امکان مینا اثر ارزشمندی است/ استانداردهای سینما را رعایت کردیم

رومانس در سینمای ایران موجودی در حال احتزار است. سانسور عقیدتی نشان دادن صحنه های احساسی-عاشقانه را (که آن ها را رومانس می نامم) در سینما ممنوع کرده است. هر چند در آغاز انقلاب این سانسورها مختص روابط فیزیکی بود، کم کم بسیاری از عواطف احساسی-انسانی به جرم مغایرت با تعلیمات مذهبی از سینما حذف شد.
اخبار روز
خبرگزاری فارس - ۵ بهمن ۱۳۹۴

 رومانس در سینمای ایران موجودی در حال احتزار است. سانسور عقیدتی نشان دادن صحنه های احساسی-عاشقانه را (که آن ها را رومانس می نامم) در سینما ممنوع کرده است. هر چند در آغاز انقلاب این سانسورها مختص روابط فیزیکی بود، کم کم بسیاری از عواطف احساسی-انسانی به جرم مغایرت با تعلیمات مذهبی از سینما حذف شد. امروز در ایران شاهد فیلم هایی هستیم که روابط شخصیت هاشان به شبکه ای از گفتار و رفتار بی صداقت، ریاکارانه، کینه جویانه و غیرانسانی تبدیل شده است. در این جا از واژه «سانسور رومانتیک» به جای «سانسور جنسی» استفاده می کنم چون بحثم بر سر سانسور عواطف و احساسات انسانی است و نه خاصن روابط فیزیکی آن ها (هر چند واژه رومانس هر دو مفهوم را شامل می شود).

"سانسور عقیدتی نشان دادن صحنه های احساسی-عاشقانه را (که آن ها را رومانس می نامم) در سینما ممنوع کرده است"به گفته تیموتی دیرکس نویسنده، ویراستار و منتقد سینمای آمریکا، ژانر رومانس (رومانتیک یا عاشقانه) «بر احساسات و روابط گرم انسانی میان شخصیت های داستان اشاره دارد و سفر احساسی-عاشقانه ی آن ها را در جستجوی عشق خالص و احساسات واقعی به تصویر می کشد. سینمای رومانس اغلب تم هایی چون عشق رومانتیک، عشق روحانی، عشق احساسی، عشق ممنوعه، عشق افلاطونی، و عشق جنسی را تداعی می کنند.» این روزها شاید بتوان سینمای عاشقانه ایران را بیش از هر جای دیگر در ژانر کمدی یا کلاسیک ایرانی یافت. مثلن کمدی «نهنگ عنبر» رابطه ای عاشقانه ی ارژنگ و رویا را در مدت زمان طولانی نشان می دهد، و فیلم کلاسیک «مادر» پیچیدگی ها و عمق روابط و عواطف خانوادگی را ترسیم می کند. ژانر رومانس همواره به سینما انسانیت و عاطفه داده است. فیلم های ایرانی که در سال های اخیر جوایز جشنواره ها را از آن خود کرده اند مثل «رخ دیوانه»، «جدایی نادر از سیمین» و «گس» فیلم هایی بوده اند که تلخی و گسستگی و سقوط انسانی-اخلاقی جامعه ایرانی یا سستی روابط اجتماعی-زناشویی ما را نشان داده اند.



سانسور عقیدتی باعث جایگزینی روابط ساده انسانی با نوعی روانپریشی و سادومازوخیسم (خود-دیگر آزاری) شده است. هرچند مثال های این در روانپریشی سینما بسیارند و شما هم احتمالن چند نمونه آماده در ذهن دارید در این جا می خواهم به سه دلیل روی بازی لیلا حاتمی و علی مصفا تاکید کنم: اولن به عنوان زوج سینمایی توانمند، حاتمی و مصفا می توانند یا می توانستند عواطف فردیشان را عمیق تر از این ابراز کنند؛ دومن تم اصلی اغلب فیلم های مشترک حاتمی و مصفا حداقل در عنوان رومانس است؛ و سومن، بازیشان ظرافت و جنبه هایی روانکاوانه دارد که از سختی کار هنری در جامعه ایران حکایت می کند. سادومازوخیسم سینمایی را البته در بازی دیگران مثلن در فیلم های «زندگی خصوصی آقا و خانم میم»، «من مادر هستم»، «انتهای خیابان هشتم»، «زندگی مشترک آقای محمودی و بانو»، «آسمان زرد کم عمق»، «عصر یخبندان»، «چهارشنبه سوری» و غیره هم می توان یافت. این نمونه ها حکایت از پدیده ای اجتماعی دارند که هنر و فرهنگ پاپ ایران را تحت تاثیر قرار داده است.

سادومازوخیسم ترکیب دو اصطلاح سادیسم (دیگر آزاری) و مازوخیسم (خود آزاری) است و به فعالیت هایی اشاره دارد که در آن فرد از درد کشیدن و تحقیر شدن یا ایجاد درد و تحقیر در دیگران لذت می برد (و معمولن در رابطه با سکس به کار می رود).

"هر چند در آغاز انقلاب این سانسورها مختص روابط فیزیکی بود، کم کم بسیاری از عواطف احساسی-انسانی به جرم مغایرت با تعلیمات مذهبی از سینما حذف شد"ریشه ی کلمه سادیسم از نام نویسنده فرانسوی قرن هفدهم "مارکی دو ساد" گرفته شده که داستان هایی درباره لذت بردن از آزار جنسی و شکنجه و تحقیر زنان می نوشته و کلمه مازوخیسم از نام نویسنده قرن نوزده آلمان "لئوپولد زاخر مازوخ" گرفته شده که داستان هایی درباره لذت بردن از شکنجه و آزار توسط معشوق نوشته است. از آن جایی که معمولن سادیسم و مازوخیسم از هم جدا نیستند و هر دو با نسبت های متفاوت هم زمان در فرد موجودند، اصطلاح سادومازوخیسم رایج شده است. به گفته زیگموند فروید مازوخیسم ناشی از برگشت تخیلات تخریبی به طرف فرد است. در برخی موارد فرد فقط وقتی احساس لذت می کند که در پی آن تنبیهی در کار باشد (فروید). کارن هورنای و اریک فروم دو تن از روانشناسان نوفرویدی نیز این پدیده را مورد بررسی قرار داده اند.

از دیدگاه هورنای فرد مازوخیست خود را زیر چتر حمایت دیگران قرار می‌دهد و با زیر پا گذاشتن فردیت و مستهلک شدن در طرف مقابل تا حدی ایمنی می یابد (هورنای). اریک فروم بیشتر از منظر اجتماعی به این پدیده نگاه می‌کند و بر این عقیده است که در افراد مازوخیست هراسی عظیم از تنهایی و ناتوانی موج می‌زند، از این رو برای رهایی از قید مسوولیت و تصمیم گیری می‌کوشند تا جزئی شوند از کل نیرومندتری که بیرون از آن هاست. این کل نیرومند ممکن است یک شخص، یک موسسه، خدا، ملت، وجدان یا وسواسی روانی باشد. این شخص نیرومندتر از منِ جمعیِ ایرانی در حال حاضر رهبر جمهوری اسلامی است. به نوشته بهمن حقیقت، در کتاب «انعکاس خاطرات تاریخی در فرهنگ، سیاست و آینده ی جوامع»‪،‬ «رهبر دیکتاتور به صورت نمادین خورنده مغز انسان هاست همان طور که مارهای دوش ضحّاک با مغز انسان تغذیه می شدند.

"امروز در ایران شاهد فیلم هایی هستیم که روابط شخصیت هاشان به شبکه ای از گفتار و رفتار بی صداقت، ریاکارانه، کینه جویانه و غیرانسانی تبدیل شده است"مارها اگر سیر نشوند ضحاک را آزار می دهند، و این نماد رابطه ی سادیستی دیکتاتور با شهروندان است که در آن از بهره کشی سادیستی از دیگران لذت می برند» ‪(۲۰۰)‬. اما داستان به این جا ختم نمی شود، «رهبران دیکتاتور آینه ی جوامع هستند و به طور ناخودآگاه، ذهن شهروندان را به دیکتاتوری متمایل می کنند. گرچه دیکتاتور با تکیه بر روان مطلق شهروندی روی کار آمده است، حضور و حکومتش تشدید کننده ی این مطلق گرایی در روان شهروندان است» (حقیقت ۲۰۶). رابطه خواجه - بندگی از سیاست به روان شهروندان سرایت می کند، و نابرابری رهبر- شهروند سایر روابط اجتماعی را بیمار می کند. اگر هنر را آن طور که فروید می گوید مانند خواب یا رویا ببینیم که سطحی رویین و ظاهری (manifest content) و لایه ای زیرین و سمبلیک (latent content) دارد، سینمای ما در این حالت ویژگی های ناخودآگاه جمعی-فردی ما را بازگو می کند.

سینمای ایران روابطی را تصویر می کند که مبنای آن طبقه بندی قدرت است نه برابری و همسانی. روابط سینمایی بر گفتمان خواجگی - بندگی سوارند. ویژگی های سادومازوخیستی حاکم دیکتاتور در ضمیر ناخودآگاه هنر انعکاس یافته است.  

حال به بررسی مظاهر این سادومازوخیسم جمعی در بازی حاتمی و مصفا در دو فیلم «پلّه آخر» (لیلی و خسرو) و «در دنیای تو ساعت چند است؟» (گلی و فرهاد) می پردازم. سادومازوخیسم در این دو فیلم به صورت های مختلف نمایان می شود.

"مثلن کمدی «نهنگ عنبر» رابطه ای عاشقانه ی ارژنگ و رویا را در مدت زمان طولانی نشان می دهد، و فیلم کلاسیک «مادر» پیچیدگی ها و عمق روابط و عواطف خانوادگی را ترسیم می کند"اولین نماد آن نابرابریی طرفین در رابطه عشقی است. در هر دو فیلم شخصیت پردازی زن و مرد هرم وار است به طوری که یکی همواره از دیگری برتر است و در بالای هرم عشق‪/‬قدرت قرار دارد. در «پلّه آخر» ببینده این گونه برداشت می کند که خاطرخواهان فراوان لیلی (حاتمی) او را در بالای هرم قرار می دهند و شوهرش خسرو (مصفا) که مدام در تقلای به دست آوردن عشق اوست در پایین هرم قرار دارد. خسرو در این حالت موجودی اضافی در زندگی لیلی است که با مرگش خیال همه را راحت می کند که لیلی با او آزاد شده است. در بازی های مشترک، مصفا اغلب در نقش عاشق دلشکسته (خسرو)، عاشق وفادار (فرهاد)، و عاشق ساکت (علی در «چیزهایی هست که نمی دانی») ظاهر می شود، و حاتمی در نقش های معشوق خشن و خائن (لیلی) یا بی وفا و فراموشکار (گلی).

هیچ یک از این دو فیلم رابطه ی ساده و انسانی میان طرفین را نشان نمی دهد و هر دو شخصیت زن به نوعی بالاتر، سرتر، و مهم تر از شخصیت مرد تصویر شده اند- مردانی که مدام برای رسیدن به بالای هرم عشقی تقلا می کنند. در هر دو فیلم رابطه عاشقانه بر مبنای مازوخیسم‪/‬خود آزاری در خسرو و فرهاد‪،‬ و سادیسم‪/‬دیگر آزاری در لیلی و گلی تعریف می شود. این آزار از جنس احساسی، روانی، و حتی فیزیکی است.  نماد دیگر سادومازوخیسم وجود مثلث عشقی در این فیلم هاست. این داستان ها کشمکش دائمی شخصیت مرد و رقابت بی فرجام («پله آخر») یا با فرجام («در دنیای تو ساعت چند است؟») او با مرد دیگری است که ذهن شخصیت زن داستان را تسخیر کرده است.

"سانسور عقیدتی باعث جایگزینی روابط ساده انسانی با نوعی روانپریشی و سادومازوخیسم (خود-دیگر آزاری) شده است"مشکل این جاست که مرد دوم هم به واقع جای زیادی در ذهن شخصیت زن ندارد و در نهایت تنها وسیله ای برای رهایی او از دست مرد اول است وگرنه هیچ کدام از شخصیت ها نسبت به دیگری تعهد اخلاقی-احساسی ندارند. باز هم با وجود این که تم داستان رومانس است، عشق با صداقت و شفافیت میان طرفین وجود ندارد. در پایانِ «در دنیای تو ساعت چند است؟» گلی همسر فرانسویش آنتوان را قال می گذارد و به دنبال فرهاد، عشق دوران جوانی ایرانیش می رود. تعصب ناسیونالیستی که در ترجیح مرد ایرانی به مرد خارجی در این فیلم وجود دارد هم نمادی از وضعیت کنونی جامعه ایزوله و بی اعتماد ایران به شهروندان جهانی است. در فیلم های سال های اخیر، ایرانی بودن به خودی خود نوعی ارزش تلقی می شود، مثلن در فیلم «آذر، شهدخت، پرویز و دیگران» خارجی بودن نماد صفات غیراخلاقی، خیانت، دروغ، بی ثباتی، پستی، و شیطان صفتی است و ایرانی بودن نماد صفا و سادگی، صداقت، ثبات، وفاداری و پاکی.

شاید همین ایرانی پرستیِ کور است که قال گذاشتن همسر اجنبی (آنتوان) و خیانت به وی با دوست وطنی (فرهاد) را برای خیلی ها قابل توجیه و رومانتیک کرده است. یکی از منتقدان «در دنیای تو ساعت چند است؟» را «از بهترین آثار عاشقانه چند سال اخیر سینمای ایران»** خوانده است. به نظر من این فیلم میل شدید سرکوب شده ای را نشان می دهد که در نهایت به خیانت گلی منجر می شود، و عشقی هم اگر باشد احساس نابالغی است که بیشتر به عشق های زودگذر دوران نوجوانی می ماند تا روابط عمیق انسانی. این را باز می توان نتیجه سانسور عواطف دانست در حدی که خود شخصیت ها هم در شناسایی عشق سردرگم می مانند و در ایفای احساسات ساده در مانده اند. بینندگان هم اغلب به همین تصاویر معیوب از عشق بسنده می کنند.

"این نمونه ها حکایت از پدیده ای اجتماعی دارند که هنر و فرهنگ پاپ ایران را تحت تاثیر قرار داده است" «در دنیای تو ساعت چند است؟» به لحاظ هنری از ارزش بالایی برخوردار است، اما در محتوا فقدان، گنگی و گیجی عشق جامعه امروز ایران را نشان می دهد. فضای فیلم هم که به نوعی رویایی و خیالین است به این شیزوفرنی عاشقانه رنگ و لعاب می بخشد. انگار شخصیت ها در عالمی سوررئال زندگی می کنند و از درک واقعیت ها عاجزند.   ویژگی های کودکانه و معصومانه ی مرد داستان در کنار خشونت و سنگدلی زن نماد دیگری از سادومازوخیسم است. اسکیت بازی خسرو در «پلّه آخر» و ناشی گری و افتادنش، شخصیت او را به پسر بچه ای ساده لوح که تازه دارد راه رفتن یاد می گیرد تقلیل می دهد.

گلی هم مدام از پسر بچه ای حرف می زند که عاشق او بوده و کنار پنجره منتظرش می ایستاده، پسرکی که عاقبت از عشق او می میرد. این پسر که تنها در ذهن گلی حضور دارد هم پدیده ای اجتماعی است که دیگران را در هرم عشقی پایین تر از او می بیند. لیلی داستان را آن قدر بی محابا تعریف می کند که انگار کشتن عاشق حق مسلم معشوق است (همان کاری که در نهایت او با خسرو می کند).  نکته دیگری که در این فیلم ها دیده می شود مریضی و ضعف دائم یک بدن در مقایسه با بدن‪/‬ابدان دیگر است. خسرو سرطان دارد و آماده مرگ است.

"از آن جایی که معمولن سادیسم و مازوخیسم از هم جدا نیستند و هر دو با نسبت های متفاوت هم زمان در فرد موجودند، اصطلاح سادومازوخیسم رایج شده است"خستگی و خوابیدن فرهاد در پایان «در دنیای تو ساعت چند است؟» نشان ضعف بدنی یا ناتوانی او در ابراز احساسات عاشقانه است. فرهاد در این صحنه سمبل سینمای ایران است که از نشان دادن عشق معذور است و خواب را به آن ترجیح می دهد. در این دو فیلم بدن مرد ضعیف تصویر شده تا تاکیدی باشد بر طبقاتی بودن رابطه عشقی با زن. حرکت های کوچک شخصیت زن (مانند پرتاب چیزها یا هول دادن جزیی) باعث آسیب دیدن و حتی مرگ شخصیت مرد می شود. ضعف بنیه این شخصیت ها یادآور رعیت ضحّاک است که مغزش را هر روز باید تقدیم حاکم کند.


 
منتقدان سینما ممکن است خرده بگیرند که این فیلم ها سبک هنری حاتمی و مصفا را نشان می دهند و ربطی به روان جمعی ایرانیان ندارند. از این منتقدان می پرسم که چرا باید از میان صدها هزار سبک هنری سبک های این چنینی را انتخاب کنیم؟ آیا این انتخاب یا پسندیدن آن چیزی در مورد ضمیر ناخوداگاه ما نمی گوید؟ دیکتاتوری نوعی فرهنگ را تولید می کند که در آن شهروندان در جنگ دائمی با ضحّاک بیرونی یا سیستم های ذهنی ضحّاک وارند. قوانین این جنگ را هم همان ضحّاک ها تعیین می کنند. این جنگ را در هنر کنونی ایرانی می توان دید، و به نظرم ایرادی هم بر آن وارد نیست چون هنر همیشه در چارچوب جامعه و حکومت گام بر می دارد و انعکاسی از آنست. ژانر عاشقانه وقتی معنا دارد که شخصیت های داستان نقش موش و گربه را کنار بگذارند و با اعتماد به نفس و شجاعت از بازی خیالی قدرت بیرون بیایند.

"کارن هورنای و اریک فروم دو تن از روانشناسان نوفرویدی نیز این پدیده را مورد بررسی قرار داده اند"به هم اعتماد کنند، و دیگری و خویش را موجودات کاملی ببینند که نهایت خویشند. عشق واقعی احترام، ایمان، محبت، پشتیبانی و همراهی می طلبد، و در هنر نیز باید بتوان این ویژگی ها را زنده کرد، وگرنه نقش آفرینی مان چیزی جز ترس، نیاز و خودخواهی در لباس تقلید و تظاهر به عشق نیست. «همان گونه که تسلط حالت انحرافی قدرت است، سادومازوخیسم هم صورت منحرف محبّت است، چرا که عشق و محبّت بر برابری و آزادی استوار است و اگر بر از دست رفتن تمامیّت یکی از طرفین مبتنی شد، دیگر عشق نیست» (فروم).

امیدوارم در آینده مجالی بیابم برای بررسی آثار روانی مشابه در سایر مظاهر هنر ایرانی به ویژه موسیقی پاپ امروز. اما سوال پایانیم این است که اگر ژانر عاشقانه سینمای ایران از نشان دادن عشق عاجز است کدام ژانر می تواند آن را نشان دهد؟ آیا در سال های اخیر (خارج از سینمای کمدی) هنوز ژانر عاشقانه ایرانی داریم؟

‫*‬ سادومازوخیسم نماد نیروهای روانی است که از آزار دیگری و خویش لذت می برد.

واژه سادومازوخیسم را در این جا به عنوان کارکرد روانی عبارت به کار می برم چون اتخاذ مفهوم جنسی از آن برای سینمای بدون سکس ایران معنایی ندارد.

منابع
‪-‬ اریک فروم، گریز از آزادی، ترجمه عزت‌الله فولادوند،انتشارات مروارید 
‪-‬ کارن هورنای، راه های نو در روانکاوی، ترجمه اکبر تبریزی،انتشارات بهجت
‪-‬ تیمونی دیرکس، نقد و بررسی فیلم www.filmsite.org
-Freud, Sigmund. The Economic Problem of Masochism
-Haghighat, Rahman. Historical Memories In Culture, Politics And The Future.
-Marcuse, Herbert, and Douglas Kellner.

"از دیدگاه هورنای فرد مازوخیست خود را زیر چتر حمایت دیگران قرار می‌دهد و با زیر پا گذاشتن فردیت و مستهلک شدن در طرف مقابل تا حدی ایمنی می یابد (هورنای)"Towards A Critical Theory Of Society.
-https://www.psychologytoday.com/blog/hide-and-seek/۲۰۱۴۰۸/the-psychology sadomasochism
- english.chass.ncsu.edu
‫-‬ ** moviemag.ir

اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

منابع خبر

اخبار مرتبط