جوانمرگی، مرگ، خودکشی و نویسندگان معاصر ایران/ رضا نجفی

ماهنامه خط صلح – ۱ ادبیات جهان و پدیده خودکشی؛ ادبیات همواره محشون از مرگ و حتی محشون از خودکشی شخصیت‌های داستانی بوده است. کدامیک از ما خوانندگان است که در اوراق رمان‌ها شاهد خروج اضطراری قهرمانان ادبی خود نبوده باشیم؛ از قهرمانان نمایشنامه‌های شکسپیر بگیرید تا انبوهی از آدم‌های رمان‌های داستایفسکی، از ورتر گوته بگیرید تا رنه شاتوبریان، و از مادام بوواری تا آنا کارنینا و الی آخر.

اما آیا این گونه از مرگ‌ها را تنها در آثار داستانی می‌توان یافت؟ آیا این به ظاهر خودکشی‌ها، صرفاً قتل‌هایی از سوی نویسندگان نبوده‌اند؟ صد افسوس که چنین نیست.

پژوهشگران دریافته‌اند که رابطه معناداری میان پیشه نویسندگی و خودکشی وجود دارد، به این معنا که اگر دست به مقایسه‌ای آماری میان افرادی با پیشینه‌های گوناگون و بسامد اقدام به خودکشی بزنیم، با اختلاف چشم‌گیری نویسندگان و هنرمندان در صدر جدول قرار خواهند گرفت.

از این رو یافتن و قطار کردن نام نویسندگانی که به مانند شخصیت‌های خیالی خودکشی کرده‌اند، کار چندان دشواری نیست از ژرار دو نرووال و مایاکوفسکی و آکوتاگاوا بگیرید تا شتفان تسوایگ و آرتور کوئستلر و رومن گاری و نیز از یوکیومیشیما و ویرجینیا وولف و همینگوی بگیرید تا سیلویا پلات و هرابال و ریچارد براتیگان. این فهرست پایانی ندارد.

چرا نویسندگان و اهل هنر بیش از اهالی مشاغل دیگر، مستعد و در معرض خطر خودکشی هستند؟ آیا می‌باید نظریه فروید را بپذیریم که هنرمندان و نویسندگان در واقع مستعدترین افراد برای روان‌نژندی بوده و هستند که اما از طریق هنر و ادبیات می‌کوشند خود را درمان کنند؟ آیا پرداختن به هنر و ادبیات چالشی است که فرد را بیشتر به سوی مخاطرات روحی می‌کشاند؛ همان گونه که نیچه می‌گفت اگر دیرزمانی در مغاکی چشم بدوزی، مغاک نیز در تو چشم خواهد دوخت؟

هر چند پرداختن به چرایی رواج خودکشی نزد اهل ادبیات موضوع شایان توجهی است، قصد و منظور این نوشته نیست. دلایل خودکشی افراد، ولو نویسنده نیز باشند، می‌تواند متفاوت یا دست کم برای ما نامشخص باشد، شاید نتوان تشخیص داد که خودکشی میشیما یا تسوایگ اعتراضی سیاسی بوده یا از سر ملاحظاتی شخصی، یا هنگامی که آرابال از پنجره بیمارستانی خود را به پایین افکند دچار جنونی آنی بود یا دست به اجرای نقشه‌ای اندیشیده شده می‌زد و دیگر موارد نیز از همین دست. از سوی دیگر این نوشته برآن نیز نیست که وارد مباحث نظری پیچیده روانشناختی، معناشناختی یا سیاسی درباره ریشه‌های گرایش به خودکشی نزد اهل ادب و هنر شود، زیرا ممکن است به اقناعی نیز دست نیابیم. آنچه بیشتر مد نظر ماست اشاره‌ای است به وجود و حضور پدیده و موضوع خودکشی در ادبیات داستانی معاصر ایران (به ویژه در مورد شخص نویسندگان) و گمانه زنی در باب ویژگی‌های ایرانی این پدیده و به یک بیان، تفاوت انگیزه‌های خودکشی در ادبیات و نویسندگان ایرانی در قیاس با نمونه‌های غیر ایرانی آن.

۲٫ خودکشی در ادبیات داستانی معاصر و نیز نویسندگان ایرانی

براساس آنچه گفته آمد البته ادبیات و نویسندگان ایرانی خارج از رویه مرسوم جهانی نیستند. از داستان‌های صادق هدایت، که از متقدم‌ترین نویسندگان معاصر ایران بود، گرفته تا کتاب‌های نویسندگان جوان کشورمان، شخصیت‌های فراوانی یافت می‌شوند که دست به خودکشی زده باشند. این خودکشی‌ها طبیعتاً محدود و منحصر به عالم کتاب‌ها و انتزاع نمی‌مانند. از خود صادق هدایت، پدر داستان مدرن ایرانی بگیریم تا عباس نعلبندیان، اسلام کاظمیه، کاظم تینا، حسن هنرمندی، منصور خاکسار، غزاله علیزاده، مرتضی کلانتریان، کوروش اسدی و بسیاری دیگر به میل خود به زندگی خویش پایان دادند.
با این حال گمان می‌رود وضعیت و از این رو انگیزه‌های نویسندگان ایرانی به نسبت همکاران به ویژه غربی خود متفاوت باشد. زنده یاد هوشنگ گلشیری در سخنرانی-نوشته معروف خود، «جوانمرگی در نثر معاصر فارسی» که به سال ۱۳۵۶ در نشست‌های موسوم به ده شب انستیتو گوته ارائه کرد، از پدیده‌ای به نام جوانمرگی یا همان تباه‌شدگی در ادبیات سخن گفت و به نکته‌ای اشاره کرد که اکنون آن را باید طنزی تلخ بپنداریم. او گفت: «با توجه به انقلاب مشروطیت و مسئله‌ای به نام قانون اساسی ایران، ما هنوز در همان مرحله‌ای هستیم که میرزا آقاخان کرمانی بود، شیخ احمد روحی بود که دهخدای «چرند و پرند» بود، که سید جمال‌الدین اسدآبادی بود، یعنی هشتاد سالی است که با همان آرمان‌ها داریم سر می‌کنیم، بگوییم صدسالی است درجا می‌زنیم.»

علت‌های این جوانمرگی، این سترونی و بی‌برگ و بار شدن نویسندگان ایرانی، از دید گلشیری چنین بود: شکست آرمان‌های انقلاب مشروطه (آزادی‌خواهی، حکومت قانون و …)، فقدان تداوم فرهنگی، ممیزی یا همان سانسور، تفننی بودن نوشتن یا به دیگر سخن مشکلات مالی و اقتصادی نویسندگان، مهاجرت‌های ناگزیر و فترت ترجمه.

سخن گلشیری را طنزی تلخ نامیدم، چرا که ما نیز هنوز در همان مرحله‌ای هستیم که گلشیری خود و هم‌عصران خود را در آن می‌پنداشت و اگر سخنش را تصحیح کنیم باید بگوییم صد و پنجاه سالی است که در جا می‌زنیم، مسئله‌ای که گلشیری گفت حتی بیش از روزگار خود او، مسئله امروز ماست. البته گلشیری سخن از جوانمرگی بر زبان می‌راند و حتی بسیاری از نویسندگان زنده آن زمان(مانند صادق چوبک و ابراهیم گلستان و جمالزاده و …) را جزو این جوانمرگان می‌شمرد، اما آشکار بود که او مرگ معنوی نویسندگان را برای خوانندگان فارسی زبان عین مرگ جسمانی ایشان می‌دانست. شاید تاثیر سخن گلشیری بود که بعدها یعنی در پاییز ۱۳۶۳ وقتی بهرام صادقی با داروهای مخدر خود را نابود کرد، یا غلامحسین ساعدی یک سال بعد در پاریس بر اثر عواقب زیاده روی در مصرف الکل چشم از جهان فرو بست، همه ما بی هیچ تردید و شک و شبهه‌ای مرگ ایشان را گونه‌ای خودکشی شمردیم.

اینجاست که رفته رفته تفاوت‌های خودکشی نزد نویسندگان و اهل فکر و فرهنگ ایران‌زمین، با خودکشی‌های همکاران‌شان در کشورهای دیگر به ویژه باخترزمین روشن می‌شود. اگر در کشورهای دیگر نویسندگان و هنرمندان خود را صاف و ساده می‌کشند، اینجا ما با پدیده جوانمرگی، تلف شدگی، خودویرانگری، سترون‌شدگی، دق‌مرگی و … نیز روبرویم. اگر نویسنده‌ای غربی از سر دلیل‌های معناشناختی و بحران معنا و دلایل شخصی به زندگی خود پایان می‌دهد، همکار ایرانی او افزون بر آن به سبب وجود سانسور، نبود قوانین حامی حقوق معنوی او، مشکلات مضاعف مالی، دشواری‌های سیاسی، فقر فرهنگی جامعه و بسیاری موارد دیگر نیز رنج می‌برد و به همان میزان بیشتر در خطر خودکشی یا دست کم جوانمرگی در نوشتن قرار می‌گیرد. امروزه نویسنده ایرانی به ندرت ممکن است صرفاً با دغدغه‌های فلسفی به خودکشی رمانتیک دست زند، نگاه نویسنده یا هنرمند ایرانی تنها به درون خود خیره نیست، بلکه خواه ناخواه گونه‌ای اعتراضی اجتماعی شمرده می‌شود و به واقعیت‌های ناخوشایند جهان بیرون از خود نیز معطوف و درآمیخته است. از این رو اگر روزنامه‌نگاری به نام شیده لالمی به مرگی به ظاهر خودخواسته تن می‌دهد، از سر همین درگیر شدن با معضلات اجتماعی است و نه سردرگمی فلسفی. چنین مرگی، مانند هر خودکشی دیگری گونه‌ای اعتراض است، اما نه اعتراضی هستی‌شناختی، بلکه اعتراضی اجتماعی. جنس این مرگ را باید از جنس خودکشی‌های اهل قلم غربی جدا شمرد.

سوگمندانه باید گفت همه سبب‌های جوانمرگی در نثر معاصر فارسی که گلشیری برشمرده بود، (شاید به جز نکته‌ای که درباب ترجمه و تاثیر تفکر ترجمه‌ای گفته بود) نه تنها برطرف نشده و تخفیفی نیافته بلکه تشدید یافته و مواردی دیگر نیز بر آنها افزوده شده است. از این رو جای شگفت نخواهد بود که هر روزه بیش از پیش بر سیاهه نویسندگان و هنرمندان از دست رفته افزوده شود.

و چه شگفت این همزمانی و چه جای دریغ و افسوس که به هنگام نوشتن همین سطور خواندم که اهل فکر و قلم دیگری نیز به این سیاهه افزوده شد. مرگ دکتر هاله لاجوردی استاد دانشگاه، جامعه‌شناس و مترجم از دید من نمونه‌ای گویا از آسیب‌شناسی وضعیت اهل ادب و اندیشه در این ملک و دیار است. جامعه مرگ او را خودخواسته نامید (و چه اصطلاح بی‌مسمایی) ، اما بستگان او اعلام داشتند هنوز پزشکی قانونی علت مرگ را اعلام نکرده است، با این حال واژه دق کردن را برای او که محروم از تدریس بود، گویا دانستند. هنگامی که بدانیم حتی جنسیت او در محرومیت‌اش از تدریس نقش داشت و محرومیت‌اش در افسردگی‌اش و افسردگی‌اش در مرگ‌اش، متوجه می‌شویم در حوزه فرهنگی ایران، با چه جوانمرگی‌های پیچیده‌ای سر و کار داریم، مرگ‌هایی که نمونه‌اش را در غرب نمی‌توان سراغ گرفت، مرگ‌هایی مانند مرگ ساعدی و صادقی که بیشتر به خودکشی می‌مانند و در عین حال نمی‌توان آنها را خودخواسته نیز نامید. غامض بودن نحوه مرگ امثال هاله لاجوردی‌ها و ساعدی‌ها و صادقی‌ها، نشانه‌ای است از غامض بودن زندگی و مرگ اهل قلم و فکر و فرهنگ و هنر در ایران امروز!

منبع خبر: هرانا

اخبار مرتبط: جوانمرگی، مرگ، خودکشی و نویسندگان معاصر ایران/ رضا نجفی