به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را ...

امروز بيستم مهرماه، روز بزرگداشت شاعر عارفي است که شکوه انديشه خود و عشق را با مباني و تصوف در هم آميخت و با استعانت از غزليات ناب فارسي، نام و ياد خود را نه تنها در ادبيات ايران، بلکه در ادبيات جهان جاودانه ساخت. به گزارش خبرگزاري پانا، نام حافظ آنچنان با غزل فارسي در هم آميخته است که هر شخص فرهيخته ای، عرصه غزل را جولانگاه اين ابر مرد عارف مي داند و هر اديبي با ياد غزل فارسي ناخودآگاه اسم حافظ را در ذهن خود متداعي مي کند. دوره اي که حافظ در آن مي زيسته، دوره پر آشوبي است و شيراز مورد تاخت و تاز اقوام بيگانه قرار گرفته بود و از سوي ديگر صوفيان تازه به دوران رسيده و خرقه پوشان تسبيح بدست بر اين بودند تا به نام دين و تصوف تبديل به يک جريان و قدرت سياسي و اجتماعي شوند و از همين روست که حافظ با درايت و آگاهي خاصي در اشعار خود بر محتسبان مي تازد و زاهدان را به باد تمسخر مي گيرد. وي حتي واعظان شهر را در مقامي نمي بيند که بر پاي منبر به پند و موعظه بپردازند: «واعظان کاين جلوه در محراب و منبر مي کنند/ چون به خلوت مي روند آن کار ديگر مي کنند» «زهد ستيزي» عنصر جدا نشدني از ديوان حافظ است و در جاي جاي ديوان وي برآن تاکيد شده است. حافظ تا آنجا که توانسته به زاهدان رياکار تازيده و در اين راه هيچ ترديدي به خود راه نداده است: «زاهدا من که خراباتي و مستم به توچه/ ساغر و باده بود بر سر و دستم به توچه تو به محراب نشستي احدي گفت چرا؟/ من که در گوشه ميخانه نشستم به توچه» در ادبيات حافظ همچنين نوعي تفکرات جبر گونه به چشم مي خورد که اين تفکرات ناشي از تصوف و عرفان خاصي است که حافظ با آن مي ريسته است. او پرسشگري و فلسفه بافي در احکام و اديان الهي را ناروا مي پندارد و معتقد است که انسان بايد تسليم محظ خدا باشد، زيرا در دايره قسمت کاري جز اين بر نمي آيد: «در دايره قسمت ما نقطه تسليميم/ لطف آنچه تو انديشي، حکم آنچه تو فرمايي» و يا در جاي ديگري مي سرايد: «حديث از مطرب و مي گو و راز دهر کمتر جو /که کس نگشود و نگشايد به حکمت اين معما را» البته هرنگاه ظاهر بيني نمي تواند به عمق حقيقت ابيات حافظ و درک عرفان وي پي ببرد، زيرا شعر حافظ داراي ظاهر و باطني است. جلوه هاي ظاهري براي آناني است که از جاذبه هاي ادبي آن لذت مي برند و فهم باطني براي کساني که مي خواهند از تفکر عرفاني حافظ بهره مند شوند که در اين را برندگان واقعي آنهايي هستند که هم از زيبايي هاي سطحي و هم زيبايي هاي باطني نهايت بهره را مي برند. دليل اينکه برخي اشعار حافظ را به گونه اي زميني مي پندارند و تفسير مي کنند نيز همين است که گرفتار کلام ظاهري وي مي شوند، اين در حالي است که کلماتي مانند «زلف»، «مي»، «خال»، «مطرب»، «ساقي»، «دير» و... هرکدام داراي بار معنوي و معاني عرفاني مي باشند، پس بسيار بي انصافي خواهد بود اگر حافظ را گرفتار مي و مطرب و اسير خال و گيسوي زميني بدانيم، زيرا آن گونه که خود گفته است، «حافظِ» کلام الهي بوده است و ديگران نيز او را «لسان الغيب» ناميده اند. حافظ مي خواهد با نشان دادن زيبايي هاي ظاهري به انسان زميني او را به ياد عشق ماورايي بياندازد و از ورطه هولناک دنيا رهايي بخشد. «عشقت رسد به فرياد ار خود به سان حافظ/ قرآن ز بر بخواني در چارده روايت» البته لسان الغيب معتقد است که انسانيت انسان در کره خاکي به دست آمدني نيست و براي رسيدن به معبود ازلي، عالم مطلوب تري لازم است: «آدمي در عالم خاکي نمي آيد به دست/عالمي ديگر ببايد ساخت وز نو آدمي» و نيز از گرفتاري هاي انسان خاکي مي گويد، از شب هاي تاريک و ظلماني و دام هايي که در راه انسان گسترانده شده است؛ آن چنانکه حتي فرشتگان نيز قدرت درک اين مصائب آدمي را ندارد: «شب تاريک و بيم موج و گردابي چنين هائل/ کجا دانند حال ما سبکباران ساحل ها» حافظ همچنين با مدد تفکرات خاص عرفاني خود از بي وفايي هاي دنياي زود گذر مي نالد و صداي هجرت محمل ها را با گوش جان خويش مي شنود و تنها چاره را نه دنيا گريزي بلکه در پناه مي و مطرب و ساقي مي داند: «مرا در منزل جانان چه جاي عيش چون هر دم/ جرس فرياد مي دارد که بر بنديد محمل ها» و يا در جاي ديگري از دنياي "فرهاد کش" شکوه مي کند و مي سرايد: «جهان پيراست و بي بنياد از اين فرهاد کش فرياد/ که کرد افسون و نيرنگش ملول از جان شيرينم» و هم اوست که دم را غنيمت مي شمارد و خون دل خوردن دنياي گذران را روا نمي پندارد: « بشنو اين نکته که خود را ز غم آزاد کني/ رنج بسيار خوري گر طلب روزي ننهاده کني آخر الامر گلِ کوزه گران خواهي شد/ حاليا فکر سبو کن که پر از باده کني » باري اگر شعر حافظ هنوز زنده است و در کوي و برزن خوانده مي شود و اگر بهترين آهنگ ها از اشعار اين بزرگمرد غزل ايران ساخته مي شود، دليلش اين است که اين غزليات براي تمامي دورانها سروده شده است. کلام ماناي حافظ هنوز پس از قرن ها از ديوانش به گوش مي رسد وهر چقدر هم صيادان معاني از مرواريد غزليات حافظ شکار کنند باز هم تمام شدني نيست، زيرا "دُر" هاي درياي حافظ تمامی ندارد. «زعشق ناتمام ما جمال يار مستغني است/ به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روي زيبارا غزل گفتي و در سفتي بيا و خوش بخوان حافظ/ که بر نظم تو افشاند فلک عقد ثريا را» یادداشت از مهرشاد قرباندوست ـ پانا

منبع خبر: شفاف

اخبار مرتبط: رهبر انقلاب: بلاشكّ حافظ يك عارف است