«مسعود و سلمان و تیغ»، مهستی شاهرخی - Gooya News

مسعود گفت: «من که نمی‌توانم چادر بر سر مردم کوچه و خیابان بکنم.»

سلمان گفت: «من روی خیالم چادر نمی‌کشم، مانند پرنده‌ای آن را در آسمان آزادی رهآ می‌کنم،

پرنده خیالم را پر می‌دهم در دنیای داستان و می‌نویسم.»

فریدون گفته بود: «من عاشق عشقم. عاشق آزادی! عشق یعنی آزادی!» با تیغه چاقو زبانش را بریدند

شاعر گفت: «غزل عاشقانه می‌نویسم اما رفت به دنیای سایه ها»

*

منبع خبر: گویا

اخبار مرتبط: «مسعود و سلمان و تیغ»، مهستی شاهرخی - Gooya News