینکه پول بیشتری دربیاورند از خانواده و حتی جامعه کتک خوردند خیلی وقت‌ها ما مجبور بودیم بچسبیم به مردم که چیزی از ما بخرند. 

سونیتا علیزاده

موسیقی را در همان سال‌هایی که کودک بودی و کار می‌کردی شروع کردی، واکنش خانواده سنتی تو به این موضوع چطور بود؟ 

من وقتی‌که ایران بودم آهنگ دختر فروشی را در اعتراض به ازدواج اجباری ساختم. اولش فقط یک راز بود میان من و چند نفر از دوستانم چون خانواده من به شدت سنتی و متعصب بودند و تنها کاری که من اجازه داشتم انجام بدهم این بود که به مسجد بروم و قرآن بخوانم و برایشان خیلی سخت و غیرقابل‌پذیرش بود که من وارد کار موسیقی بشوم. به همین دلیل وقتی اولین بار از طریق تلویزیون آهنگ دختر فروشی را دیدند رضایت ندادند و از طرفی هم اطرافیان به خانواده‌ام فشار وارد می‌کردند که نباید بگذارید دختر شما موسیقی کار کند یا تنهایی جای برود. من آن موقع خیلی ترسیده بودم به خاطر اینکه می‌دانستم برادرانم واکنش شدید نشان می‌دهند به همین دلیل تلفنم را خاموش کردم و مدتی را به خانه خانم مستندساز رفتم ولی بعد از مدتی که مادرم تماس گرفت پاسخش را دادم منتظر بودم که ناسزا بشنوم ولی خیلی برایم جالب بود که گفت آهنگت را در تلویزیون دیدیم، بد نبود. این‌که گفت بد نبود، برای خیلی‌ها در آمریکا و جاهای دیگر اصلا اهمیت نداشته باشد اما برای من شنیدن این حرف از دهان مادرم به معنی بزرگ‌ترین تغییر و دستاورد زندگی‌ام بود چون مادرم و خانواده سنتی من حاضر شدند من را قبول کنند و به حرف‌های من گوش بدهند بدون اینکه به من طعنه بزنند. خلاصه اینکه الان مادرم یکی از بزرگ‌ترین حامیان و طرفداران من هست و بارها به خاطر من و کارم مقابل اطرافیان ایستاده است و به خاطر این موضوع من همیشه انرژی می‌گیرم که به کار خودم ادامه بدهم. در واقع مادر من متوجه شد وقتی به یک دختر اجازه بدهید و فرصت‌های برابر با پسرها به آن‌ها بدهید نه تنها زندگی خودشان را می‌سازند که الگویی می‌شوند برای دختران دیگر که بدانند تغییر امکان‌پذیر است و تو می‌توانی چیزی که در نظرت هست در آینده بشوی. 

چطور شد که به آمریکا رفتی؟ 

یک موسسه‌ای در آمریکا بعد اینکه آهنگ دختر فروشی من را دیدند، واسطه معرفی‌ام به یک مدرسه‌ای شدند و با کمک رخساره قائم‌مقامی موفق شدم بورس تحصیلی بگیرم و به آمریکا بیایم. 

برنامه‌ات برای کمک به دخترانی که الان در وضعیت چند سال پیش تو هستند، چیست؟ 

برای تغییر در وضعیت دختران افغانستان، ایران و جهان تصمیم دارم باز هم موسیقی را ادامه بدهم چون فعالیت اجتماعی من از طریق موسیقی رپ ادامه پیدا می‌کند و این روش ممکن است زندگی خیلی‌ها را نجات ندهد ولی در عین حال مطمئن هستم که کم نیستند کسانی که از همین کلمات ساده انرژی می‌گیرند که اگر او رسید به اینجا پس ما هم می‌توانیم. نیت من این هست که از طریق موسیقی و کار با مؤسساتی مثل دختران عروس نیستند و یک زن برای زنان افغان کمک کنم که شرایط زنان و دختران بهبود پیدا کند. مثلا وقتی این مؤسسات می‌خواهند کمک مالی جمع کنند من از طریق اجرای موسیقی و پرفورمنس کنارشان باشم. نیت دارم که در روابط بین‌الملل درس بخوانم و بعد هم به افغانستان برگردم و با دولت افغانستان همکاری کنم چون فکر می‌کنم یک دلیل بزرگ اینکه حقوق زنان پایمال می‌شود این هست که حضور کمرنگی در عرصه‌های اجرایی دارند و آن‌ها باید وارد این عرصه بشوند و از حقوق خودشان دفاع کنند. 

یک کارزاری را هم شروع کردی «به نام نوبت من»، درباره اهداف این کارزار بگو و فکر می‌کنی چقدر می‌تواند اثربخش باشد؟

کارزار «نوبت من» برای این است که دختران دنیا و حتی پسران احساسات خود را با دیگران به اشتراک بگذارند. از طریق ویدیو، نوشته یا صدا تجربه خودشان را از ازدواج اجباری و رنجی که متحمل شدند روایت کنند. این کار باعث می‌شود، همه با آسیب‌های ازدواج اجباری آشنا بشوند و یک همکاری جمعی برای مقابله با ازدواج کودکان و ازدواج اجباری شکل بگیرد.

قصد ما در کارزار «نوبت من» این هست که همه افراد چه دختر و چه پسر تجربه خودشان را از ازدواج اجباری روایت کنند و بگویند چطور می‌توان در ناپدید کردن این مشکل نقش داشت. متأسفانه این مشکل در اعماق بعضی از خانواده‌ها ریشه دارد و از بین بردن آن به تعداد بیشتری از ما نیاز دارد. این کارزار یک حرکت و تلاش جمعی است برای اینکه از طریق شریک کردن داستان‌ها و پیام‌های قربانیان ازدواج اجباری، موفق بشویم خانواده‌ها به این سنت و اثرات بد آن فکر کنند. تغییرات بزرگ به وقت، حمایت بیشتری نیاز دارد و افراد تأثیرگذار جامعه و رسانه‌ها می‌توانند کمک کنند که صدای قربانیان ازدواج اجباری رو بلندتر کنیم و باعث کم شدن این پدیده بشویم.

اگر قرار باشد روبه‌روی هزاران پدر و مادر سنتی که دختران خود را در کودکی شوهر می‌دهند بنشینی و با آن‌ها صحبت کنی، چه می‌گویی؟  

البته. خب اول باید شروع کنم و بگویم مادر خودم یکی از آن‌هایی بود که حاضر نمی‌شد سنت‌شکنی کند ولی معنی‌اش این نبود که من را دوست ندارد. خانواده‌هایی که با ازدواج اجباری موافق هستند و فکر می‌کنند باید دختران خود را در کودکی شوهر بدهند بیشتر از جانشان بچه‌های خود را دوست دارند ولی فکر می‌کنند ازدواج تنها راهی است که دخترانشان را از تجاوز و نا امنی نجات می‌دهد و اینکه وقتی دختر هستی فکر می‌کنند باری روی دوش کسی هستی و نمی‌توانی خرج خودت را دربیاوری. ولی من می‌خواهم به این خانواده‌ها بگویم که به دخترها و قدرتشان بیشتر اعتماد کنید و مطمئن باشید که اگر فرصت‌های مناسبی برای آن‌ها فراهم شود می‌توانند رئیس‌جمهور، دکتر و مهندس شوند آن‌ها فقط به حمایت نیاز شما دارند و بعد خودشان می‌دانند که چه می‌خواهند چون نسل جدید خودشان می‌دانند چه می‌خواهند و چه باید به دست بیاورند از طریق کار و تحصیل ولی وقتی حمایت خانواده را ندارند به اعتماد به نفس‌شان لطمه وارد می‌شود. من از آن‌ها می‌خواهم به دخترها و قدرتشان بیشتر اعتماد کنند. 

منبع خبر: رادیو زمانه

اخبار مرتبط: سونیتا علیزاده، خواننده افغان: دخترفروشی را در اعتراض به ازدواج اجباری ساختم