شوق فرماندهی عملیات ۱۲۵

فرهیختگان - ۹ مهر ۱۳۹۱

تعداد بازدیدها: ۲۴

فرهیختگان/علیرضا اخلاقی: چیزی به نیمه‌شب نمانده است. ایستگاه شماره یک آتش‌نشانی تهران، شب آرامی را پشت‌سر می‌گذارد و مرتضی اصفهانی (کمک فرمانده شیفت الف) پس از سرکشی به محیط ایستگاه و استخر از سمت نگهبانی به طرف دفتر فرمانده پیش می‌رود.

امشب «مرتضی» در غیبت فرمانده، این وظیفه مهم را به عهده دارد و خوشحال است که از صبح تا حالا، زنگ حریق ایستگاه به صدا درنیامده است. شادمان وارد دفتر می‌شود و پشت میز می‌نشیند. جزوه‌ها را ورق می‌زند و ضمن مطالعه آنها، نگاهی به ساعت می‌اندازد. عقربه‌های ساعت به سمت ۱۲ پیش می‌رود و پلک‌های «مرتضی» سنگین شده است.

"مسوولیت فرماندهی اما باعث می‌شود که هر چند دقیقه چشم بگشاید و به ساعت دیواری نگاه کند"روی تخت دراز می‌کشد و چشم‌های خود را می‌بندد. مسوولیت فرماندهی اما باعث می‌شود که هر چند دقیقه چشم بگشاید و به ساعت دیواری نگاه کند. ساعت چهار صبح، سر تکان می‌دهد و تلاش می‌کند یکی، دو ساعت باقی‌مانده را با آرامش سپری کند. با این وجود، اولین زنگ حریق که به صدا درمی‌آید سریع‌تر از همه از جا می‌جهد و به سمت خودروها می‌دود.
کنار خودروی پیشرو در حال پوشیدن لباس حریق، به حرکت آتش‌نشانان چشم می‌دوزد و از طریق بی‌سیم اعلام آمادگی می‌کند.

آنگاه به‌سرعت سوار خودروی سرخ می‌شود و نشانی محل حادثه را
به‌خاطر می‌سپارد؛ میدان امام خمینی(ره)، خیابان اکباتان، ابتدای کوچه ناظم‌الاطباء.خودروهای آتش‌نشانی پس از چرخیدن دور میدان «حسن‌آباد» آژیرکشان به سمت میدان امام خمینی(ره) می‌روند و به خیابان اکباتان نزدیک می‌شوند. «مرتضی» در همین فاصله از طریق بی‌سیم اطلاعات تکمیلی را دریافت می‌کند.
- حریق، توسط شخص عابر و از طریق تلفن عمومی گزارش شده است. به گفته شاهد، دوطبقه از ساختمان آتش گرفته.
هنوز جمله گوینده تمام نشده که «مرتضی» از ابتدای خیابان اکباتان، شعله‌های سرکش را می‌بیند.

"ساعت چهار صبح، سر تکان می‌دهد و تلاش می‌کند یکی، دو ساعت باقی‌مانده را با آرامش سپری کند"دو طبقه از یک آپارتمان آتش‌گرفته و شعله‌ها در حال سرایت به سایر طبقه‌هاست. خودروهای سرخ توقف می‌کنند و آتش‌نشانان به فرماندهی «مرتضی» مشغول عملیات می‌شوند. در فاصله‌ای که لوله‌های آب به ورودی آپارتمان می‌رسند در ساختمان گشوده می‌شود. بدین ترتیب نخستین سر لوله به طبقه نخست می‌رسد. مساحت هر طبقه کمتر از ۵۰ متر است و خیلی زود دامنه آتش گسترش می‌یابد.


همزمان، سر لوله دوم، طبقه دوم را پوشش می‌دهد و به علت باز بودن در ورودی آپارتمان‌ و سرعت عمل تلاشگران، در کمتر از ۱۰ دقیقه شعله‌ها به‌خوبی مهار می‌شود. «مرتضی» خوشحال از موفقیت در انجام سریع و کامل عملیات، همکارانش را هدایت می‌کند. همگی ماسک تنفسی به‌صورت بسته‌اند اما حرارت ساختمان و کمبود اکسیژن را به‌وضوح احساس می‌کنند.
* پنجره‌ها رو باز کنین، تا حرارت فروکش کنه. چقدر گرمه اینجا.

"با این وجود، اولین زنگ حریق که به صدا درمی‌آید سریع‌تر از همه از جا می‌جهد و به سمت خودروها می‌دود"«محمد پناهی» ببین مرکز حرارت کجاست؟
با آنکه پنج دقیقه از گشودن پنجره‌ها گذشته هنوز گرما زیاد است. «مرتضی» در جست و جوی کانون حرارت به «پناهی» نزدیک می‌شود. «پناهی» در قسمت غربی ساختمان، نزدیک دیوار ایستاده و با دست مسیر گرما را نشان می‌دهد.
- اینجاست، دیوار خیلی داغه.
«مرتضی» با مشت به دیوار می‌کوبد و از بازتاب صدا در می‌یابد که تو خالی است.


* یه چنگک بدین. باید دیوارو خراب کنیم.
خیلی زود دیوار با سه ضربه چنگک سوراخ می‌شود و حرارت زیادی از آن بیرون می‌زند.
* حرارت فعاله، دود هم داره. به کجا می‌رسه این کانال؟
- احتمالا از زیرزمینه !
* بریم پایین، باید راه ورودی زیرزمینو پیدا کنیم.

" کنار خودروی پیشرو در حال پوشیدن لباس حریق، به حرکت آتش‌نشانان چشم می‌دوزد و از طریق بی‌سیم اعلام آمادگی می‌کند"
«مرتضی» و همکارانش به سرعت محل را ترک می‌کنند. چند لحظه بعد داخل خیابان می‌ایستند و نگاه می‌کنند. داخل فروشگاه لوازم یدکی تاریک است و حتی با نور چراغ‌قوه هم نمی‌توان به درستی انتهای آن را دید.
* «پناهی» ساختمونو دور بزن. ببین راه ورودی پیدا می‌کنی؟ چرا اینجوریه این ساختمون؟
آتش‌نشان جوان به سرعت دور می‌شود و «مرتضی» با کنجکاوی بیشتری همه‌جا را از نظر می‌گذراند.

ظاهرا هیچ نقطه این ساختمان تجاری راهی به طبقه زیرزمین ندارد. با دلهره پیش می‌رود و پس از پیچیدن به سمت جنوب، صدای همکارش را می‌شنود.
- «مرتضی» جان ! یه هوا کش اینجاست که هوای داغ ازش میزنه بیرون ولی بازم راه نداره به پایین.
* کسی اینجا نیست که این ساختمونو بشناسه؟
در حال چرخاندن سر، می‌بیند که دو سرایدار ساختمان مجاور، هراسان به سوی او می‌آیند.
- دنبال چی می‌گردین؟
* ورودی زیرزمین.

" هنوز جمله گوینده تمام نشده که «مرتضی» از ابتدای خیابان اکباتان، شعله‌های سرکش را می‌بیند"شما می‌دونین کجاست؟
- توی مغازه لوازم یدکیه. انتهای مغازه.
هنوز جمله سرایداران تمام نشده که «مرتضی» و همکارش به سرعت دور می‌شوند و چند لحظه بعد مقابل فروشگاه لوازم یدکی به شیشه‌های بزرگ و درهایی نگاه می‌کنند که با تسمه‌های فولادی ضخیم، چفت و بست شده‌اند.
* تسمه‌ها خیلی وقت می‌گیره. باید یکی از این شیشه‌ها رو بشکنیم و تقاضای نیروی کمکی کنم.


- باشه.
«مرتضی» نزدیک ‌شده و با احتیاط مشغول کار می‌شود. همزمان «محمد پناهی» هم از طبقه بالا به پایین می‌آید. ناگهان شیشه فرو می‌ریزد و دود زیادی از داخل مغازه بیرون می‌زند. در این فاصله «مرتضی» از طریق بی‌سیم می‌شنود که به‌زودی نیروی کمکی ایستگاه ۱۸ ملحق می‌شود.

"خودروهای سرخ توقف می‌کنند و آتش‌نشانان به فرماندهی «مرتضی» مشغول عملیات می‌شوند"
«مرتضی» وارد مغازه می‌شود و با استفاده از نور چراغ‌قوه پیش می‌رود. «محمد پناهی» او را همراهی می‌کند و خیلی زود در انتهای مغازه در فلزی کوچک منتهی به زیرزمین را می‌گشایند. ناگهان حرارت قابل‌توجهی از آن بیرون می‌زند.
کانون حریق، شوفاژخانه ساختمان است و شواهد نشان می‌دهد که در آن حجم کوچک، آتشی مهیب برپا شده است.
- صدای سوختن گازوئیل رو می‌شنوی «مرتضی»؟! لوله‌های گازوئیل سوراخ شده.

هر لحظه ممکنه مخزن گازوئیل منفجر بشه.
«مرتضی» و همکارانش که جان شیرین خود را کف دست‌شان گذاشته‌اند هر طور شده مخزن گازوئیل را خنک و از بروز انفجار جلوگیری می‌کنند. «مرتضی» خدار را شکر می‌کند که شوق فرماندهی «عملیات ۱۲۵» تلخ نشد.

منابع خبر

اخبار مرتبط