تاکید آیت‌الله دستغیب بر لزوم آزادی موسوی و کروبی و دیگر زندانیان سیاسی

تاکید آیت‌الله دستغیب بر لزوم آزادی موسوی و کروبی و دیگر زندانیان سیاسی
کلمه
کلمه - ۴ شهریور ۱۳۹۱

چکیده :انسان وقتی به تکبر افتاد و همه را تابع و فرمانبر خود خواست و به خواسته اش نرسید، احساس حقارت و ذلت می کند و همیشه از رسیدن به مقصد ناکام می ماند و به ناکامی از دنیا می رود. امروز در باره ی ایران صهیونیست‌ها فرصت مناسبی یافته اند که کشور ما را تهدید کنند و در صدد ایجاد خرابی بر آمده اند. البته مطابق آیات قرآن، هیچ شکی در فساد و انحراف آنان نیست اما سخن در این است که صفات آنان را هر کس داشته باشد، ناپسند است؛ یعنی هر کسی بگوید: فقط خودم باشم یا فقط گروه و دسته ی من باشند و هیچ کس دیگری نباشد، به خطا رفته است. هر کس بگوید فقط من باید مطاع باشم، پذیرفته نیست....

آیت الله العظمی دستغیب ابراز امیدواری کرد که روند آزادی زندانیان سیاسی که در آستانه عید فطر آغاز شده بود، ادامه یابد و پیش درآمدی باشد بر آزادی زندانیان سیاسی دیگر، تا همه مردم ایران خوشحال شوند. ایشان همچنین بر لزوم تغییر وضعیت فعلی بعد از ماه مبارک رمضان تاکید و همچنین بار دیگر برای آزادی موسوی و کروبی دعا کرد.

این مرجع تقلید در سخنرانی روز عید فطر خود که در وب سایت حدیث سرو منتشر شده، همچنین تکبر و خودخواهی و دعوت به اطاعت محض از یک فرد را مشابه رفتار صهیونیست‌ها توصیف کرد و گفت: صفات آنان را هر کس داشته باشد، ناپسند است؛ یعنی هر کسی بگوید: فقط خودم باشم یا فقط گروه و دسته ی من باشند و هیچ کس دیگری نباشد، به خطا رفته است.

"چکیده :انسان وقتی به تکبر افتاد و همه را تابع و فرمانبر خود خواست و به خواسته اش نرسید، احساس حقارت و ذلت می کند و همیشه از رسیدن به مقصد ناکام می ماند و به ناکامی از دنیا می رود"هر کس بگوید فقط من باید مطاع باشم، پذیرفته نیست. فقط خدای یکتا باید مطاع باشند.

مشروح این سخنرانی را که در ادامه جلسات تفسیر قرآن ایشان بیان شده، در ادامه بخوانید:



مِنْ أَجْلِ ذَلِکَ کَتَبْنَا عَلَی بَنِی إِسْرَ‌ائِیلَ أَنَّهُ مَن قَتَلَ نَفْسًا بِغَیْرِ‌ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِی الْأَرْ‌ضِ فَکَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعًا وَمَنْ أَحْیَاهَا فَکَأَنَّمَا أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعًا وَلَقَدْ جَاءَتْهُمْ رُ‌سُلُنَا بِالْبَیِّنَاتِ ثُمَّ إِنَّ کَثِیرً‌ا مِّنْهُم بَعْدَ ذَلِکَ فِی الْأَرْ‌ضِ لَمُسْرِ‌فُونَ ﴿مائده، ٣٢﴾

«بدین سبب بر بنی اسرائیل مقرر داشتیم که هر کس انسانی را بدون این که کسی را کشته باشد یا بی آنکه فسادی در زمین کرده، بکشد مثل این است که همه ی مردم را کشته و هر کس زندگی انسانی را نجات دهد مثل این است که تمام مردم را نجات بخشیده است و فرستادگان ما با براهین روشن به سوی بنی اسرائیل آمدند اما پس از آن بسیاری از آنها در زمین زیاده روی می کنند.

پس از بیان آیات مربوط به قتل هابیل به دست قابیل، خدای تعالی می فرماید: ما چنین مقرر داشتیم که هر کس یک نفر را به ناحق بکشد مثل آن است که همه ی مردم را کشته و هر کس یک نفر را نجات دهد و زندگی بخشد، مانند آن است که همه ی مردم را نجات داده است.

مفسرین، وجوهات مختلفی برای این آیه ذکر کرده اند. وقتی کسی، کسی را به ناحق می کشد، همه ی انسان‌ها متأثر و ناراحت می شوند و اگر بتوانند زبان به اعتراض می گشایند چرا که اگر کسی بتواند یک نفر را به ناحق بکشد، می تواند دیگران را نیز بکشد و بدین ترتیب امنیت همه به خطر می افتد. در واقع همه ی انسان‌ها حق خود می بینند که بخواهند کسی، در هیچ کجای دنیا، بی جهت کشته نشود از این رو وقتی در اثر بلایای طبیعی عده ای کشته می شوند، همگان احساس ناراحتی و همدردی می کنند و هر کس هر کاری بتواند، انجام می دهد. اگر کسی بتواند حتی یک نفر از مصدومین را نجات دهد،‌صدای احسن از همه سو بر می خیزد.

و اگر کسی مسامحه کند، صدای اعتراض همه شنیده می شود –همچنان که در ماجرای زلزله آذربایجان شرقی چنین شد –این امری فطری و وجدانی است و ربطی به دین و آیین و ملیّت انسان‌ها ندارد.

و لقد جائتهم رسلنا بالبینات ثم ان کثیراً منهم بعد ذلک فی الارض لمسرفون؛ خدای تعالی پیامبران زیادی برای بنی اسرائیل فرستاد تا با آیات و دلایل روشن آنها را به سوی حق هدایت کنند اما بیشتر آنان پی در پی از حدود الاهی تجاوز می کردند و به اسراف می افتادند، و این بخاطر منیت درونی آنان بود. بنی اسرائیل می خواستند غیر خودشان هیچ کس بر زمین نباشد و تنها خودشان آقای تمام عالم باشند. می گفتند ما فرزندان خدا و دوستان اوییم و خداوند جز چند روز معدود، آنهم به کیفر گوساله پرستی ما، ما را عذاب نمی کند. امروز هم بیشتر آنان همین خوی خود برتر بینی را دارند، مگر تعداد اندکی که شاید هنوز خصوصیت یهودی گری بر آنان اثر نکرده باشد و چه بسا واقعاً دنبال حق باشند. حتی سران آمریکا که داعیه ی آقایی دنیا را دارند،‌ در دست یهودیان صهیونیست است و مجبور است تابع آنها باشد.

"امروز در باره ی ایران صهیونیست‌ها فرصت مناسبی یافته اند که کشور ما را تهدید کنند و در صدد ایجاد خرابی بر آمده اند"البته هیچکدام این‌ها چیزی از ذلت آنان کم نمی کند؛ چرا که آنها هیچ گاه به مقصد خود نرسیده اند و نخواهند رسید. اصولاً‌ انسان وقتی به تکبر افتاد و همه را تابع و فرمانبر خود خواست و به خواسته اش نرسید، احساس حقارت و ذلت می کند و همیشه از رسیدن به مقصد ناکام می ماند و به ناکامی از دنیا می رود.

اتفاقی که امروز در باره ی ایران افتاده این است که صهیونیست‌ها فرصت مناسبی یافته اند که کشور ما را تهدید کنند و در صدد ایجاد خرابی بر آمده اند. البته مطابق آیات قرآن، هیچ شکی در فساد و انحراف آنان نیست اما سخن در این است که صفات آنان را هر کس داشته باشد، ناپسند است؛ یعنی هر کسی بگوید: فقط خودم باشم یا فقط گروه و دسته ی من باشند و هیچ کس دیگری نباشد، به خطا رفته است. هر کس بگوید فقط من باید مطاع باشم، پذیرفته نیست. فقط خدای یکتا باید مطاع باشند؛ حتی وجوب اطاعت از پیامبر و أئمه أطهار علیهم السلام به خاطر دستور خدای تعالی است.

همچنین اگر تقلید و اطاعت از فقیه عادل لازم است،‌ به خاطر دستور أئمه و دستور خداوند است. منظور از فقیه عادل، کسی است که هوا و هوس را سوزانده یا در صدد سوزاندن است و در خلوت و جلوت از خدای خود می ترسد و بنده ی فرمانبردار او است.

تقلید از فقیهی جایز است که در ابواب مختلف فقه، به اجتهاد رسیده باشد و خصوصیات امام زمان عجل الله تعالی فرجه؛ یعنی بندگی خدا در او باشد و حاضر باشد خود را فدای مؤمنین کند –نه آنکه مؤمنین را فدای خود کند –و به خاطر دین مردم از جان خود بگذرد، آن چنان که همه ی امامان شیعه و بالاخص حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام چنین کردند.

وجوهات مختلف آیه

یکی از وجوه و مصادیق آیه،‌ همان است که از ظاهر آیه فهمیده می شود؛ یعنی کشتن نفس محترم و زندگی بخشیدن به کسی که در معرض مرگ است. می توان عناوین دیگری غیر از قتل را نیز تحت این عنوان وارد دانست. به عنوان مثال کسی را بی جهت و بدون اثبات جرم، از مزایای اجتماعی محروم کردن؛ یا محصور کردن او یا خانه اش یا ایجاد محدودیت در منبر رفتن، یا دیگر حقوق فردی از این دست،‌ همه از اقسام نازل این مصداقند و بدتر از همه ی اینها، ریختن آبروی اشخاص است که از کشتن آنها بدتر است. آن هم برای جامعه ای که داعیه دار عدالت است.

"بنی اسرائیل می خواستند غیر خودشان هیچ کس بر زمین نباشد و تنها خودشان آقای تمام عالم باشند"از اصول اولیه ی عدالت این است که تا جرم متهمی، نزد کسانی که قرآن و سنت معیّن کرده، ثابت نشود، نمی توان او را از حقوق خود محروم ساخت.

وجه دیگر نجات، که طبق بعضی روایات از مصادیق عالی آن است، نجات افراد از گمراهی و هدایت به دین حق و مذهب نجات بخش است همچنان که گمراه کردن دیگران، مصداق عالی کشتن آنها است. پس کسی که با نوشته‌ها یا با گفتار یا با عمل خود، یک نفر را از دین بری یا به ادیان و فرق ضاله دعوت می کند،‌ جزء همین آیه قرار می گیرد،‌ مخصوصاً ما روحانیون که خود را به عنوان مظهر دین قلمداد می کنیم نباید کاری کنیم که جوانان دبیرستانی یا دانشگاهی –که هنوز کاملاً در اعتقادات خود ثابت نشده اند –چنین برداشت کنند که طلاب یا علما در گفتار خود ملتزم به صدق نیستند یا نمی دانند که نباید آبروی دیگران را بریزند یا راضی به قتل بی گناهان شوند، کسی که خود را مظهر دین و مظهر علی علیه السلام و مظهر أئمه أطهار علیهم السلام می داند، باید بداند که أمیرالمؤمنین درباره ی آن دختر یهودی که در ذمۀ اسلام بود و خلخال به ستم از پایش ربوده بودند، فرمود: اگر مرد مسلمان از این غصه بمیرد، ملالی بر او نیست. جوانان ما وقتی می بینند که افرادی به ظاهر مقدس –چه آخوند و چه غیر آخوند –نسبت به اموال بیت المال هیچ تقیدی ندارند و از هر راه بدست آید و در هر کجا مصرف شود برایشان اهمیتی ندارد،‌ مسلماً دیگر دینی بر ایشان نمی ماند و مصداق کسی که بی گناه کشته شده، می شوند.

در سوی دیگر کسانی که با نوشته‌ها و گفته‌ها و رفتارهای خود مردم را به خدا دعوت می کنند و آنان را در دین خود استوار می سازند، اهمیت ویژه ای نزد خداوند دارند و مورد عنایات عالی الاهی قرار می گیرند. بالاتر از این کاری است که أهل معرفت می کنند؛ یعنی با زحمات طاقت فرسا،‌ شخص یا اشخاص را در راه تهذیب نفس قرار می دهند و رذائل اخلاقی آنان، مخصوصاً حب نفس و حب دنیا را از درونشان ریشه کن می کنند و آنها را محب و معشوق خدای تعالی می سازند. این حکایت از داستان‌های شگفت مصداق خوبی در این باره است.

سیدالعلماء العاملین جناب آقای حاج سید محمد علی سبطالشیخ نقل فرمودند یکی از شیوخ عرب که رئیس قبیله ای از اطراف بغداد بوده تصمیم می گیرد برای ازدواج پسرش دختری از بستگانش خواستگاری نماید و مرسومشان چنین است که در یک شب مجلس عقد و زفاف را انجام می دهند.

در شب معینی دعوت می نماید و وسایل پذیرایی و جشن و اطعام به طور تفصیل فراهم می کند و از مرحوم حاج شیخ مهدی خالصی که در آن زمان مرجع تقلید عرب بوده برای انجام صیغه عقد دعوت می کند.

پس از حضور شیخ و آمادگی مجلس عقد، عده ای از جوانان به دنبال داماد می روند و او را با تشریفات مخصوصی مطابق مرسوم به مجلس عقد بیاورند و در عرض راه هلهله کنان داماد را می آورند و ضمنا طبق مرسوم تیرهای هوایی می انداختند، در این اثناء جوان سیدی که جزء آنها بود و تفنگ پر به دستش بود، ناگهان تیر خالی می شود و به سینه داماد می خورد و کشته می گردد، سید بیچاره فرار می کند، سپس ‍ این فاجعه در مجلس عقد به پدر داماد گفته می شود.

مرحوم شیخ مهدی خالصی پدر را امر به صبر می کند وبه این بیان لطیف آرامش ‍ می کند می فرماید: آیا می دانی رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله بر همه ما حق بزرگی دارد وهمه ما نیازمند شفاعت او هستیم ؟ پدر تصدیق می نماید.

شیخ می فرماید این جوان سید عمدا کاری نکرده ، تیری بدون اختیارش بیرون آمده و به فرزند تو رسیده و به قضای الهی فرزندت از دنیا رفته است ، این سید را به خاطر جدش عفو کن و در این مصیبت صبر نما و تسلیم خواست خدا باش تا خداوند اجر صابرین به تو دهد.

پدر داماد پس از پذیرفتن اندرزهای شیخ ، قدری ساکت می شود و فکر می کند سپس می گوید هر چه فکر می کنم می بینم امشب جمعی میهمان داریم وما آنها را به مجلس عیش و سرور دعوت کردیم ومبدل شدن آن به عزا سزاوار نیست و برای تکمیل ادای حق رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله بروید آن جوان سید را بیاورید به جای پسرم دختر را برای او عقد کنید و به حجله برید.

شیخ بر او احسنت و مرحبا می گوید. دنبال سید می روند و او را پیدا می کنند، سید باور نمی کرده که چنین تصمیمی درباره اش گرفته شده و خیال می کرده به این بهانه می خواهند او را ببرند و بکشند، تا پس از تاءمین واطمینان که به او دادند می آید و در همان شب ، شیخ دختر را برای سید عقد می کند و مجلس زفاف انجام می گیرد، فردا هم جنازه پسر را دفن می نمایند.

کنترل نفس و مهار غضب در این مواقع سخت که معمولاً انسان اعتنا به هیچکس نمی کند و اگر خون چندین نفر هم ریخته شود، برایش مهم نیست، اهمیت فوق العاده ای دارد. این رفتار را مقایسه کنید با کسانی که نمی توانند از سر کوچکترین حرفی بگذرند و گاه به خاطر یک شوخی، همه چیز را زیر و زبر می کنند.

مگر نبود پیامبر گرامی اسلام که با همه ی شرافت و عزّتش نزد خدا، مورد انواع آزارها و تهمت‌ها و نسبت‌های ناروا قرار می گرفت و باز می فرمود: «خدایا قوم مرا هدایت کن، آنها نمی دانند». مگر أمیرالمؤمنین و امام حسن و امام حسین علیهم السلم نبودند که همواره در مقابل شماتت دشمنان، جز صبر و بخشش ظاهر نمی کردند، آنهم با وجود داشتن قدرتی که می توانستند با یک نفرین، همه چیز را زیر و رو سازند.

برادران و خواهران گرامی! ممکن است انسان از پول بگذرد، یا از مقام بگذرد اما گاه نمی تواند از یک حرف بگذرد. این خیلی بد است.

"می گفتند ما فرزندان خدا و دوستان اوییم و خداوند جز چند روز معدود، آنهم به کیفر گوساله پرستی ما، ما را عذاب نمی کند"باید بتوانیم در راه محبت علی علیه السلام گذشت کنیم. این حکایت نیز از همان کتاب خواندنی است.

و نیز جناب مولوی مزبور نقل کردند از آقا سید رضا موسوی قندهاری که سیدی فاضل و متقی بود، فرمود سلطان محمد دائی ایشان شغلش خیاطی و تهیدست و پریشان حال بود. روزی او را بشاش و خندان یافتم و پرسیدم چطور است امروز شما را شاد می‌بینم ؟

فرمود آرام باش که می‌خواهم از شادی بمیرم . دیشب از جهت برهنگی بچه‌هایم و نزدیکی ایام عید و پریشانی و فلاکت خودم گریه زیادی کردم و به مولا امیرالمؤ منین علیه السّلام خطاب کردم آقا! تو شاه مردانی و سخی روزگاری ، گرفتاریهای مرا می‌بینی ، چون خوابیدم دیدم که از دروازه عیدگاه قندهار بیرون رفتم ، باغی بزرگ دیدم که قلعه اش از طلا و نقره بود، دری داشت که چندین نفر نزد آن ایستاده بودند نزدیک آنها رفتم پرسیدم این باغ کیست ؟ گفتند از حضرت امیرالمؤ منین است . التماس کردم که بگذارند داخل شده و به حضور آن حضرت رسم .

گفتند فعلاً رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله تشریف دارند بعد اجازه دادند. به خود گفتم اول خدمت رسول خدا می‌رسم و از ایشان سفارشی می‌گیرم . چون به خدمتش رسیدم از پریشانی خود شکایت کردم.

فرمود: پیش آقای خود اباالحسن علیه السّلام برو، عرض کردم حواله ای مرحمت فرمایید. حضرت خطی به من دادند، دو نفر را هم همراهم فرستادند، چون خدمت حضرت اباالحسن علیه السّلام رسیدم فرمود سلطان محمد کجا بودی ؟ گفتم از پریشانی روزگار به شما پناه آورده ام و حواله از رسول خدا دارم پس آن حضرت حواله را گرفت و خواند و به من نظر تندی فرمود و بازویم را به فشار گرفت و نزد دیوار باغ آورد. اشاره فرمود شکافته شد، دالانی تاریک و طولانی نمایان شد و مرا همراه برد و سخت ترسناک شدم.

اشاره دیگری کرد روشنایی ظاهر شد، پس دری نمایان شد و بوی گندی به مشامم رسید به شدت به من فرمود داخل شو و هر چه می‌خواهی بردار، داخل شدم دیدم خرابه ای است پر از لاشه مردار.

"امروز هم بیشتر آنان همین خوی خود برتر بینی را دارند، مگر تعداد اندکی که شاید هنوز خصوصیت یهودی گری بر آنان اثر نکرده باشد و چه بسا واقعاً دنبال حق باشند"حضرت به تندی فرمود زود بردار (لاشه خورهای زیادی آنجا بود) از ترس مولا دست دراز کردم پای قورباغه مرده ای به دستم آمد، برداشتم . فرمود برداشتی ؟ عرض کردم بلی . فرمود بیا، در برگشتن دالان روشن بود در وسط دالان دو دیگ پر آب روی اجاق خاموش مانده بود، فرمود سلطان محمد! چیزی که به دست داری در آب بزن و بیرون آور، چون آن را در آب زدم دیدم طلا شده است.

حضرت به من نگریست لکن خشمش اندک بود، فرمود سلطان محمد! برای تو صلاح نیست محبت مرا می‌خواهی یا این طلا را؟ عرض کردم محبت شما را، فرمود: پس آن را در خرابه انداز، به مجرد انداختن از خواب بیدار شدم ، بوی خوشی به مشامم رسید تا صبح از خوشحالی گریه می‌کردم و شکر خدای را نمودم که محبت آقا را پذیرفتم.

آقا سید رضا فرمود پس از این واقعه ، اضطرار دنیوی سلطان محمد برطرف شد و وضع فرزندانش مرتب گردید.

امیدواریم آزادی این زندانیان سیاسی پیش درآمدی باشد برای زندانیان سیاسی دیگر تا همه ی مردم ایران خوشحال شوند و بعد از این ماه رمضان وضع دیگری پیش آید و باز هم دعا می کنیم آقای میرحسین موسوی و آقای کروبی آزاد شوند.

اشتراک‌گذاری:
  • رایانامه

منابع خبر

اخبار مرتبط