آزادی برای کرامت
حکمتو فلسفه- منوچهر دينپرست :ايمانوئل كانت(1724-1804) از بزرگترين بنيانگذاران فلسفه اخلاق در جهان مدرن است.شايد صورتبندي تكليفگرايانه او با رويكردهاي سودانگارانه يا لذتخواهانه متفاوت باشد اما اساس اخلاق كانت يعني كرامت انساني و ارزش بيچونوچراي انسان به مثابه انسان، مورد تاييد همه فيلسوفان مدرن است و به يك معنا ميزان مدرنبودن يك نظريه را با آن ميسنجند. با خانم دكتر شهين اعواني، استاد فلسفه و عضو هيات علمي مؤسسه پژوهشي حكمت و فلسفه درباره فلسفه اخلاق و سهم كانت در احياي دوباره و تبيين مفهوم كرامت انساني گفتوگويي كرديم كه از نظرتان ميگذرد. اخلاق، مشروعيت خود را از كجا ميگيرد؟ وقتي ميگوييم مشروعيت، ذهن سريع سروقت پايگاه ديني ميرود. اخلاق در حقيقت، هم ديني و هم وراي ديني است؛ بنابراين جوامعي هستند كه اصلا ديني نيستند اما به اصولي اخلاقي پايبندند و بالعكس؛ يعني بسياري از جوامع ديني اصول اخلاقي را به صورت علمي ميدانند اما در حوزه عمل خيلي پايبند آنها نيستند. اما دين ميتواند مقوم باشد. مسلما در مورد كسي كه باور ديني داشته باشد و نه قبول صرف، و باور كند كه اصول ديني در اخلاق تاثير دارد اينچنين است. ميتوان گفت اخلاق مقولهاي كاملا انساني است؟ بله، در فلسفه گفتهاند كه انسان حيوان ناطق است اما امروز ميگويند كه انسان حيواني است كه به اصول اخلاقي پايبند است و در نتيجه در دوره جديد، تعريف انسان با اخلاق صورت ميگيرد. گستره اخلاق تا كجاست؟ تا آنجا كه دايره ذهن گسترش پيدا ميكند، اخلاق نيز ادامه پيدا ميكند. اصلا نميشود از محدوديت سخن گفت. همچنين «ديگري» اخلاق ميتواند فرد، خانواده، شهروندان يا حتي جامعه جهاني باشد؛ پس تا جايي كه اين «ديگري من» گسترش مييابد، حوزه اخلاق نيز گسترش مييابد. يكي از مقولههاي جديد در حوزه اخلاق نسبت آن با مقوله كرامت انساني است. كرامت انساني دستاورد دوران مدرن است. در دوران پيشامدرن انسان به مثابه مخلوق خدا بوده است اما در دوران جديد، نگاه جديدي به انسان شد. عقيده شما در اين مورد چيست؟ انسان در مراحل اوليه يعني در دوران يونان، دين زرتشت، آيين بودا، اديان باستاني و دوران اساطيري منيت نداشت. انسان «او» بود و هيچگاه تعريفي از خودش ارائه نميداد. اما بعد از قرون وسطا انسان كمكم جايگاه خود را در طبيعت يافت و در كنار طبيعت، خودش را تعريف كرد. بدين صورت «من»ي پديد آمد و با پيدايش اين من، ديگري پديد آمد و ارتباط اين دو مسئله شد چرا كه ديگر نحوه اين ارتباط را «او» تعيين نميكرد، خودم تعيين ميكردم. در دوران جديد و بهخصوص در فلسفه معاصر و از قرن18 به بعد، ما با انساني كه منيت يافته روبهرو هستيم؛ انساني كه در طبيعت موجود است. انسان نه به معناي خليفهالله و مخلوق، بلكه هستي او در كنار هستيهاي ديگر در طبيعت طرح شد و بنابراين رابطه من با ديگري مهم ميشود و «او» اهميتش را در اين رابطه دوطرفه از دست ميدهد. وقتي اينطور شود، اخلاق در سطح فردي و اجتماعي مطرح ميشود و آن خليفهاللهي بهصورت كرامت انساني مطرح ميشود. انسان ديگر فقط مخلوق و بنده صرف خدا نيست بلكه هستياي در كنار ديگر هستيهاست كه خودش رابطهاش را با آنها معني ميكند و با همنوع خودش در ارتباط است. از اينجا احترام به ديگران، كرامت انسان و مبانياي كه بهعنوان حداقل بايد رعايت شود، مطرح ميشود و اين همان چيزي است كه از قرن18 به بعد مطرح ميشود. يعني كرامت انساني مبناي اخلاق مدرن است؟ بله، ميتوان از كانت مثال زد. او ميگويد همهچيز قيمت دارد؛ تنها انسان است كه ارزش(Dignity) دارد. اين ارزش انساني چيزي نيست كه به او داده شده باشد يا كسب كند بلكه اين ارزش چيزي است كه انسان خودش دارد و فقط فراموش ميكند. تاثير اين نگاه فلسفي به مقوله كرامت انساني، بر اخلاق در جهان مدرن چگونه خواهد بود؟ البته كرامت را سيسرو هم طرح كرده بود و بعد فراموش شد. اين كانت بود كه دوباره آن را طرح كرد. آنچه ما درباره كرامت فلسفي ميدانيم، باعث تحولي شده كه دنياي مدرن را ساخته است. در اكثر قوانين كشورها (بهعنوان نخستين اصل) يكي از بندها اين است كه كرامت انساني بايد رعايت شود. وقتي از كرامت انساني سخن ميگوييم، از حيثيت سخن ميرود كه بايد حفظ شود. منظور چيست؟ آيا آبروي اجتماعي مد نظر است؟ خير. كانت مثالي ميزند در مورد قيمتداشتن همه اشيا غير از انسان و ارزشداشتن انسان. او ميگويد اشيا بهدليل سودشان قيمت دارند اما انسان چنين نيست؛ انسان چه سوددهي داشته باشد چه نداشته باشد، بايد ارزشمند باشد. پس انسان را بايد بهعنوان انسان در نظر گرفت. انسان هيچگاه وسيله نيست كه از بهرهدهياش تعيين قيمت شود بلكه انسان بالذات انسان است و كرامت دارد. برخي پژوهشگران معاصر معتقدند كه مفهوم كرامت انساني برآمده از مفهوم وجدان مسيحي است و كرامت انساني به ما هو انساني صورت تقدسزدوده اين امر است؛ آيا چنين است؟ اگر بگوييم كه سكولاريسم سبب شده كه كرامت انسان مطرح شود، ميشود گفت كه ايندو به هم ربط دارند اما نميشود گفت كه سكولارشدن دين سبب شد كه كرامت انسان مطرح شود. آيا امكان آن هست كه از دل الهيات اسلامي نيز چنين مفاهيمي اخذ شود؟ مسلما، «ولقد كرمنا» يعني اينكه خدا اين كرامت را به ما داده است. در اسلام اين مسئله بسيار قويتر از الهيات مسيحي طرح شده است. كانت جمله بسيار معروفي دارد كه ميگويد من را 2چيز متعجب ميكند؛ يكي ستارههاي بالاي سرم و ديگري وجدان درونم. از اين وجدان درون بعدا به اخلاق و به آگاهي درون ميرسد. اما در فرهنگ اسلام، آن كرامتي كه طرح شده است، جداي از اين نيست؛ يعني همانقدر كه كرامت انسان ميگوييم، خلافهاللهي در آن است. هنوز به آن مرحله نرسيدهايم كه بگوييم كرامت انساني از خلافهاللهي جدا نيست. كرامت همراه دين است و عطيهاي الهي است كه خداوند به انسان بخشيده است. اين همان مفهوم حقالناس است. حقالله را خدا ميتوانسته به ما ندهد، ولي ارتباط من نسبت به همنوع، حقالناس است. آيا از فيلسوفان اسلامي كسي به كرامت انساني توجه كرده است؟ در فلسفه اسلامي به فلسفه اخلاق كمتر توجه شده زيرا اخلاق با دين ما عجين است و نميتواند جداگانه طرح شود. بنابراين كرامت انساني به معنايي كه در غرب مطرح است در فلسفه اسلامي ديده نميشود. حكم مطلق كانت در نقد عقل عملي در يكي از 3تقرير خود چنين است: «چنان رفتار كن كه در رفتار تو انسان به مثابه انسان هدف باشد نه وسيله»؛ تا چه حد ميتوان اين سخن را بهعنوان يكي از بنيادهاي اومانيسم غربي ارزيابي كرد؟ البته وقتي كانت را در اين حوزه بررسي ميكنيم، نبايد او را به اومانيسم ختم كنيم. كانت حرف بدي نزده است. حرف اصلي كانت اين است كه «مبناي ارزشهاي اخلاقي رفتارمان چيست؟» در دين خداترسي است؛ ما با خدا معامله ميكنيم و هيچگاه عاشقانه با او مواجه نميشويم. در حوزه اجتماع هم از قانون ميترسيم و وقتي ترس از زور قانون نباشد همه قوانين را زير پا ميگذاريم. در حوزه فردي همچنين است. خودمان وقتي فكر ميكنيم به آن عمل نميكنيم. كانت ميگويد اي انسان اگر تو كرامت داري و براي خودت صاحب ارزش هستي، ببين چگونه ميتواني به تكليف خودت عمل كني. اگر خودت را قاعدهمند كردي، در آن صورت به ارزش خودت پيبردهاي. تكليف به معناي وظيفه نيست و وظيفه خيلي پايينتر است. ميگويد آنچنان كن كه اگر ديگري اين كار را كرد ناراحتي تو را باعث نشود. به تعبير امام علي(ع) كاري كه بر خودت نميپسندي بر ديگران نيز نپسند. كانت همين قاعده را فلسفي كرده است، ضمن آنكه از آن فراتر ميرود و ميگويد چنان رفتار كن كه رفتارت خودش بتواند يك قانون كلي باشد. البته اين مسئله با نقدهاي فراواني مواجه شده است. يكي از مقولات مهم طرحشده توسط كانت، آزادي است كه از لوازم عمل به حكم مطلق اخلاقي است؛ اين دو- يعني كرامت انساني و آزادي- چه نسبتي با يكديگر دارند؟ آزادي مثل همان كرامت است. آزادي در آراي كانت به اين است كه من آزادم، خودم خودم را مكلف كنم و ديگري چنين نكند؛ يعني در عين جبر آزادم. انسان آزاد كانت، انساني همراه كرامت است. پس انسان در رابطه با ديگر انسانها نيز بايد حداقل شأن انسانها را رعايت كند.
منبع خبر: همشهری
اخبار مرتبط: قدرت از ديدگاه امام خميني (ره)
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران