ماجرای یک ناهار مخصوص با سردار سلیمانی /۵ برادری که مدافع حرم شدند

ماجرای یک ناهار مخصوص با سردار سلیمانی /۵ برادری که مدافع حرم شدند
خبر آنلاین

دل کندن از مادر برایش خیلی سخت بود، اما دیدن جنایت تکفیری‌ها در سوریه برایش سخت‌تر. با اینکه ۴ برادر دیگرش در سوریه بودند برای خودش تکلیف می‌دید که راهی سوریه شود، شغل و درآمد خوبی هم داشت و استادکار تولیدی کفش بود، اما نمی‌توانست در آرامش بنشیند و به کارش برسد و بشنود که تکفیری‌ها به حریم اهل بیت (ع) بی‌حرمتی‌ کرده‌اند. بالاخره با هر ترفندی بود مادر را راضی کرد و راهی سوریه شد و در گرمای سوزان تیرماه ۹۶ در مرز سوریه و عراق به شهادت رسید و به گفته خودش نزد اهل بیت (ع) برای خود و خانواده‌اش آبرو خرید.

در ادامه پای صحبت‌های برادران شهید مدافع حرم لشکر فاطمیون «سیداحمد حسینی» می‌نشینیم.

۵ برادری که مدافع حرم شدند

سیدعلی حسینی درباره مهاجرت خانواده از افغانستان به ایران می‌گوید:

اوایل خانواده پدربزرگم در استان بغلان واقع در شمال افغانستان زندگی می‌کردند که در پی جنگ شوروی علیه افغانستان و اوضاع نابسامان در این کشور و آزار و اذیت شیعیان، با وجود اینکه پدربزرگم در افغانستان زمین کشاورزی و دام و طیور بسیار داشت،  برای حفظ دین در سال ۱۳۵۹ وارد ایران شدند. آن‌ها از همان ابتدا در مشهد ساکن شدند و پدرم ازدواج کرد. بعد از آغاز جنگ تحمیلی رژیم بعث عراق علیه ایران عموهایم در جبهه حضور یافتند و پدرم نیز از وقتی وارد ایران شد دروس حوزوی خواند. پدرم تا سال ۸۳ که به رحمت خدا رفت، امام جماعت مسجد محله‌مان بود.

من فرزند ارشد خانواده هستم که بعد از من سیدحسن، سیدمصطفی، سیدمجتبی و سیداحمد، سیدجواد و مرضیه سادات و دوقلوهایمان سیدمهدی و سیدمحسن به دنیا آمدند. هر کدام از ما در حرفه‌ای مشغول کار بوده‌ایم و درآمد خوبی هم داریم، مثلاً شهید سیداحمد استادکار تولیدی کفش بود، سیدحسن استاد سنگ‌کاری، سیدمصطفی استاد نجار، سیدمجتبی و سیدجواد هم خیاط‌های زبردستی هستند.

اما وقتی که سال ۹۱ شنیده شد که داعشی‌ها به سوریه حمله کرده‌اند، برادرانم راهی سوریه شدند که جزو نفرات اول لشکر فاطمیون بودند. بعد از آن در طول این سال‌ها پنج تن از برادرانم راهی دفاع از حرم شدند که به تازگی دو برادرم از سوریه به ایران برگشته‌اند. اما من به خاطر شرایط جسمی نتوانستم اعزام شوم.

سیداحمد وابستگی زیادی به مادر داشت

سیداحمد در دوران نوجوانی به اندازه‌ای دیندار و دنبال‌ کمال و سعادت بود که خیلی از مواقع بعضی از همسایه‌ها یا والدین دوستانش، حسرت داشتن چنین فرزندی را بیان می‌کردند؛ برادرم علاقه عجیبی به اهل بیت (ع) داشت و همیشه در مراسم‌های مذهبی پیش قدم و پرتلاش بود؛ یکی از ویژگی‌های سیداحمد این بود که زیارت عاشورای بعد از نماز صبح را ترک نمی‌کرد و بین‌الطلوعین را نمی‌خوابید. او با سن کمی که داشت ما را برای رفتن به مسجد و دیگر اعمال حسنه تشویق می‌کرد. سیداحمد بیشتر اوقات مشغول گفتن ذکر وخواندن دعای فرج برای سلامتی آقا امام عصر(عج) بود. نمرات درسی او به ویژه در درس‌های قرآن و دینی عالی بود.

سیداحمد زمان فوت پدرم یازده ساله بود و بعد از این قضیه توجه زیادی به مادرم داشت، مادرم و سیداحمد به قدری به هم علاقه داشتند که ما به حال برادرم غبطه می‌خوردیم، البته چند سال اخیر ما ازدواج کرده بودیم و هر کدام درگیر امورات زندگی خودمان بودیم اما سیداحمد مجرد بود و فرصت بیشتری برای رسیدگی به مادر داشت. مادر هم نهایت رضایت از رفتار و کردار خداپسندانه او را داشت.

به سوریه می‌روم تا آبروی شما نزد عمه زینب (س) باشم

از آغاز حمله تکفیری‌ها و گروهک‌های تروریستی به سوریه و عراق، سیداحمد به دنبال جلب رضایت مادر بود. بارها بعد از مطرح کردن نیتش ما می‌خواستیم منصرفش کنیم، اما می‌گفت: الان وقتش است و باید از حرم عمه زینب (س) دفاع کنیم. این نکته را هم بگویم که سیداحمد با شهید «رضا اسماعیلی» اولین شهید ذبح‌شده لشکر فاطمیون رفیق، بچه محل و هم‌کلاس بودند و بعد از شهادت رضا اسماعیلی، سیداحمد خیلی بیتابی می‌کرد.

بالاخره برادرم با اصرار زیاد توانست رضایت مادر را بگیرد و در ماه مبارک رمضان سال ۹۵ به همراه چهار برادر دیگرم عازم سوریه شدند و یک دوره دو ماهه در سوریه بودند سیداحمد یک دوره رفت سوریه و برگشت، اما چون دیگر برادرها در سوریه بودند و یکی از برادرانم مجروح شده بود، مادر اجازه نداد بار دوم سیداحمد برود.

قبل از ماه مبارک رمضان سال ۹۶،‌ سیداحمد به مادر گفت: من خواب عمه زینب (س) را دیده‌ام و باید به سوریه بروم تا برای شما آبرو بخرم. بالاخره بعد از کلی التماس و خواهش مادر را راضی کرد و برای بار دوم عازم سوریه شد. در این اعزام سیداحمد به همراه سه برادرم بودند حدود یک ماه از حضورش در خاک سوریه می‌گذشت که ظهر جمعه ۱۶ تیرماه  در خاک سوریه منطقه کربلای یک نزدیک مرز عراق، گروهک تکفیری آن‌ها را محاصره می‌کنند و سیداحمد به شهادت می‌رسد.

بعد از شهادت سیداحمد چون منطقه در محاصره بود پیکر سیداحمد تا ۲ روز زیر آفتاب سوزان مانده بود و بعد از ۲ روز یک عملیات دیگری علیه داعش در آن منطقه انجام شد و رزمنده‌ها توانستند پیکر شهید را به عقب برگردانند. برادران دیگرم در تدمر و حلب حضور داشتند و تا زمان تشییع سیداحمد در جریان شهادت برادرمان قرار نگرفته بودند.

سیدعلی نخستین کسی بود که در جریان خبر شهادت سیداحمد قرارمی‌گیرد. او در این باره می‌گوید: سیداحمد در پرونده ثبت‌نام در لشکر فاطمیون نام و شماره تلفن من را برای مواقع ضروری نوشته بود از این رو بعد از شهادتش از دفتر لشکر با من تماس گرفتند و پرسیدند شما برادر سیداحمد هستید؟ من هم گفتم بله، گفتند: سیداحمد جراحتی برداشته و الان در دمشق است و ما می‌خواهیم او را به تهران منتقل کنیم. من هم آماده شدم تا به تهران بروم. دوباره تماس گرفتند و من را به دفتر سپاه دعوت کردند. در آنجا از صحبت‌هایشان فهمیدم که سیداحمد شهید شده است.

محل اصابت گلوله را از چشم مادر پنهان کردیم

آن‌ها گفتند می‌خواهیم به منزل بیاییم و با مادر صحبت کنیم، به آن‌ها گفتم این را به مادرم اعلام نکنید و به ما فرصت بدهید تا دایی و خاله و عموها به مشهد بروند و اطراف مادر شلوغ باشد بعد آرام‌آرام به مادر اطلاع بدهیم.

ما در فاصله ۳ـ۴ روز به اقوام اطلاع دادیم و آن‌ها به مشهد آمدند. در آن جمع یکی از دایی‌ها قضیه مدافعان حرم و ایثار آن‌ها را مطرح کرد و گفت: خوشا به حال کسی که مادر شهید می‌شود و با این جملات مادر را آماده کرد و به مادرم گفت که خوش به حالت که مادر شهید شدی. ابتدا مادرم خیلی بیتابی کرد و ناله زد، اما بعد از دو سه ساعت خواهر و برادرها که اطرافش بودند او را آرام کردند و گفتند: الان باید به عنوان مادر شهید افتخار کنی، چون سیداحمد برایت آبرو خریده است. بعد از این صحبت‌ها تا کنون من دیگر ندیدم، مادرم برای سیداحمد بی‌قراری کند.

افرادی که با توسل به سیداحمد حاجت گرفتند

بعد از دادن خبر شهادت، پیکر سیداحمد را به معراج بهشت رضا (ع) منتقل کردند. مسؤولان معراج به من گفتند: اول خودتان پیکر شهید را ببینید و اگر صلاح دیدید پیکر شهید را مادر و دیگر اعضای خانواده ببینند. در معراج برای اولین بار که پیکر برادرم را دیدم، یک گلوله به صورتش و گلوله دیگری به سینه‌اش اصابت کرده بود. با توجه به اینکه پیکر برادرم دو روز زیر آفتاب، سوخته بود و از این نگران بودم که دیدن پیکر شهید شاید برای مادر دلخراش باشد، از طرفی هم می‌گفتیم مادر باید برای آخرین بار صورت سیداحمد را ببیند. به همین خاطر آن قسمت از صورتش را که گلوله خورده بود، برگرداندیم تا مادر نبیند. گلوله روی سینه‌اش هم با کفن پوشیده شده بود. بالاخره شرایطی فراهم شد تا مادر و برادر و دایی‌ها پیکر سیداحمد را دیدند و بعد از برگزاری تشییع با شکوهی، در بهشت رضا (ع) آرام گرفت.

ما سال‌هاست در این محله ساکن هستیم و خیلی از اهالی ما را می‌شناسند بعد از شهادت سیداحمد همسایه‌ها بارها خواب او را دیدند و می‌گفتند: گرفتاری داشتیم و با توسل به شهید گرفتاری ما حل شده است. 

برادرانم دنبال امتیاز نبودند

از سال ۹۲ تاکنون برادرانم تقریباً پیوسته در جبهه‌های جنگ علیه تکفیری‌ها حضور داشتن و تنها داماد خانواده‌مان که پسرعمویمان است هم مدافع حرم است و تا یک ماه گذشته در جبهه بوده‌اندو دو پسرعمویمان هم رزمنده ومدافع حرم هستند. این جوان‌ها از جان و راحتی‌شان گذشتند و به جبهه‌های مقاومت رفتند و متأسفانه بعضی از کوته‌فکران می‌گویند مدافعان حرم بابت حقوق  و امتیاز رفتند در صورتی که اصلاً چنین نبوده برادرانم شغل و درآمد خوبی داشتند و رفتند.

ناهار مخصوص با حاج قاسم

رزمنده مدافع حرم «سیدمجتبی حسینی» برادر شهید سیداحمد حسینی در ادامه به خاطره‌ای از دیدار رزمندگان لشکر فاطمیون با سردارشهید حاج قاسم سلیمانی اشاره کرده و می‌گوید: سال ۹۷ در منطقه جنگی بوکمال خاک سوریه نزدیک مرز عراق، رزمنده‌های فاطمیون به دلیل جنگ چند روزه رو در رو با تکفیری‌ها از نظر جسمی و روحی خسته شده بودند و از طرفی هم مهمات درحال تمام شدن بود، فرمانده عملیات خیلی تلاش می‌کرد که روحیه رزمنده‌ها حفظ شود و از پشت خط هم برای نیروهای پشتیبانی تقاضای کمک کرده بود گویا این خبر به حاج قاسم می‌رسد که رزمنده‌های فاطمیون در منطقه جنگی منتظر کمک هستند. حاج قاسم و یکی از همراهانشان به سمت منطقه حرکت کردند و سرزده خودشان را به رزمنده‌ها ‌رساندند. در این لحظه رزمنده‌ها با اشتیاق بهم خبر دادند که حاج قاسم به منطقه آمده است، همگی دور حاجی حلقه زدیم و ایشان برایمان صحبت کردند.

رزمندگانی که قبلاً ملاقات با حاج قاسم داشتند به ما گفته بودند که ایشان به قدری انسان خدایی است که وقتی به چهره دلنشین‌شان نگاه کنید، آرام می‌شوید و قوت می‌گیرید. وقتی که سردار برای ما صحبت کردند، صدایشان نگرانی و غم را از ما دور کرد. با اینکه ایشان فرمانده کل سپاه قدس بودند، با رزمنده‌های فاطمیون روی زمین خاکی نشستند و ناهار با بچه‌ها تخم‌مرغ خوردند. حاج قاسم بدون بادیگارد بین بچه‌ها بود و با تک‌تک شان دیده‌بوسی می‌کرد با اینکه برای اولین بار ایشان را می‌دیدیم انگار سال‌های سال می‌شناختیم‌شان.

حاج قاسم کمتر یک ساعت با بچه‌ها بودند، اما در همین مدت به قدری تشویق کردند و روحیه دادند که ما آماده رزم دوباره با تکفیری‌ها شدیم. حاج قاسم بعد از این دیدار راهی عملیات دیگری شدند و هر کدام از ما در حال خودمان به عکس یادگاری با ایشان و نوع رفتارشان که بعضی را به اسم صدا می‌زدند، فکر می‌کردیم. برخی از رزمنده‌ها هم قلم و کاغذ برداشته بودند و این ملاقات را یادداشت می‌کردند.

درباره شهید 

شهید مدافع حرم لشکر فاطمیون «سیداحمد حسینی» متولد  اول مهر ۱۳۷۲ در مشهد مقدس است، وی پنجمین فرزند خانواده بوده و از کودکی ارادت زیادی به خاندان اهل بیت‌ (ع) داشت، سیداحمد در دومین مرحله اعزام به سوریه روز جمعه ۱۶ تیرماه ۱۳۹۶ در منطقه کربلای یک خاک سوریه و نزدیک مرز عراق، در محاصره گروهک تکفیری قرار گرفته و سپس به شهادت می‌رسد. ۲ روز بعد از شهادت سیداحمد منطقه از محاصره خارج شده و پیکرش توسط همرزمانش به ایران فرستاده می‌شود و بعد از ۱۳ روز در مشهد مقدس تشییع شده و در بهشت رضا (ع) در بلوک ۱۵ ردیف ۱۱ شماره ۶ آرام می‌گیرد.

27215

منبع خبر: خبر آنلاین

اخبار مرتبط: ماجرای یک ناهار مخصوص با سردار سلیمانی /۵ برادری که مدافع حرم شدند