اثر جدید حامد عسکری به بازار کتاب آمد

اثر جدید حامد عسکری به بازار کتاب آمد
خبرگزاری دانشجو
خبرگزاری دانشجو - ۷ بهمن ۱۴۰۲

به گزارش گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو، کتاب «خاکستر گنجشک‌ها» اثر جدید حامد عسکری، به همت نشر معارف چاپ و به بازار نشر عرضه شد. وقتی بیمارستان المعمدانی در غزه بمباران شد و هزاران کودک، زن و مرد به شهادت رسیدند، همه مردم باشرافت جهان، از این حادثه غمگین و داغدیده شدند. هر کسی این اندوه و انزجار از رژیم صهیونیستی را به شکلی نشان داد. حامد عکسری هم با دست به قلم شدن و نوشتن، این غم و اندوه را به تصویر کشید.

کتاب «خاکستر گنجشک‌ها»، ۴۴ داستانک کوتاه درباره غزه است. این کتاب در ۷۵ صفحه و به قیمت ۷۰ هزار تومان چاپ شده است.

نویسنده در ابتدای کتاب هدف از نگارش این کتاب را این طور بیان می‌کند: «بی‌مقدمه برای تاریخ: سال دو هزار و بیست و سه است، می‌شود هزار و چهارصد و دو هجری شمسی.

"به گزارش گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو، کتاب «خاکستر گنجشک‌ها» اثر جدید حامد عسکری، به همت نشر معارف چاپ و به بازار نشر عرضه شد"من آن شب سر ضبط برنامه‌ای بودم. گفتگو داشت خوب پیش می‌رفت. یک‌هو کارگردان کات داد و بعد نشست و چشم‌هایش خیس شد. گفتم: «چیه علیرضا؟ خوب بودیم که!» 

با اشک گفت: «به اهالی غزه گفته‌ن برید بیمارستان، می‌خوایم یه جا‌هایی رو بزنیم. مردم که رفته‌ن توی بیمارستان، بیمارستان‌و زده‌ن.

تا الان ششصد و پنجاه نفر...»

زانوهایم می‌لرزید. باورم نمی‌شد. حرامزادگی تا این حد؟! سرتاپا خشم و دندان قروچه بودم. همه تصویرهایم از این غصب هفتادساله در ذهنم مرور شد. من عاشق فلسطین و مردمش بودم و هستم و این خبر پتکی بود بر سرم.

"وقتی بیمارستان المعمدانی در غزه بمباران شد و هزاران کودک، زن و مرد به شهادت رسیدند، همه مردم باشرافت جهان، از این حادثه غمگین و داغدیده شدند"دو سه تا سفر داشتم، لغو کردم و نشستم به نوشتن. وقت نداشتم. همیشه دیر است. این‌هایی که می‌خوانید را در همین ایام نوشته‌ام، همین ایامی که پشته‌پشته کشته از فلسطین خاکستر می‌شود و جفتگیری قورباغه‌ها در پاییز، برای یورونیوز ارزش خبری بالاتری دارد تا تیتر یک و عکس یک شدن، تا کشته شدن هفت هزار انسان که دوهزارتایشان کودک بوده‌اند. می‌فهمید؟ کودک!

امروز که دارم این مقدمه را می‌نویسم، روز بیست و دوم جنگ است.

غزه دریای خون است، ولی الان که این کتاب را به‌دست گرفته‌اید، ممکن است کشوری به نام اسرائیل وجود نداشته باشد. راستش ما تا زنده بودیم، کشور نمی‌دانستیمش، ولی در زمان و جهان شما نمی‌دانم. ما همه زورمان را زدیم و هرجور می‌توانستیم، از فلسطین حمایت کردیم. شاید شما یادتان نیاید، ولی ما حتی روز قدس هم داشتیم و آخرین جمعه ماه رمضان را با زبان روزه بیرون می‌آمدیم و در گرما و سرما مرگ بر اسرائیل می‌گفتیم.

من این کتاب را نوشتم، با همه وجود و اعتقادم هم نوشتم. این‌هایی که می‌خوانید، نه داستانند با تعریف علمی و آکادمیک جهان که با عینک نقد داستان نگاهشان کنید، نه ناداستان، نه روایتند، نه گزارش.

"حامد عکسری هم با دست به قلم شدن و نوشتن، این غم و اندوه را به تصویر کشید.کتاب «خاکستر گنجشک‌ها»، ۴۴ داستانک کوتاه درباره غزه است"من با کلمه عکاسی کرده‌ام، هر عکس و فیلمی که این روز‌ها دیده‌اید، یک فریم قبل یا بعدش را نوشته‌ام.

این روز‌ها به چشم‌های حضرت موسی (ع) فکر می‌کنم که خیس است و خون از دست قومش.

به قبر مخفی و پنهانش در صحرای سینا می‌اندیشم که شن‌پوش ریگ‌های بیابان است و به این فکر می‌کنم که این تفکر کودک‌کش اگر واقعاً پیرو موسی بود که این همه سال قبرش این حال و روز را نداشت! دلم می‌گوید موسی (ع) از محمد (ص) شرمسار است که قوم جعلی‌اش دارند با قوم محمد (ص) آن می‌کنند که می‌بینیم و می‌شنویم. موسی (ع) از محمد (ص) که چه عرض کنم، انسان از انسانیت شرمسار است، چه رسد به آن وجود‌های مبارک و آسمانی!

من این صفحات را نوشتم که اگر فردای قیامت با بچه‌های پرپر غزه چشم‌درچشم شدم، رویم بشود به چشم‌هایشان زل بزنم و بگویم من شما را نوشتم، شما را داد زدم و شما را دوست داشتم. خدایا، به حق خون به‌ناحق‌ریخته‌ی بچه‌های فلسطینی، آن‌قدر به من عمر بده که آزادی فلسطین را ببینم و دو رکعت نماز در مسجدالاقصی بخوانم و بعدش اگر مُردم هم مُردم. خدایا، تو می‌دانی از تمام وجودم می‌گویم من عاشق فلسطین مظلومم.

در یکی از داستان‌های کوتاه این کتاب اینطور آمده است:

ترکش دو ساقِ نحیف پیرزن را برده بود. خونِ گروه خونی‌اش پیدا نمی‌شد.

سردش شده بود. رویش پتو انداخته بودند و هنوز می‌لرزید. دهانش پر از خاک بود و تکه‌های سنگ و آجر، دو دندانش را شکسته بود و خون از لب‌هایش جاری بود. کلمه‌ها رمق نداشتند از لب‌های قیطانی‌اش بیرون بیایند. با اشاره پلک‌هایش، نوه‌اش بالای سرش حاضر شد.

"گفتم: «چیه علیرضا؟ خوب بودیم که!» با اشک گفت: «به اهالی غزه گفته‌ن برید بیمارستان، می‌خوایم یه جا‌هایی رو بزنیم"همه رمقش را در دست راستش جمع کرد، دو بالِ روسریِ گل‌گلی از خونش را کنار زد و به گردنبندش اشاره کرد.

سلما قصه گردنبند را می‌دانست. دست انداخت و آن را کشید و بند چرمی‌اش پاره شد. دوباره گره‌اش زد و به گردن خودش انداخت. یک کلید کهنه بود و یک پلاک فلزی زنگ‌زده. روی پلاک نوشته شده بود «شیخ جراح.

کوچه عاصم. پلاک ۷.» ننه زبیده قصه کلید را گفته بود و نشانی‌اش را و سپرده بود که کلید گم نشود. گفته بود ما به خانه‌مان برمی‌گردیم و قشنگ نیست آدم کلید خانه‌اش را گم کند.

منابع خبر

اخبار مرتبط

باشگاه خبرنگاران - ۱۶ بهمن ۱۴۰۱
باشگاه خبرنگاران - ۲۴ فروردین ۱۴۰۲
خبرگزاری میزان - ۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۹
جام جم - ۱۷ آبان ۱۴۰۱
رادیو زمانه - ۱۹ دی ۱۴۰۱
خبرگزاری مهر - ۱۱ تیر ۱۴۰۱