انقلاب بهمن: دو روح در یک کالبد (بخش پایانی)، محمدرضا نیکفر
انقلاب بهمن: دو روح در یک کالبد (بخش پایانی)، محمدرضا نیکفر »
» نسخه قابل چاپ
» ارسال به بالاترین
» ارسال به فیس بوک »
[بخش نخست مقاله]
تحول در جریانها
نظام اسلامی ایران، یک شرکت سهامی است. حلقه میانیای که گروهها و محفلهای سازنده این شرکت تشکیل میدهند، نسبتاً بسته است. در آن رابطههای خویشاوندی، مرید و مرادی، شراکت اقتصادی و همبستگیهایی ناشی از همسابقگی، همرازی و به طور مشخص همدستی در آدمکشی و فسادکاری برقرار است. از روز نخست در این حلقه تنش وجود داشته است. نوعی از تنش که مدام اهمیت بیشتری مییابد، از یک منطق ابنخلدونی برمیخیزد: تنش میان سابقه و خاستگاه و منشِ نخستین با منشی که برخاسته از عادت به امتیازوری و تعلق به اشرافیتِ پرورده شده در دورهی ولایی است.
"انقلاب بهمن: دو روح در یک کالبد (بخش پایانی)، محمدرضا نیکفر » » نسخه قابل چاپ » ارسال به بالاترین » ارسال به فیس بوک » [بخش نخست مقاله]تحول در جریانهانظام اسلامی ایران، یک شرکت سهامی است"این خلدون در "مقدمه" برنموده است که چگونه بادیهنشینان با تصرف قدرت در ملکی آباد و تأسیس امارت، از چادرنشینی به کاخنشینی میرسند و این گذار چه الزامها و پیامدها و سرانجامی دارد. در ایران هم ما شاهد ورود خیلی عظیم به یک چرخهی تمدنی هستیم که در درازمدت، آنچنان که اشاره شد، فایدهای تاریخی دارد، اما کسب این فایده به بهایی سنگین تمام میشود. کاملاً ممکن بود که این ورود به شکلی بسامانتر و کمتنشتر صورت گیرد.
حکومت اسلامی با مشکل حفظ رابطه با تودهی مردمی مواجه است که با انقلاب آنها را به پویش اجتماعی سیلابوار کشاند. رژیم در هدایت این پویش وامانده است و افزون بر مشکل مدیریت، دچار این مشکل نیز هست که خود بنابر آن منطق ابن خلدونی رابطهاش با پایگاه اجتماعیاش مدام سستتر میشود. رابطه را با دستگاههای میانجی (همانند "بسیج")، اعطای پول و امتیاز و آوازهگری حفظ میکند.
دامنهی نفوذ این شیوهها محدود است و باز هم محدودتر میشود. پدیدهی احمدینژاد حاصل تلاشی بود برای احیای پایگاه تودهای پیشین به روال پیشین. سرانجام این پدیده نشان داد که چرخهی ابن خلدونی به عقب برنمیگردد. احمدینژاد تلاشی بود برای اصلاح بر خلاف چرخهی تمدنی؛ موافق این چرخه تلاش خاتمی بود که زمینهی آن را دولت سازندگی رفسنجانی فراهم کرده بود. با حسن روحانی تلاشِ محمد خاتمی، از سر گرفته شد، این بار به شکلی محتاطانهتر و کنترل شدهتر.
جریانی که از آن به نام جریان دوم یا جریان مذهبی نام بردیم، جریانی در حال تجزیه است.
"حلقه میانیای که گروهها و محفلهای سازنده این شرکت تشکیل میدهند، نسبتاً بسته است"بخشی از آن به جریان سوم گرایش دارد، چیزی که در جنبش سبز تجلی بارزی یافت. حتا بخشی از فرزندان مقامات رودرروی پدرانشان ایستادهاند. جریان دوم تجزیه میشود اما از میان نمیرود. کلاً میتوان گفت که در ایران همواره یک جریان قوی سیاسی شیعی وجود خواهد داشت، و این تنها به دلیل باورمندی دینی مردم نیست. رکنی از بورژوازی ایرانی بورژوازی شیعی است.
شیعه و کلاً اسلام، نوعی عقیده، نوعی اجراگری و ایفای نقش، و همچنین نوعی کارکرد و نهاد اقتصادی است و به این اعتبار یک موضوع اقتصاد سیاسی است. اسلام با این مختصات و با رابطهای که از راه حکومتگری با جهان گرفته، محمل نوپدرسالارانهی روابط بورژوایی در ایران است. این را نیز باید در نظر گرفت که از اِعمال ولایت حکومت اسلامی بخشهای قابل توجهی از رعایا بهره بردهاند. پشتیبانی از حکومت اسلامی به ایادی مستقیم و رانتخواران و امتیازوران محدود نمیشود. جفت ولایت، صغارت است و صغارت بیانی از فلاکت اقتصادی-اجتماعی-فرهنگی ماست.
"در آن رابطههای خویشاوندی، مرید و مرادی، شراکت اقتصادی و همبستگیهایی ناشی از همسابقگی، همرازی و به طور مشخص همدستی در آدمکشی و فسادکاری برقرار است"ما مردم مفلوکی هستیم.
اما جریان سوم که آن را با نظر به واژهی خلق که در گفتار سیاسی جریان مدام تکرار میشد و تا حدی قابل مقایسه با دین در گفتار جریان دوم یعنی جریان مذهبی بود، "خلقی" نامیدیم. "خلق" و سازمانهای سیاسیاش در سال ۱۳۶۰ شکست قطعی خوردند و در اواخر دههی ۶۰ رنگ باختند. با بیانی نمادین میتوانیم بگوییم که خلق در خاوران مدفون شد. فصلی از یک نبرد و مقاومت تاریخی به پایان رسید. با نظر به گسترهی سرکوبگری حکومت در رویارویی با این جریان رقیب، و با نظر به اینکه این سرکوبگری نظامیافته و برآمده از ایدئولوژی و انگیزههای عمیق نابود کردن هر کسی است که بر مرامی دیگر است، حکومت ولایی سزاوار عنوان "رژیم کشتار" است.
کادرهای رژیم پس از جنایتهای بزرگ دهه نخست انقلاب به همدستان یک باند تبهکار تبدیل شدند. بخشی از چسبیدگی آنان به یکدیگر به مشارکت در قتل برمیگردد.
پس از سرکوب سازمانهای سیاسی، حضور جریان سوم نمادین شد. در این جریان تجربهی دوران شاه وجود داشت: حفظ حضور خود در تشکلهای مدنی و پوششی و در نمادهای ادبی و هنری. این حضور محدود بود اما آن قدر بود که رژیم به آن حساس باشد. با قتلهای زنجیرهای به مقابله آن پرداختند.
"این خلدون در "مقدمه" برنموده است که چگونه بادیهنشینان با تصرف قدرت در ملکی آباد و تأسیس امارت، از چادرنشینی به کاخنشینی میرسند و این گذار چه الزامها و پیامدها و سرانجامی دارد"افزون بر اینکه زندان کردند و کشتند، بخش بزرگی از نیروی انسانی کشور را راندند و به تبعید فرستادند.
اخبار مرتبط
دیگر اخبار این روز
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران