۲۰ سالگی رسانه‌ای برای «مردم» / با «مهر» به ایران نگاه کنیم!

۲۰ سالگی رسانه‌ای برای «مردم» / با «مهر» به ایران نگاه کنیم!
خبرگزاری مهر

خبرگزاری مهر - گروه استان‌ها: چه فرقی می‌کند، صبح استخوان سوز و تب کرده زمستان باشد یا ظهر تند و تنور مانند تابستان، یا هنگامه‌ی بهار گونه بارانی و یا غروب دلگیر، بی‌برگ و بار پاییز؛ هر فصل، نسل و اصلی که باشد یک هدف را دنبال می‌کند آن‌هم تحریر و تقریر برای مردم؛ این روایت خبرنگاران مهر است برای تحقق «مهر مردم».

خواسته یا ناخواسته، از روی عشق و علاقه یا به‌وقت تقدیر، «قلم» به‌رسم تقریر به دست گرفتیم و اینجا بود که عشق آغاز شد، عشقی که روز و شب و خواب و خوراک را از ما گرفت، این عشق آن‌قدر عمیق بود که گاهاً پشت سیستم، خواب مان می‌برد و به‌قدری محو در مشکلات و مسائل بودیم که زمان از دست ما درمی‌رفت و ساعت هم از چرخیدن بازمی‌ماند اما ذهن و فکر ما همچنان در لابه‌لای کلمات و واژه‌ها و دردواره ها می‌چرخید.

قلمی از جنس صداقت، وجدان و انصاف برداشتیم تا دردها و مشکلات مردم که بر دوش و گوش ما سنگینی می‌کرد را بر صفحه مشوش احوال ذهن، مشق کنیم؛ دنبال دغدغه‌هایتان رفتیم و آن‌ها را یکی‌یکی از کف خیابان، از دل برنجزار و مزارع، از سواحل رهاشده، از سرسبزی باغات زیتون و چای، از سایه‌سار نخلستان، از لابه‌لای شن‌های کویر، از بطن هوای سربی پایتخت، از تنگی نفس‌های جنوب، از پیچ‌وخم‌های چالش‌برانگیز چالوس، از میان نیزارهای سوخته و بی‌جان تالاب و از میان منظره حیرت‌انگیز حیران، به رشته تحریر درآوردیم و صدایتان شدیم تا عده‌ای گوش و هوش باشند.

همراه شما از پشت چراغ‌قرمز و ترافیک‌های کلاف در کلافِ پایتخت گذشتیم و به شمال و جنوب و شرق و غرب رسیدیم، سفر دورودرازی در پیش است، سوار بر مرکب مطالبه گری، در محور نیمه‌تمام قزوین به رشت، آزادراهی که ۸ کیلومترش در رودبار جامانده، سیر کردیم و به شهر زیتون رسیدیم، سری به «درختانی که ایستاده می‌میرند» در کنار سفیدرود خروشان زدیم، درختانی که تشنگی امانشان را بریده است، راهی «خرشک» شدیم که از پس برداشت‌های بی‌رویه شن و ماسه، در دلهره و اضطراب، روزگار می‌گذراند.

محرومیت‌های گیلان همیشه‌سبز ما را به «شفت» برد، شهری که مدیرانش نتوانستند حتی امکانات اولیه را برای شهروندان غیور و مظلوم این دیار فراهم کنند. برایتان از «فقر پنهان در سرزمین سبز» سخن گفتیم که در کنار تمام مواهب، پتانسیل‌ها و توانمندی‌ها، نشان محرومیت بر گردن آویخته است.

به‌یک‌باره دلمان هوای جنوب خواست عنان مطالبه گری را از شمال به جنوب بردیم و در کنار سواحل جنوب ۱۴ سال به انتظار سوت قطار نشستیم ولی گویا راه‌آهن در تنگنای مالی و حقوقی گیرکرده و باید «تهاتر» این گره را باز کند، تلاش کردیم که برای باز شدن این گره، صدا باشیم.

بی‌محلی پتروشیمی‌ها و صنعت نفت به جوانان بوشهری دلمان را شکست و تلاش کردیم رسم میزبان داری را برایشان تبیین کنیم شاید یادشان بیاید که آن‌ها مهمان هستند و حرمت صاحب‌خانه واجب است. از کنار بافته‌ای تاریخی فرسوده و فراموش‌شده بوشهر بی‌تفاوت عبور نکردیم و کمی بر شاهکار معماری کشور کامل کرده و به آن رنگ مطالبه گری پاشیدیم تا شاید کسی را به تأثر وادارد.

به خلیج همیشه فارس رفتیم و در میان موج‌های نیل گون، خروشان و چشم‌نواز، روند احداث آب‌شیرین‌کن‌ها طعم سفرمان را تلخ کرد، آب‌شیرین‌کن‌هایی که شاید شوری آب خلیج را برای ما شیرین و خوش گوار می‌کند اما نفس آبزیان را به شماره انداخته و آن‌ها را تحمیل به مرگ تدریجی می‌کند.

با پرده‌برداری از رد پای صید بی‌رویه و آلودگی نفتی در خلیج‌فارس، زنگ خطر انقراض آبزیان را به صدا درآوردیم و این تازه آغازی بر دغدغه مندی های زیست‌محیطی‌مان بود.

دغدغه‌های محیط زیستی پای ما را به چاله سیاه در حوالی اصفهان کشاند، لکه ۴۰ ساله‌ای که بر پیشانی «قمیشلو» سنگینی می‌کرد و حیات‌وحش نصف جهان را بی حیات کرده، از زبان آن منطقه نوشتیم که هم‌بستری با مازوت را تحمل می‌کرد و نفسش بند آمده بود.

در لابه‌لای خبرهای ناامیدکننده، مهمان مسجدی در همین حوالی شدیم، مسجدی که پناه بی‌پناهان شده بود، فضایی مهربانانه و توام با نوع‌دوستی که سقفی برای افراد بی‌پناه، درمانده و کارتن‌خواب شده بود تا ساعتی را مهمان‌خانه خدا باشند.

زیرپوست شهر در کنار زاینده‌رود نگران و مضطرب، اُتراق کردیم تا صدای مردم باشیم و در زیر چادر مطالبه گری، تنش‌های آبی که ناشی از شش دهه بی‌مهری به نیازهای اولیه مردم بود را در دفتر پیگیری‌ها ثبت کردیم، شهری که اولین سیستم فاضلاب شهری را شکل داده بود اکنون در منجلاب فاضلاب غافلگیر شده است.

مشکل آب روستای «چشمه جنتی»، پای مِهر را به «مُهر» باز کرد، حکایت مردمی که قطعی ۲۰ روزه آب را تحمل کردند و ناچار به برکه متوسل شدند، نوشتیم که «چشمه جنتی» یک مشت از خروارِ مشکلات مناطق روستایی فارس است که از بی‌آبی تاب‌وتوانشان طاق شده است و باید چاره‌ای اساسی برای آن اندیشید.

در میانه راه به سراغ تخت جمشید رفتیم، جمشید نبود که هیچ، تختش را هم گلسنگ‌ها گرفته بودند، گویا پروژه مطالعات گلسنگ شناسی در عرصه‌های تاریخی در ایستگاه بودجه، متوقف‌شده است، اما این توقف بودجه مطالعاتی گلسنگ شناسی باعث نشده تا گلسنگ‌ها از خوردن آثار باستانی دست بکشند و آن‌ها هم خوردنشان را متوقف کنند.

در همان حوالی پرواز «دُراج» را به نظاره نشستیم که از ترس سگ‌های ولگرد لحظه‌ای آرام و قرار نداشتند، سگ‌هایی که نه‌تنها آرامش شهروندان و انسان‌ها را سلب کردند بلکه حیات طبیعت را نیز به مخاطره انداختند تا گره‌گشای مشکل شویم.

در پیاده راه ارم شیراز قدم زدیم تا نفسی تازه کنیم که حواشی پروژه میلیاردی آن نفسمان را گرفت، پروژه‌ای که در آن «فرغون» نقش اساسی را ایفا می‌کرد و قلم افشاگری را چرخاندیم تا در مسیر شفافیت قدم برداریم.

صحبت از سیمان که به میان آمد یاد کارخانه در حال احداث دهلران افتادیم، کارخانه‌ای که ۱۵ سال از ساخت آن می‌گذرد اما هنوز به بهره‌برداری نرسیده و تلاش کردیم با مُهر مطالبه گری مهر را پای‌کار تکمیل آن بیاوریم؛ کارخانه‌ای که می‌تواند علیرغم تأمین مصالح موردنیاز استان و کشور، بخشی از مشکلات اشتغال این استان را حل کند.

دغدغه مهم و اثرگذار احداث خط ریلی غرب کشور را در سبد مطالبه گری گذاشتیم تا به قطار کرمانشاه-خسروی برسیم که در میانه راه در ایستگاه اعتبارات، متوقف شدیم، ایستگاهی که می‌تواند توسعه حمل‌ونقل غرب کشور را رونق ببخشد و منشأ گشایش‌های اقتصادی باشد اما در حال حاضر خودش با بی‌رونقی اعتبارات دست‌وپنجه نرم می‌کند.

گویا چشمه اعتبارات در همان حوالی خشکیده است که اجازه نمی‌دهد محور آزادراه همدان به کرمانشاه برسد و باید سدِ توقف اعتبارات را شکست تا چشمه خروشان بودجه روانه غرب کشور شود. برای استراحتی کوتاه به طاق‌بستان کرمانشاه رفتیم، اثر تاریخی منحصربه‌فرد، زیبا و هنرمندانه، که اگر ثبت جهانی شود می‌تواند اقتصاد کرمانشاه را متحول کند که فراهم کردن زیرساخت‌های گردشگری آن نیز مطرح است.

از «طاق‌بستان» کرمانشاه رهسپار کاروانسرای «قطور» آذربایجان غربی شدیم تا در این سفر تاریخی، حامل پیام امیدوارانه برای تحولی شگرف باشیم تحولی که «قطور» می‌تواند با پیوند گردشگری ایران به اروپا، به آن عینیت ببخشد.

سُکنی گزیدن در «قطور» هم‌مرز ایران و ترکیه اگرچه تجربه جالبی بود اما وقتی ویرانه‌ها و دیواره‌های ترک‌خورده این اثر تاریخی را به نظاره نشستیم نگاهِ دلمان درد گرفت، زخم آثار تاریخی هیچ‌وقت کهنه نمی‌شود و همیشه تازه و دردناک است.

نقاب به‌صورت زدیم تا با تئاتری‌های حرفه‌ای ارومیه هم‌بازی شویم، هم‌بازی فراوان بود اما مکانِ بازی خیر! در یکی از سالن‌های خوف انگیز و گرما دیده ارومیه دورهم جمع شدیم طبق معمول نقش خبرنگار به ما خورد، نوشتیم از درد بی اتاقی‌های تئاتر شهر، که روزگار تئاتری‌ها را تیره‌وتار کرده است.

از تاریخ و فرهنگ و هنر به کشاورزی و اقتصاد ارومیه و آذربایجان غربی رسیدیم جایی که صادرات هوایی سیب آن روی کاغذ مانده است و طعم شیرین این میوه خوشمزه را برای کشاورزان و باغداران این منطقه تلخ کرده است؛ گفتیم که اگر زیرساخت پرواز هوایی سیب‌ها فراهم شود اقتصاد منطقه دچار تحولی شگرف می‌شود.

در شرایط کرونایی که مسئله بهداشت و درمان و تأمین دارو یک مسئله مهم و حساس کشور تلقی می‌شد و از نان شب هم واجب‌تر بود برایتان از تبانی برخی داروخانه‌ها و پزشکان در استان اردبیل پرده‌برداری کردیم، مسئله‌ای که اگرچه در محدوده‌ای خاص اتفاق افتاده بود اما بااین‌حال این سوداگری‌های دارویی که با جان مردم بازی می‌کرد، را نباید به‌پای زحمت کشان کادر درمان نوشت.

درحالی‌که تولید و اشتغال دغدغه اصلی مردم و نظام بوده و هست برای شما از چالش‌ها و موانع تولید ملی سخن گفتیم و بانک‌هایی که به‌جای حمایت، دست در جیب تولیدکنندگان کردند، مسئله‌ای که نه‌تنها استان اردبیل بلکه در نقاط مختلف کشور به یک پدیده تبدیل‌شده و حل این مسئله نیازمند نگاه و عزم ملی است.

در مورد «تولید دانش‌بنیان و اشتغال آفرینی» قلم زدیم و اینکه «دانش‌بنیان‌ها هیچ سهمی از اقتصاد سمنان ندارند» و می‌طلبد برای توسعه این بخش تلاش‌های بیشتری از سوی متولیان صورت گیرد. در میانه راه در مسیر «شاهرود» با ساربان‌ها تصادف کردیم، شترهایی که دردسرهای عجیبی درست کرده بودند.

در همان حوالی به سراغ یوزپلنگی رفتیم که حیات و تکثیرش با «بیم‌ها و امیدهایی» همراه بود، اما تولد سه توله یوزپلنگ، «امید ایران» را نوید داد، توله‌هایی که حالا «پیروز» بازمانده آن‌ها است.

بغض چندین ساله «جنگل‌های هیرکانی» ما را سوی مازندران برد، جایی که بروز آتش‌سوزی‌های وحشتناک نفس جنگل‌های هیرکانی را گرفته و «ساخت پایگاه هوایی اطفای حریق» به آرزوی چندین ساله مردمان این دیار تبدیل‌شده است.

برایتان از «ساز ناکوک تولید و صادرات» استان مازندران گفتیم و نوشتیم، موضوعی که از افسانه شدن رویای صادرات سه‌میلیاردی دلاری این استان روایت می‌کرد.

از پلنگ قائم‌شهر برایتان نوشتیم، اگرچه حضور «پلنگ قائم‌شهر» در بالای بانک یک سوژه فان برای کاربران فضای مجازی شد، اما همراه با روایت تلخ تلف شدن این‌گونه نادر، گریستیم، اتفاق تلخی که قلب «ایران» را جریحه‌دار کرد.

به باغات «توت‌فرنگی» در بابل رسیدیم، طراوت و تازگی قرمز گونه توت‌فرنگی‌های بابل، رنگ گزارشمان را سرخ کرد، سرخی که از زردی چهره باغداران سرچشمه می‌گرفت.

هوای «میانکاله» به سرمان زد، اما گویا قبل از اینکه پای ما به آنجا باز شود پای پتروشیمی و ابربدهکاران بانکی به آنجا بازشده بود، اما حیفمان آمد تا «صفر تا صد پروژه ناقص‌الخلقه پترومیانکاله» را زیر رو نکنیم.

وقتی به گلستان رسیدیم فضا «محرمی» شد و از مُبَلغی برایتان گفتیم که به عشق امام حسین (ع) عَلم تبلیغ دین و نهضت عاشورا را به دوش گرفته بود. از بی‌آبی سدهای گلستان باران‌زا نوشتیم دردی که روزهای تشنگی، خشک‌سالی و قحطی زودرس را فریاد می‌زند. کمی آن‌طرف‌تر با گریه‌های «گندم»، گریه کردیم و اشک ریختیم؛ بلایی که از سر بی‌تدبیری و «تصمیمات بحران‌ساز» به سرِ گندم آمده است.

به خلیج گرگان رفتیم در کنار خلیج آرام، «وعده‌های شیرین» را یک‌به‌یک از میان شن‌های ساحل خلیج بیرون آوردیم و پیش چشم مسئولان قراردادیم، وعده‌هایی که «کام خلیج» را تلخ کرده بودند.

در همان حوالی سراغ «بندر سبز خزری» رفتیم و از بلندپروازی‌های دریایی گفتیم که یک وجب بیشتر با ساحل فاصله نداشت، اما در هیاهوی بادهای ساحلی «گمیشان» گم‌شده بود.

مرکب مطالبه گری مان را از گلستان به سمت خراسان جنوبی بردیم، به «ارگ کلاه‌فرنگی بیرجند» رفتیم و بالاخره کلیدِ ارگ را از لابه‌لای وعده‌های سرخرمن مسئولان پیدا کردیم و به دست مردم سپردیم. بعد از تحویل ارگ فرنگی، سرِ «زمین‌های موسویه» حاضر شدیم، زمین‌هایی که با پیگیری‌های مطالبه گرانه، رایگان به دست مردم رسید.

با «قصه ۲۰ ساله راه‌آهن خراسان جنوبی»، اندوهگین شدیم، پروژه‌ای که اگر محقق شود می‌تواند بخش عمده‌ای از دغدغه‌های حمل‌ونقلی این استان و سایر استان‌ها را رفع کند، با غربت و مظلومیت «شوکت‌آباد»، شوکه شدیم، باغی که از سر بی‌تدبیری و بی‌مهری‌ها، بی‌بار و بر شده و دیگر آباد نیست.

از جنوب خراسان دوباره به شمال رسیدیم و برایتان «دردسرهای طلای کثیف بجنورد» را روایت کردیم، طلای کثیفی که بیشتر از آنکه مورد بهره‌برداری حرفه‌ای و اقتصادی قرار گیرد، به زخم بحرانی تبدیل‌شده است. پای دارِ قالیِ قالیبافان چیره‌دست خراسان شمالی نشستیم و در کنار طرح‌های برجسته و نقش و نگار رنگارنگ، دغدغه‌هایشان را با شانه‌های آهنین مطالبه گری بر دار کوبیدیم.

در میانه راه بجنورد، «زخم‌های هانیه» جگرمان را سوزاند، وقتی زخم‌های متورم شده و تاول‌زده هانیه را دیدیم اشک از دفتر و قلم مطالبه گری مان چکید و این گزارش تبدیل به مرهم شد...

به یزد رفتیم تا از روح آزرده‌خاطر بافت‌های فرسوده، مضطرب و نگران تاریخی این شهر برایتان بنویسیم، هر گوشه از شهر که می‌رفتیم داشت به «جیب‌های خالی یونسکو» نگاه می‌کرد، جیب‌های خالی که دیگر دردی از بافت جهانی یزد دوا نمی‌کند.

با همین دفتر و قلم مطالبه گری نگذاشتیم تا «مشکلات مریم‌آباد» روی زمین بماند، با پیگیری‌های مطالبه گرانه روحِ «مریم ترکان خاتون» را زنده کردیم، به اردکان رفتیم و «چینی» بند زدیم؛ شغلی که در این دنیای مدرن به دست فراموشی سپرده‌شده است، بعد از چینی‌بندزنی، سراغ بادگیرهای شهر جهانی را گرفتیم، حال‌وروزش چندان مساعد نبود چراکه باد بی‌مهری در این شهر رو به وزیدن گرفته است.

پا روی «وعده‌های ۱۰ ساله» در شهرکرد گذاشتیم، وعده‌هایی که از روی ریل‌ها گذشتند اما قطار به استان چهارمحال بختیاری نرسید و مردم همچنان در کوپه انتظار نشستند، در همان حوالی، پای درد و دل «زلزله‌زدگان اردل» نشستیم که از ماه‌ها بلاتکلیفی گلایه داشتند و صدایشان شدیم تا گوشی برای شنیدن پیدا شود.

دغدغه مندی یک روایتگر دفاع مقدس در تبریز بهانه‌ای شد تا به این شهر غیور پرور و حماسه‌آفرین برویم و پای این روایتگر عاشق بنشینیم تا از «وقایع جنگ» برای ما بگوید، روایتگری‌های «حاج بهزاد» قصه‌های جنگ، ما را یاد همسر جانبازی انداخت که در همین حوالی بدون آنکه در بیمارستان کار کند، «پرستاری» می‌کرد.

بوی دوشاب «حاج صالح تبریزی» به ناگه ما را از باغ ارثیه پدری «آقا یوسف» خارج می‌کند؛ وارد حجره حاج صالح دوشاب پز می‌شویم، پیرمرد منصف و عدالت‌گستری که ترازوی قدیمی‌اش انصاف وزن می‌کند. بعد از گَپ و گُفتی مفصل با «حاج صالح»، کفش مطالبه گری را دوباره به پا کردیم و روانه بازار کفش‌فروشان تبریز شدیم؛ صحبت‌ها و درد دل‌های بازاریان و صنعت گران چرم و کفش، از «خروج این صنعت دارای قدمت و پیشینه تاریخی از دست ایرانی‌ها» حکایت داشت.

میخِ مطالبه گری صنعت چرم را محکم کوبیدیم و به «لوله‌سازی خوزستان» رسیدیم، کارخانه‌ای که به دلیل سوء مدیریت‌ها سال‌ها است که از مدار تولید خارج‌شده و با خروج این شرکت از مدار تولید، بیش از ۳۰۰ نفر از کارگران این شرکت، از مدار امرارمعاش خارج شدند. از دغدغه مندی ۳۰۰ نفری لوله‌سازی خوزستان، به مطالبه گری ۵۰۰۰ نفری کارگران بیکار و درمانده نیشکر هفت‌تپه رسیدیم، کارخانه‌ای که بلاتکلیف رهاشده بوده و این بلاتکلیفی معیشت و اقتصاد ۵۰۰۰ خانوارِ را تحت‌الشعاع قرار داده است.

از «هورالعظیم» که رد شدیم به دردسر «ریزگردها» رسیدیم، مهمان ناخوانده‌ای که بیش از دو دهه است نفسِ شهر را گرفته است و نوشتیم که «قاتلان خاموش» در آسمان اهواز جولان می‌دهند. از «عشق‌ها و آرزوهایی که زیر متروپل دفن شد» برایتان نوشتیم، متروپلی که با سوء مدیریت‌های برخی مسئولان و طمع و زیاده‌خواهی‌های «عبدالباقی ها»، برایمان صفحه تلخی رقم زد؛ جایی که رسانه و خبرنگارانش هم همراه بازماندگان گریستند.

محرومیت‌های لرستان را در جعبه مطالبه گری کردیم و همراه خودمان به روستای «شینه» بردیم و بادانش آموزان محروم‌ترین روستای کشور در یک کلاس درس، مشق عشق کردیم و برق را به چشم این دانش آموزان برگرداندیم. آب در دست بود را زمین گذاشتیم و برای «هشت بندی» با جان‌ودل مطالبه گری کردیم تا «آب به هشت بندی برسد».

تفسیر واژه محرومیتِ لرستان ما را یاد «محرومیت‌های حاشیه قزوین» انداخت تا آنجا هم گره‌گشا شویم، از حاشیه قزوین به «مجالس ترحیم» رسیدیم و از مرگ سنت‌هایی گفتیم که از چشم و هم‌چشمی‌ها به وقوع پیوسته بود.

سر کلاس درس «معلم قزوینی» نشستیم که هرروز به عشق دانش آموزان از رودخانه‌های الموت عبور می‌کرد تا درس ایثار و فداکاری به ما بیاموزد. از مدرسه عشق معلم قزوینی، رهسپار «بیمارستان نیمه‌تمام کمال شهر البرز» شدیم، پروژه‌ای که تمام چشم امیدش را به خیران دوخته است.

از «زخم‌های عمیق ساخت‌وسازهای غیرمجاز» بر پیکر برخی نقاط کرج پرده‌برداری کردیم و نوشتیم که «گودبرداری‌های حصارک» ناشی از اهمال‌کاری مدیریت شهری کرج بوده است.

«نفس‌های کُند و خَس دار سلفچگان» نفسمان را تنگ کرد، منطقه ییلاقی و خوش آب و هوایی که به‌جای تنفس اکسیژن آزاد، دود و آلایندگی وارد ریه می‌کند. از «الحاق اراضی ۵۶۰ هکتاری» برایتان نوشتیم که قمی‌ها را خانه‌دار می‌کرد، از سر اراضی به فرودگاه بلاتکلیف قم رفتیم، فرودگاهی که مسافرانش برای پرواز باید از باند اعتبارات و نگاه ملی عبور کنند.

از فرودگاه قم به پایتخت پرواز کردیم، زیر «سایه مشکلات واحدهای مسکن مهر پردیس» لحظه‌ای اُتراق کردیم و سپس وارد تاکسی شدیم تا برای «تاکسیرانان بهارستان» گوشی شنوا پیدا کنیم.

از تاکسی پیاده شدیم و عزم «آرادکوه» کردیم اما از دور بوی زباله و پسماند نفسِ گزارشمان را گرفت، وارد «مترو پرند» شدیم و ۱۳ سال به انتظار نشستیم شاید فرجی شود اما صد حیف که انتظار ۱۳ ساله ما در برخی نقاط تهران، ۱۷ ساله شده و هیچ خبری از مترو نیست.

درحالی‌که از مترو و پسماند و دغدغه‌های نقاط مختلف پایتخت می‌گفتیم و می‌نوشتیم به ناگه یاد «درخواست میلیاردی شهردار رباط‌کریم» برای رهن خانه افتادیم که با پیگیری مهر ختم به خیر شد.

با دغدغه‌ها، خوشی‌ها، دردها و خنده‌هایتان همراه شدیم، ۱۹ سال گذشت و حالا در ۲۰ سالگی هم تلاش داریم رسانه‌ای از مردم و با مردم باشیم، این حکایت کوتاهی از قصه عشق‌بازی «مهری‌ها» بود و این دفتر همچنان باز است...

منبع خبر: خبرگزاری مهر

اخبار مرتبط: ۲۰ سالگی رسانه‌ای برای «مردم» / با «مهر» به ایران نگاه کنیم!