ماجرای عابدی فریب خورده و زن بدکاره

ماجرای عابدی فریب خورده و زن بدکاره
خدمت
خدمت - ۲۹ تیر ۱۳۹۴

به گزارش خدمت به نقل از جام نیوز؛ مرحوم کلینی در کتاب روضه کافی از امام صادق علیه السلام روایت می‌کند که فرمود: در بنی‌اسرائیل مرد عابدی بود که به هیچ وجه به دنیا آلوده نشده و گرد آن نگشته بود، شیطان که از وضع او رنج می برد، از بینی خود فریادی کشید، لشکریانش به دور او جمع شدند، بدانها گفت: کدام یک از شما می تواند این شخص را از راه به در کند؟

یکی گفت: من. گفت: از چه راهی به سراغش می‌روی؟ پاسخ داد: از راه زن‌ها. شیطان گفت: تو حریف او نیستی، چون او زنان را نیازموده(و لذتی از آنها نبرده که گول بخورد).

دیگری گفت: من. پرسید: تو از چه راهی گولش می‌زنی؟ گفت: از راه باده‏‌گساری و خوشی‌ها. بدو گفت: تو هم مرد این کار نیستی؛ چون او اهل اینها نیست.

سومی گفت: من او را گمراه می‌کنم، پرسید: از چه راهی؟ گفت: از راه کار خیر.

"شیطان گفت: تو حریف او نیستی، چون او زنان را نیازموده(و لذتی از آنها نبرده که گول بخورد).دیگری گفت: من"شیطان گفت: برو که تو حریف او هستی.

شیطانک بیامد و در برابر او جایی را انتخاب و شروع به نماز خواندن کرد و آن عابد چنان بود که شبانه ‏روز قدری می‌خوابید و استراحت می‌کرد؛ ولی شیطانک هیچ نمی‌خوابید و استراحت نداشت و یکسره نماز می‌خواند.

آن مرد عابد که خود را در برابر او کم ارزش دید و عبادتش را کوچک شمرد، به نزد آن شیطانک رفت و بدو گفت: ای بنده خدا چه چیز تو را بر این همه نماز خواندن نیرو داده است؟ پاسخش را نداد.

بار دوم پرسید، باز هم پاسخش را نداد. تا بار سوم که پرسید گفت: ای بنده خدا من گناهی کرده‏‌ام‏ و از آن توبه نموده‌‏ام و هرگاه آن گناه را به خاطر می‌‏آورم، به نماز خواندن نیرو می‌گیرم.

مرد عابد گفت: آن گناه را به من هم بگو تا انجام دهم و دنبالش توبه کنم و در نتیجه(مانند تو) بر خواندن نماز نیرو بگیرم. شیطانک بدو گفت: به شهر برو و سراغ فلان زن فاحشه را بگیر و دو درهم به او بده و با او درآویز و کام خود برگیر(و سپس توبه کن تا مانند من بر عبادت نیرو بگیری).

عابد گفت: دو درهم را از کجا بیاورم؟ من که نمی‌دانم درهم چیست؟ شیطان از زیر پای خود دو درهم بیرون آورده به او داد. عابد برخاست و با همان جامه و لباس خود که در آن عبادت می کرد به شهر درآمد و سراغ منزل آن زن را گرفت، مردم او را به خانه آن زن راهنمائی کردند و گمان کردند برای موعظه او آمده است.

عابد به نزد آن زن رفت و دو درهم را پیش او انداخت و بدو گفت: برخیز. زن برخاست و به درون اطاق خود رفت و به مرد عابد گفت: داخل شو.

عابد به درون اطاق رفت.

آن زن بدو گفت: ای مرد، تو در وضع و لباسی به خانه من آمده‌‏ای که معمولا کسی با این وضع و لباس نزد من نمی‌آید؛ شرح حال خود را برای من بگو. عابد سرگذشت خود(و شیطان) را برای آن زن تعریف کرد.

زن گفت: ای بنده خدا، ترک گناه آسان‌تر از توبه کردن است و چنان نیست که هر کس توبه کند بدان برسد(و توبه‏‌اش پذیرفته گردد)، به‌نظر می‌رسد که آن کس(که این راه را پیش پای تو گذارده) شیطانی بوده و در نظرت مجسم شده(تا تو را از راه به در کند)؛ اکنون بازگرد که کسی را(در آنجا) نخواهی دید.

عابد برگشت و آن زن همان شب از این جهان رفت و چون صبح شد دیدند بر در خانه‌‏اش نوشته شده: بر سر جنازه این زن(برای دفن و کفن او) حاضر شوید که او از اهل بهشت است.

مردم همه در شک و تردید فرو رفتند، و به خاطر همان تردیدی که در کار او پیدا کرده بودند تا سه روز جنازه‏‌اش را به خاک‏ نسپردند؛ خدای ـ عز و جل ـ به پیغمبر آن زمان وحی فرمود: بالای جنازه فلان زن برو و بر آن نماز بخوان و به مردم بگو: بر او نماز بخوانند که من او را آمرزیدم و بهشت را بر او واجب کردم؛ چون فلان بنده مرا از گناه و نافرمانی من بازداشت

منابع خبر

اخبار مرتبط