زیبندگی هالیوودی یا برازندگی هنری
تلاش دو هنر پیشه برای ورود به دنیای هالیوود
سام فرزانه هم به هالیوود رفت نه برای بازیگری بلکه به دنبال دو نفر از هزاران نفری که به امید ستاره شدن به شهر فرشته ها می روند.
تماشا کنیدmp4
برای پخش این فایل، نرم افزار "جاوا اسکریپت" باید فعال شود و تازه ترین نسخه "فلش" نیز نصب شده باشد
تازه ترین نسخه "فلش" اینجا قابل دریافت است
پخش ویدیو با ویندوز میدیا پلیر
صحنهای پیش چشمتان مجسم کنید که بر بالای یک تپه ایستاده اید. باد میوزد. موهایتان در باد تکان میخورد. بدن بی جان رفیقتان پای تپه افتاده. برای آخرین بار با او وداع میکنید.
"(جان من کسی هست که این آرزو را نداشته باشد؟)عدهای هم هستند که برای عملی کردن آرزویشان تلاش میکنند و تنها در هپروت نیست که هنرپیشه اند.دو نفرشان را در سفری به لس آنجلس دیدم"با کلماتی که دل سنگ را بگشاید. آهان! صدایتان هم بغض داشته باشد و مردمک چشمانتان از خیسی برق بزند. بعد رو کنید به جاده و به سوی سرنوشتتان بروید.
اگر این صحنه یکی از صحنههایی نباشد که در رویاهای هنرپیشه شدنتان به آن فکر میکنید، حتما نقش یک وکیل مبارز، مبارزی دلیر یا دلدادهای شاعر مسلک را برای خودتان تصور کرده اید.
اگر هم نکردید که خب لابد شما از آن خیل عظیم تماشاگران سینما و تلویزیون نیستید که دوست دارند یا داشتند که هنرپیشه شوند. (جان من کسی هست که این آرزو را نداشته باشد؟)
عدهای هم هستند که برای عملی کردن آرزویشان تلاش میکنند و تنها در هپروت نیست که هنرپیشه اند.
دو نفرشان را در سفری به لس آنجلس دیدم. همان جا که هالیوود دارد.
همان هالیوود که دلبر میبرد.
روزی که سقا شدآنها که اهل اغراق هستند میگویند در رستورانهای لس آنجلس هر که کار میکند، سودای بازیگری در سر دارد.
کسانی که با رویای بازیگری به لسآنجلس میآیند و برای گذران زندگی چارهای ندارند جز آنکه در رستورانها کار کنند.
بیشتر این افراد جوان هستند. بیست سالگی را رد کردند و سر پرشورشان به آنها اجازه نمیدهد که زندگی را در جای دیگری بجویند.
با دو نفر از این افراد یک روز همکلام و همراه بودم؛ لیلی و بریجیت.
لیلی چهار روز در هفته در رستوران کار میکند. بقیه روزها هم به دنبال کار بازیگری میگردد.
بریجیت، کار در رستوران را چند ماهی میشود که رها کرده و در کار تبلیغات است.
منظورم از تبلیغات این است که به خواست شرکتی که برای آن کار میکند، به نقطهای از شهر میرود و بساط تبلیغات برای یک محصول را پهن میکند.
روزی که من با بریجیت بودم، برای یک نوع نوشیدنی غیرالکلی تبلیغ میکرد. چیزی که مثلا میخواهند جای کوکا کولا را بگیرد. یک نوشیدنی گاز دار، با طعم میوه و البته کالری پایین.
"بالا بلند و بدون یک ذره چربی اضافه که دور کمر جمع شده باشد یا خودش را به پاها چسبانده باشد.لیلی "واقعبین" است"یعنی اگر بخوری خیلی چاق نمیشوی.
بریجیت برای تبلیغ چنین کالایی بسیار مناسب است. او دختری است لاغر اندام که مثلا میتوان گفت، از این نوشیدنیها خورده و چاق نشده.
لباسی هم که پوشیده بود، او را به دختران دانشجو شبیه کرده بود.
یک شلوار کوتاه جین، یک لباس آستین حلقهای با نشان شرکت تولید کننده نوشیدنی و یک پیراهن که آن را به دور کمر بسته بود و البته با عینک طبی.
جلوی مغازه کوچک یک پمپ بنزین، بساطش را پهن کرد و برای نمونه از مردم میخواست تا نوشیدنی را امتحان کنند.
بعد هم به آنها میگفت که اگر از همان مغازه یک بطری از این محصول را بخرند، او هم مجانی یکی به آنها میدهد.
در هرم گرمای آن روز لسآنجلس، کمتر کسی بود که پیشنهاد یک ته استکان نوشیدنی خنک را رد کند. چند نفری هم پیدا شدند و یکی خریدند و یکی مجانی بردند. سه نفرشان، پسران نوجوانی بودند که گپ زدن با دختری با آن تیپ برایشان مهمتر مینمود تا طعم آن نوشیدنی.
عدهای هم بودند که ترجیح میدادند سریعتر بنزین بزنند و بروند سراغ کارشان.
بریجیت به من گفت که اتفاقا این افراد به او کمک میکنند تا اعتماد به نفسش بیشتر شود.
بریجیت هر از گاهی که پولی پس انداز میکند، پیش عکاس میرود و چندتایی عکس از چهرهاش میگیرد و برای وبسایتهایی میفرستد که در آنها آگهی استخدام بازیگر منتشر میشود.
هر سه تای از این عکسها بیش از سیصد دلار قیمت دارند. یعنی میشود گفت که هر قطعه عکس صد دلار برایش آب میخورد.
لیلی اما وضعش بهتر است.
او پیش از این در یک مسابقه آواز شرکت کرده بود و چهرهاش کمی تا قسمتی شناخته شده است. امیدوار است که از این راه بتواند نقشهای بیشتری پیدا کند.
اعتماد به نفس برای اینکه از مردم بشنود: "نه."
می گفت که سعی میکند روشهایی به کار ببرد که مردم بیشتری را به سوی خود جلب کند.
کار، برایش تمرین بازیگری است.
لیلی هم (که گفته بودم در رستوران کار میکند) میگوید که مشتریان رستوران از برخورد خوش او و خندههایش خوششان میآید.
می گوید سعی میکند که همیشه این طور خندان باشد. لیلی میگوید که در عالم هنرپیشگی هم همیشه نقش دختران بامزه را میگیرد.
لیلی، بخشی از بامزه بودنش را مدیون چهره و هیکلش هست. خودش میگوید.
می گوید که او را میتوان "چاق یا تپل" نامید.
اگر بپذیریم که بیشتر نقشهای سینما و تلویزیون آمریکا برای زنانی با موی طلایی و پوست سفید نوشته میشود، این را هم میتوانیم بپذیریم که بیشتر این نقشها برای زنانی است که هیکلشان شبیه به عروسکهای باربی است. بالا بلند و بدون یک ذره چربی اضافه که دور کمر جمع شده باشد یا خودش را به پاها چسبانده باشد.
لیلی "واقعبین" است.
"اما الان بیشتر تدریس میکند و به قول خودش سرمربی است.او به هنرجویانش هم هنر بازیگری درس می دهد و هم به آنها چم و خم هالیوود را نشان میدهد"خودش را میشناسد. میداند که چه شمایلی دارد و چه هیکلی و میگوید که مردم و تهیه کنندگان سینما و تلویزیون هم حق دارند برایش نقش دختران با نمک را در نظر بگیرند.
او منتظر است تا نگاههای قالبی به افراد برداشته شود و الزاما هر آدمی که اضافه وزن دارد را برای نقشهای خنده دار در نظر نگیرند.
به عوض لیلی، بریجیت به نظر نمیآید که اضافه وزن داشته باشد. او دختری با چشم و ابروی مشکی است و اگر شما ندانید که پدر و مادرش مکزیکی هستند، ممکن است با او دو کلام فارسی حرف بزنید.
بریجیت هم امیدوار است که نقشهای بیشتری برای دخترانی که بور و چشم آبی نیستند، نوشته شود.
در تلاش برای هنرپیشه شدن، بریجیت به یک کلاس بازیگری میرود. تا آنجا که من شمردم، حدود سیصد و پنجاه کلاس مرتبط با بازیگری در شهر لس آنجلس برگزار میشود و این سوای دانشگاههایی است که رشته هنرهای نمایشی دارند.
معلمش در کلاس بازیگری، خود زمانی بازیگر تمام وقت بوده. اما الان بیشتر تدریس میکند و به قول خودش سرمربی است.
او به هنرجویانش هم هنر بازیگری درس می دهد و هم به آنها چم و خم هالیوود را نشان میدهد.
کلی بنکز میگوید که پیش از این بیشتر نقشها برای دختران سفیدپوستی که مدل خاصی از هیکل را دارند نوشته میشد، اما الان دیگر وضع این طور نیست. او برای مثال میگوید که همین الان یک دختر هندی هست که سریال تلویزیونی خودش را دارد. میگوید که این اتفاق قبلا روی نمیداد.
سرمربی، در بخشی از گفتگو، رو کرد به دوربین و به کسانی که میخواهند هنرپیشه شوند، گفت که باید چیزی برای ارائه داشته باشند. اگر داشته باشند، مهم نیست که چه شکلی هستند و گفت که در ضمن باید بلد باشند چطور در هالیوود هنرشان را ارائه کنند.
رو به دوربین گفت: "اسم این کار هست، کسب و کار هنر. یعنی کسب و کار هم دارد، علاوه بر بخش هنری آن."
(خیلی اصرار داشت که این تکه را حتما به مخاطبانم بگویم.)
در کلاسش هم سیاه پوست بود و هم سفید پوست.
"کلی بنکز میگوید که پیش از این بیشتر نقشها برای دختران سفیدپوستی که مدل خاصی از هیکل را دارند نوشته میشد، اما الان دیگر وضع این طور نیست"هم دختر چشم بادامی و هم پسر عرب تبار و هم دختر و پسرانی که رگ و ریشهای در آمریکای لاتین داشتند.
همه امیدوار.
امیدوار برای آنکه روزی نقشی داشته باشند که مثلا روی تپهای ایستاده باشند و باد بوزد. موهایشان در باد تکان بخورد. بدن بی جان رفیقشان پای تپه افتاده باشد. برای آخرین بار با او وداع کنند. با کلماتی که دل سنگ را بگشاید با صدایی بغض آلود و مردمک چشمانشان که از خیسی برق میزند.
بعد رو کنند به جاده و به سوی سرنوشتشان بروند.
یا صحنه رویایی دیگری.
اما آیا هالیوود به این زودیها تغییری در روش و منشش میدهد؟ مثلا تا زمانی که لیلی و بریجیت هنوز سر پر سودا دارند.
اخبار مرتبط
دیگر اخبار این روز
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران