جنگ یازده‌روزه و پیامدهای آن

عنوان صحبت امروز «جنگ غزه و پی‌آمدهای آن» است. در اینجا هدف بیان چرایی و چگونگی آغاز این جنگ و یا ماهیت آن نیست، بلکه تنها و به اختصار به بررسی پی‌آمدهای آن خواهیم پرداخت. اگرچه باید یادآور شد که عامل اصلی این جنگ اقدامات یهودیان افراطی در دست‌اندازی‌های فراوان و متعدد به بر مسجدالاقصی و اقدامات دولت اسرائیل جهت تخلیه اجباری ساکنان عرب محله «شیخ جراح» بیت‌المقدس است. منطقه‌ای که در طول تاریخ، پیوسته محل سکونت فلسطینی‌ها بوده است.

قبل از ورود به بحث مقدمه کوتاهی را عرض می‌کنم. نکته اول به موقعیت و شرایط خاص جهان ما بازمی‌گردد. در دنیای کنونی حوادثی اتفاق می‌افتد که به هیچ عنوان قابل پیش‌بینی نیست. نمونه آن داستان کشته شدن جورج فلوید در امریکا در سال گذشته است. واکنش‌هایی که این جریان چه در امریکا و چه در اروپا، خاصه کشورهایی که سوابق استعماری داشتند، و بلکه در سراسر جهان و در رسانه‌ها و افکار عمومی ایجاد کرد، به هیچ عنوان قابل پیش‌بینی نبود. قبل از این حادثه سیاه‌پوستان فراوانی توسط پلیس و یا گروه‌های نژادپرست کشته می‌شدند، اما در کمتر موردی چنین واکنشی را شاهد بودیم. این واکنش تا بدان میزان نیرومند بود که تعدادی از مجسمه‌هایی که نمادهای تبعیض نژادی بودند در امریکا و حتی در اروپا مورد تعرض قرار گرفتند و بعضاً سرنگون شدند. این موج تا بدان اندازه نیرومند بود که مجسمه وینستون چرچیل را که در مرکز لندن قرار دارد در محفظه‌ای چوبی قرار دادند، مبادا که مورد تعرض قرار گیرد.

نمونه خوب دیگر پیدایش کرونا است که به پدیده‌ای جهانی «پاندمیک» تبدیل شد و همگان را تحت تأثیر قرار داد و شاید این برای نخستین بار در تاریخ معاصر بود که حادثه‌ای تلخ عملاً کشورهای توسعه‌یافته را به مراتب بیش از کشورهای در حال توسعه تحت تأثیر قرار داد. هیچ‌کس تا پیش از پیدایش این بیماری تصوّر نمی‌کرد که چنین جریانی ایجاد شود و زندگی فردی و جمعی و اقتصادی و تولیدی و آموزشی و توریستی و حتی خانوادگی را تا بدین حد تحت تأثیر قرار دهد و عملاً جهان را به نوعی به تعطیلی کشاند و رشد عموم کشورهای توسعه‌یافته را نه تنها کاهش دهد، بلکه منفی نماید و بعضاً تا منهای ده درصد سقوط کند.

نمونه دیگر شکست ترامپ در انتخابات سال گذشته است. تا یک سال قبل از انتخابات، اکثریت قریب به اتفاق مراکز تحقیقاتی و آمارگیری و افراد آگاه پیش‌بینی می‌کردند که ترامپ برنده خواهد بود و این عمدتاً به دلیل وضعیت مطلوب اقتصادی امریکا و کاهش شدید نرخ بیکاری و نیز حمایت بی‌قید و شرط ناسیونالیست‌های افراطی و اونجلیست‌های مسیحی بود. با توجه به این واقعیت‌ها می‌گفتند که ترامپ پیروز مطلق خواهد بود و بر همین اساس در حال تنظیم رابطه خود با امریکای ترامپ دوره دوم بودند. این سخن حتی در مورد مراکز اسلامی موجود در داخل امریکا هم صحیح بود. اما چنین نشد. عامل اصلی سیاست غیرقابل درک دولت ترامپ در مقابله با کرونا بود که تعداد بیشماری را قربانی گرفت و بیشترین ضربه را به اقتصاد وارد ساخت و عامل دیگر مواضع و سخنان به واقع نژادپرستانه او در قبال کشته شدن فلوید و ناآرامی‌های بعدی بود.

با توجه به این نکته باید گفت نتایج جنگ غزه به مراتب بیش از انتظار ناظران و حتی اعراب و خود فلسطینی‌ها و اسرائیلی‌ها بود که در این مورد صحبت خواهیم کرد. اما قبل از شروع لازم است به نکته دیگری اشاره شود و آن مسئله «جنگ‌های نامتقارن» است. اگرچه در طول قرن بیستم تئوری‌های مختلفی در مورد «جنگ‌های چریکی» و عموماً توسط مارکسیست‌ها و کسان دیگری که معتقد به مقابله مسلحانه بوده‌اند پرداخته شده، و تا مدتی پیش برخی از سازمان‌های مبارز فلسطینی هم بدان قائل و عامل بوده‌اند، اما موضوع «جنگ نامتقارن» آن‌گونه که هم‌اکنون وجود دارد، متفاوت با تئوری‌های یاد شده است.

این بدین معنی است که علی‌رغم تفاوت نظامی و تسلیحاتی فاحش طرفین مقابله، چه به لحاظ کمی و چه به لحاظ کیفی، اما شرائط در سطوح مختلف محلی و منطقه‌ای و جهانی به‌گونه‌ای درآمده که طرف ضعیف می‌تواند طرف مقابل را متوقف کند و بلکه در نهایت بر او پیروز شود. البته این پیروزی، پیروزی نظامی در مفهوم مصطلح آن نیست و بهتر است بگوئیم می‌تواند مانع از پیروزی مورد توقع او گردد که چنین جریانی برای طرفی که به‌مراتب نیرومندتر و منسجم‌تر است، عملاً به مثابه شکست تلقی می‌شود. در چنین حالتی، مطلوب طرف نیرومندتر پیروزی مطلق و بدون قید و شرط است و عدم نیل بدان برای او مشکلات فروانی ایجاد می‌کند که عملاً به منزله شکست تلقی می‌شود.

در جنگ اخیر غزه چنین واقعیتی را شاهد هستیم. حداکثر موشک‌های شلیک شده به سوی اسرائیل در بیشترین تقدیر چهار هزار عدد بود که این رقم در برابر تجهیزات و امکانات مافوق پیشرفته آنان به لحاظ ارزش نظامی واجد هیچ اهمیتی نیست. مضافاً که تعداد کمی از آنها توانست به هدف برخورد کند. اما می‌توان گفت همین واقعیت، طرف مقابل را به دلائل مختلفی به زانو درآورد و البته نه از بعد نظامی، بلکه به دلیل پی‌آمدهای مختلفی که ایجاد کرد. از تظاهرات و ناآرامی‌های کرانه باختری گرفته تا برخوردهای عرب – یهودی داخل اسرائیل که برای نخستین بار بود که روی می‌داد و تا فشار افکار عمومی که باز هم در چنین سطحی نسبت به اسرائیل کمتر رخ داده بود.

*******

این‌ها نکاتی مقدماتی بود. اما موضوع اصلی پیامدها و نتایج این جنگ است. این پیامدها و نتایج در درجه‌ی اول، ناشی از واکنش به سیاست‌های راست‌گرایانه‌ی افراطی است. حال توضیح داده می‌شود که چگونه سیاست عمیقاً راست‌گرایانه‌ی ناتانیاهو و اسرائیل، به این مسائل شکل داد و اصلاً آن را ایجاد کرد.

سیاست راست‌گرایانه اسرائیل مرکب از دو بخش است. یک بخش مربوط می‌شود به ارتدوکس‌های یهودی و دیگری به ناسیونالیست‌های صهیونیست که نماد آن سیاست دوازده ساله‌ی دوران نتانیاهو است. این دو یکدیگر را چندان قبول ندارند. زیرا ناسیونالیست‌های یهودی فقط به اعتبار میراث یهودی و مادر یهودی، یهودی هستند و عامل به احکام نیستند و به عبارت دیگر به شریعت یهود ملتزم نیستند. ولی ارتدوکس‌های یهودی بسیار ملتزم و بلکه متعبد هستند. ترکیب این دو، سیاست راست‌گرایانه‌ی اسرائیل موجود را موجب شده و حتی تشدید کرده است؛ چرا که هر یک می‌کوشد خود را به آرمان اسرائیل وفادارتر نشان دهد. البته بخش اعظم شهروندان اسرائیلی، به معنی بیش از پنجاه درصدشان، عملاً در این چارچوب، نیستند به این معنی که با آن موافق نیستند؛ چنان که بسیاری از یهودی‌های خارج از کشور نیز این‌گونه‌اند، چه آنهایی که به لحاظ مذهبی لیبرال هستند و چه آنهایی که به لحاظ فکری متعلق به جناح چپ حزب دمکرات امریکا هستند، مانند برنارد برنی ساندرز.

نکته اینجا است که در طی دوران چهار ساله‌ی ترامپ، این سیاست راستگرایانه‌ی نتانیاهویی توسط سیاست‌های به معنی واقعی عجیب و غریب و لجبازانه ترامپ و گروهش خصوصاً پنس و پمپئو، به شدت تشدید شد. حال اینکه این سیاست خاورمیانه‌ای ترامپ چه بود، بماند؛ اما در نهایت ترکیب ترامپ و نتانیاهو است که سیاست راست اسرائیل را موجب شد که دارای سه ضلع است: یکی اونجلیکال امریکایی و یکی ارتدوکس یهودی و دیگری ناسیونالیست‌های افراطی صهیونیست. اگرچه نباید فراموش کرد که سیاست اسرائیل در ذات خود راستگرا، توسعه‌طلب و تبعیض‌آمیز است. این به ماهیت این کشور بازمی‌گردد. حتی ترقی‌خواهان اسرائیل و به اصطلاح احزاب چپ‌گرایش نیز به نوعی راستگرا هستند.

پیامدهای جنگ غزه در سه مقطع قابل بررسی است. یکی در سطح بین‌الملل است و یکی در سطح منطقه‌ای و دیگری هم در سطح خود فلسطین. اگر بخواهیم از پیامدهای آن درسطح بین‌المللی به‌طور دقیق صحبت کنیم، دارای دو بخش است. یک بخش غربی و بخش دیگر جهان سومی است. در مورد جنگ اخیر غزه، خود غرب هم دو بخش دارد. علی‌رغم آنکه مجموعه‌ی غربی، معمولاً در مسائل مختلف یک پارچه است؛ ولی در این مورد عملاً دو پارچه بوده است. یکی واکنش اروپایی است و دیگری واکنش امریکایی. واکنش امریکایی هم عمیقاً تحت تأثیر به اصطلاح چپ‌گرایان حزب دمکرات است که فشار زیادی به دولت بایدن وارد کردند.

در حال حاضر جهان ما خصوصاً در مجموع غربی خودش، چه در بخش رسانه‌ای و چه در بخش افکار عمومی، به بعضی از مسائل فوق‌العاده حساس شده و این حساسیت یک جریان جدیدی است. یکی از آن مسائل، مسئله‌ی تبعیض است. تبعیض نژادی و ملیتی و دینی و یا تبعیض بین زبانها و بین گروه‌های مختلف اجتماعی. به اصطلاح مذاق زمان ما به نوعی درآمده که به مراتب بیش از گذشته، حالت «ضد تبعیض» پیدا کرده است و این را همه‌جا می‌توان دید. اتفاقاً توجه به این نکته برای خود ما هم بسیار مهم است. چراکه در دنیایی زندگی می‌کنیم که باید مذاقش را بشناسیم تا بتوانیم خودمان خوب را مدیریت کنیم. از بیان اینکه به چه عللی این حالت ضد تبعیضی ایجاد شده، درمی‌گذریم. مسئله دوم این است که به دلایلی به شدت نسبت به کشته شدن انسان به هر کیفیتی که انجام شود، حتی کشته شدن به عنوان قصاص و مجازات جنایت هم، حساس شده است. این حساسیت نسبت به کشته‌شدگان غیر نظامی‌ها در مناقشات است و در درجه‌ی بعدی نسبت به کشته شدن زنان و به ویژه کودکان. به عنوان مثال در طی بمباران‌های جنگ ویتنام، در دهه 70، که زنان و کودکان زیادی کشته شدند و جنگل‌های فراوانی از برگ تهی شد تا جلوی مخفی شدن چریک‌های ویت گنگ را بگیرند و محیط‌زیست به شدت تخریب شد، اما افکار عمومی کمتر حساسیت نشان می‌داد. ولی در حال حاضر نسبت به کشته‌شدگان به ویژه کودکان و زنان حساسیت بسیار بالایی نشان داده می‌شود. حتی روزنامه‌ی هاآرتص که یک روزنامه معروف اسرائیلی است، تصاویر کودکانی که در این جنگ کشته شده‌اند را در یکی از شماره‌هایش منتشر کرد. البته نه به قصد خیر، که جهت‌های دیگری داشت.  

در جریان غزه، واقعیت این است که تعداد کسانی که بی‌گناه بوده‌اند و کشته شدند، زیاد بود. البته با توجه به تکاثف جمعیت در غزه (در دنیا نقطه‌ای به تکاثف جمعیتی غزه نداریم) و با توجه به حملات گسترده‌ی اسرائیلی‌ها، تعداد کشته‌ها باید خیلی بیش از این مقدار باشد. حال اینکه چرا چنین نبود، بماند ولی به هر صورت در این جریان تعداد زیادی زن و خصوصاً کودک کشته شد و این در زمان ما قابل تحمل نیست.

نکته‌ی دیگر در مورد تبعیض است و این دقیقاً برمی‌گردد به سیاست راستگرایانه‌ی اسرائیل، اینکه بگویند این کشور، کشوری یهودی است درحالی که در هیچ جای دنیا نمی‌گویند که این کشور متعلق به این دین و یا این گروه نژادی و یا گروه زبانی است. حتی اگر در واقع هم چنین باشد کسی این حرف را نمی‌زند. این غرّه شدن به قدرت و موقعیت و اینکه هرچه بخواهد بگوید و انجام دهد، نتیجه آن راستگرایی افراطی به معنی واقعی بی‌خردانه، است. اگر به چنین سخنانی در دفعات اول و دوم کسی واکنش ندهد اما بالاخره دنیا واکنش نشان خواهد داد. تأخیر در واکنش به معنای این نیست که واکنش نشان داده نمی‌شود. در جریان اخیر شاهد چنین واکنشی هستیم.

در جریان قتل فلوید دو شعار تکرار می‌شد، یکی «نمی‌توانم نفس بکشم»، جمله‌ای است که فلوید هنگامی که آن پلیس زانویش را روی گردنش گذاشته بود می‌گفت و دومی که خیلی انعکاس داشت «جان سیاه هم ارزش دارد» و این جمله تقریباً در همه‌ی تابلوهایی که در زمان اعتراضات صورت گرفت، وجود داشت چه در امریکا و چه در خارج از امریکا. اینکه می‌گوید جان سیاه هم مهم است، این دقیقاً یک بیان ضد تبعیضی است. یعنی اینکه شما نمی‌توانید سیاست تبعیض آمیز داشته باشید. ساندرز که یکی از کاندیداهای انتخاب ریاست جمهوری اخیر هم بود و اصلا هم یهودی است، براساس همین شعار، جمله «جان فلسطینی هم مهم است» را مطرح کرد. هیچ زمانی در طی هفتاد و سه سال عمر اسرائیل، هیچ کسی این حرف را نزده بود آن هم یک فرد برجسته‌ی امریکایی.

بنابراین این حالت ضد تبعیض به اضافه‌ی مسئله‌ی قتل کودکان و البته عوامل دیگر موجب شد که مسئله‌ی غزه در افکار بین‌المللی غربی جای زیادی باز کند. اگرچه آن مقدار که من می‌دانم، در اروپا چندان جایی باز نکرد. یعنی واکنش اروپایی‌ها در قبال مسئله‌ی غزه به مراتب از امریکایی‌ها کمتر بود. البته در امریکا هم این واکنش در بین همه گروهها نبود و اونجلیکال‌ها و همچنین اونجلیکال‌هایی که در کنگره و یا در سنا هستند، حرفهای وحشتناکی بیان کردند. ولی در درون حزب دمکرات، آن بخشی که جنبه‌ی مترقیانه دارد که یکی از آنها خانم رشیده طلیب است (که اصلاً هم فلسطینی است) به صورت موثق می‌دانم فشار زیادی را به بایدن اوردند که موضع بگیرد، اگرچه که خیلی هم موضع نگرفت، ولی بالاخره تحت تأثیر قرار گرفت.

حال اینکه چرا در اروپا این جریان اتفاق نیافتاد و احزاب متمایل به ترقی‌خواهی واکنشی نشان ندادند، دلایل مهم و مختلفی دارد که به یکی از دلائل آن اشاره می‌کنم که مسئله ترس از اسلام است. ترس از اسلام در اروپا به معنی ترس از گروههایی چون داعش و القاعده نیست، البته بخشی از آن به این دلیل است ولی دلیل عمده هویت در حال تغییر اروپا است. به این معنی که نسل در اروپا به معنی واقعی در حال اسلامی شدن است. یکی از سفرای اروپایی در تهران که نامش را نمی‌برم می‌گفت: در کشور من پنجاه درصد بچه‌ها در مدرسه زبان مادری‌شان به جز زبان کشور ما است. این پدیده کم‌وبیش در تمامی کشورهای اروپایی هست اگرچه نسبت‌ها فرق می‌کند. یعنی بچه‌هایی که متولد می‌شوند، از منشاء اسلامی و مسلمانی هستند. این جریان نگرانی‌های فراوانی ایجاد کرده و عملاً سیاست داخلی و خارجی آنها را تحت تأثیر قرار داده است.

اما در مورد سیاست منطقه‌ای، عملاً عامل اصلی سیاست افراطی، شخص ترامپ و گروه او و سیاست آنها در قبال مسائل خاورمیانه و به ویژه در مورد اسرائیل و ایران بوده است. سیاست لجبازانه‌ی ترامپ، به این معنی که علی‌رغم همه‌ی ضوابط سازمان ملل رفتار کند و پایتخت اسرائیل را به بیت‌المقدس انتقال دهد و برخی از کشورها را مجبور و تشویق به انتقال سفارتشان به بیت‌المقدس کند. یا اینکه بلندی‌های جولان را علی‌رغم اینکه منطقه‌ای اشغالی است، به عنوان بخشی از سرزمین اسرائیل معرفی کند و یا اینکه سفیر و بالاخره نماینده‌ی فلسطینی‌ها را در واشنگتن اخراج و یا کمک‌های به فلسطینی‌ها را قطع کند. به هر حال او سیاستی عمیقاً اسرائیل گرایانه داشت و در این سیاست هم خیلی جلو رفت. این جمله‌اش معروف است که پس از اعلام انتقال سفارت گفت: من خیلی تعجب کردم که مسیحی‌های اونجلیکال از این جریان بیش از خود یهودی‌ها خوشحال شدند. لذا این تجربه به تعبیر خودش او را تشویق کرد که مرتب افراطی‌تر شود. چرا که طرفداران واقعی و دائمی او همین اونجلیکال‌ها بودند و او برای پیروزی در انتخابات به حمایت همه‌جانبه آنها نیاز داشت.

در این سیاست اسرائیلی نکات زیادی هست. نکته‌ی اول این است که به‌طورکلی فلسطینی‌ها را نادیده بگیرد، حتی محمود عباس را، یعنی کسانی را که به طور سنتی همیشه مقامات امریکایی با آنها صحبت  و مذاکره می‌کردند. یعنی سیاستی کاملاً ضد فلسطینی. نکته‌ی دوم، همان معامله‌ی قرن و رفتارهای نامطلوب پس از آن. مطلب سوم مسئله‌ی تشویق کشورهای مختلف و در رأسشان امارات و بحرین و یا مراکش و سودان به عادی‌سازی روابط با اسرائیل بود. این سیاستی بود که ترامپ داشت. اما از این طرف، در منطقه‌ی عربی خاورمیانه و همچنین شمال افریقا، یک سلسله تحولاتی روی داده که موجب شده که به اعتباری اسرائیل نه به عنوان اشغال‌گر، بلکه به عنوان سمبل و رمز تمدن جدید، تلقی شود و اینکه آینده‌ی آنها در گروی ارتباط خوب و عمیقشان با اسرائیل است و حتی از این جلوتر، اینکه آینده‌ی توسعه‌ای آنها و آینده‌ی تجاری و اقتصادی و زیربنایی آنها، زمانی تضمین می‌شود که با اسرائیل رابطه داشته باشند و بلکه تقویت بشود و از آن مهمتر آغاز و تقویت همکاری‌های امنیتی و بلکه نظامی.

بنابراین مسئله در مورد منطقه فقط سیاست ترامپ نبود. در بخشی از جوامع، مخصوصاً در بین گروهی از تحصیلکرده‌های جوامع عربی خاورمیانه، به ویژه در بین شیخ‌نشین‌ها در طی دو دهه‌ی اخیر نسلی تربیت شده و پدید آمده که خواهان ارتباط خوب و بلکه برادرانه با اسرائیل هستند. یک از نمونه‌اش یوسف العتیبه، سفیر امارات در امریکا است. اگر مصاحبه‌ها و مطالبش را بخوانید کاملاً این نکته روشن می‌شود. مسئله این نیست که او و امثال او مأمور هستند، به واقع چنین می‌اندیشند و بهتر است بگوئیم چنین توهّم می‌کنند، اگرچه این سخن به معنای تبرئه آنان نیست.

لذا نه تنها پذیرش و برقراری رابطه، بلکه هماهنگی مطلق با اسرائیل و کمک خواستن از او در طی ماه‌های اخیر تبدیل به یک واقعیت نیرومند شده بود. گاهی یک جامعه چه جامعه‌ی کوچک در حد شهر یا در حد یک کشور و یا در حد یک منطقه‌ی وسیع مانند خاورمیانه، بخشی از جامعه برق چشم اکثریت را می‌گیرد و در رأس قرار می‌گیرد. این در رأس قرار گرفتنش طبیعی نیست. یعنی عارضی و عرضی است. اینکه بگوییم کسانی در این منطقه وجود نداشته‌اند که به معنی واقعی خواهان رابطه‌ی خوب و صمیمانه با اسرائیل باشند، این نفی واقعیت است. ولی واقعیت این است که آن کسانی که در مجموع این منطقه این‌گونه فکر می‌کرده‌اند اندک بودند ولی به دلیل پول و قدرت و سیاست و رسانه، عملاً دیگران را مجبور به سکوت کرده بودند. به‌طورکلی وضع غیر مستقر و ناپایداری ایجاد شده بود، یعنی سکوت و نگرانی اکثریت در برابر اقلیتی که از همه امکانات برخوردار بود و حمایت کامل امریکا را هم پشتوانه داشت.

داستان غزه این بغض را ترکانید و داستان را تقریبا به عکس کرد. اینکه چرا داستان به عکس شده، و آن بغضی که ترکید دارای چه ابعاد و ویژگی‌ها و چه خصوصیاتی بود، بحث مفصلی است که از آن می‌گذریم. مسئله این است که اگر آن بغض فرو خورده شده متکی به هویت جمعی و یا هویت دینی و یا ایده‌های آرمانی باشد، این بغض را نمی‌توان خفه کرد. آن کسانی که برق چشمانشان گرفته شد یا مجبور به سکوت شدند، چون بغض فرو خورده‌شان متکی به عناصری بود که گفته شد، در نتیجه با اولین جرقه که همین داستان غزه بود، ترکید و بنابراین کشورهایی که در حال دویدن به سوی اسرائیل بودند، غافلگیر شدند.

چنانچه می‌دانید سعودی‌ها به هواپیماهای مسافری و باری اسرائیلی اجازه‌ی پرواز از خاکشان را داده بودند. و این برای آنها بسیار مهم و از نظر اقتصادی یک غنیمت بزرگ بود. عربستان در طی همین دو هفته‌ی اخیر اجازه پرواز را لغو کرد و این بدین معناست که گروه حاکم تحت تأثیر آن بغض فروخورده‌ی ترکیده، سیاست‌های خود را متعادل و یک نوع توازنی را ایجاد کرد. بنابراین در مورد منطقه، ما شاهد معکوس شدن تحولاتی هستیم که به اسرائیل روی داشت.

نکته‌ی مهم دیگر این است که این سیاست افراطی و بلکه فوق افراطی دولت اسرائیل و نتانیاهو و ترامپ، مهمترین عامل در تقویت هویت فلسطینی بود چه در داخل غزه و چه در کرانه‌ی باختری و چه در داخل اسرائیل و چه بیرون از منطقه. یعنی در طی این هفتاد و سه سال، هیچ زمانی عاملی این مقدار نیرومند در تقویت هویت فلسطینی وجود نداشته است، بدون توجه به اینکه این فلسطینی در کجا است و در کدام منطقه زندگی می‌کند و دارای چه گرایشی است. دارای گرایش «حماسی» است و یا «فتحی» و یا اینکه اصلاً گرایش سیاسی دارد یا ندارد، مسیحی است و یا مسلمان و یا اصلاً دین ندارد. به واقع هیچ عاملی به اندازه‌ی سیاست‌های راست‌گرایانه‌ی اسرائیل به این جریان کمک نکرد و در حال حاضر هویت فلسطینی بسیار نیرومند شده است.

برای نمونه در جریان ناآرامی در غزه که همیشه هم ناآرامی‌ها از آنجا شروع می‌شود، کرانه‌ی باختری با غزه همراهی نشان داد. ولی مهمتر از کرانه‌ی باختری، عرب‌های داخل اسرائیل هستند. در این چند روز جنگ، در شهرهای مختلف برخوردهای شدیدی که شبیه جنگ داخلی بود، بین عرب‌ها و یهودی‌ها اتفاق افتاد. برای اولین بار در تاریخ اسرائیل نتانیاهو سخنرانی‌ای کرد که در آن با عصبانیت کامل گفت که یهودی نباید عرب را بکشد و عرب نباید یهودی را بکشد. اصلاً کشوری که مبنایش بر این است که من کشورم کشوری یهودی است، این حرف معنی ندارد. او این سخنان را از سر استیصال می‌گوید و اینکه گفت موشک‌هایی که از طرف حماس می‌اید هم عرب را می‌کشد و هم یهودی را و ما سرنوشت مشترکی داریم، نباید در برابر یکدیگر بایستیم.

این برای اولین بار است که چنین سخنانی گفته می‌شود. تا کنون هیچ رهبر یهودی و اسرائیلی این‌گونه صحبت نکرده است که ما هم‌وطن هستیم و در یک خانه هستیم و سرنوشت مشترک داریم و باید با همدیگر همزیستی داشته باشیم. یکی از مهمترین عوامل این وضعیت همین راست‌گرایی افراطی‌ای است که در اسرائیل سال‌های اخیر و بلکه از ابتدای پیدایش آن اخیر وجود داشته و یک چنین شرایطی را ایجاد کرده است.

سوال: آینده‌ی وضعیت فلسطین را چگونه می‌بینید و صحبت‌هایی که در جهت تقویت فلسطین شده را چگونه ارزیابی می‌کنید.

* مشکل بزرگ ما جهان سومی‌ها این است که شیطان‌های فرنگی یا غیر فرنگی،‌ توانشان در نفوذ در بین بخش‌های مختلف ما بسیار زیاد است. در مورد فلسطینی‌ها نیز چنین است. این‌گونه نیست که آنها در برابر این یک پارچگی که متجلی شد، فقط در پی مقابله‌ی مثلاً دفاعی یا نظامی یا امنیتی باشند، بلکه دائما مشغول برنامه‌ریزی هستند و به عناوین مختلف خط و جهت می‌دهند تا درون این مجموعه‌ی تقریباً متحد، انواع و اقسام خلل را وارد کنند. این برنامه را تقریباً در بین کشورهای اروپایی نمی‌توان انجام داد. اما جهان سوم عملا آسیب‌پذیری‌هایی را دارد.

 نکته‌ی دوم این است که به احتمال قریب به یقین، اسرائیل تعدیل‌هایی را در سیاست و روش و منش خودش انجام می‌دهد. اگر نتانیاهو دوباره انتخاب نشود، عمدتاً به دلیل فشار گروه‌هایی است که روش افراطی او را نمی‌پذیرند و به نفع اسرائیل نمی‌دانند.

*منتشر شده در روزنامه اطلاعات

310311

منبع خبر: خبر آنلاین

اخبار مرتبط: جنگ یازده‌روزه و پیامدهای آن