جهان بینی حافظ ، جهان بینی عرفانی

جهان بيني حافظ ، جهان بيني عرفاني
خبرگزاری فارس
خبرگزاري فارس: آنچه در پي مي آيد متن كامل سخنراني تاريخي و ماندگار رهبر فرزانه انقلاب است كه در تاريخ 28 آبان سال 1367 دركنگره جهاني بزرگداشت حافظ ايراد شده است .اين سخنراني يكي از پرمغزترين تحليلهاي منصفانه در مورد خواجه، شعر ، جهان بيني ، سلوك عرفاني و رفتار اجتماعي وي با توجه به حوادث روزگار است . آنچه در پي مي آيد متن كامل سخنراني تاريخي و ماندگار رهبر فرزانه انقلاب آيت الله سيد علي خامنه اي است كه در تاريخ 28 آبان ماه سال 1367 خورشيدي در مراسم گشايش كنگره جهاني بزرگداشت حافظ در شهر شيراز ايراد شده است . اين سخنراني يكي از پرمغزترين تحليلهاي منصفانه در مورد خواجه، شعر ، جهان بيني ، سلوك عرفاني و رفتار اجتماعي وي با توجه به حوادث روزگار است . اين سخنراني را به مناسبت بيستم مهر، روز بزرگداشت حافظ به خوانندگان تقديم مي كنيم. بسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله و الصلات علي رسول الله و علي آله الطاهرين المعصومين. به حسن خلق و وفا كس به يار ما نرسد تو را در اين سخن انكار كار ما نرسد اگر چه حسن فروشان به جلوه آمده اند كسي به حسن و ملاحت به يار ما نرسد به حق صحبت ديرين كه هيچ محرم راز به يار يك جهت حقگزار ما نرسد هزار نقش بر آمد ز كلك صنع و يكي به دلپذيري نقش نگار ما نرسد هزار نقد به بازار كائنات آرند يكي به سكه صاحب عيار ما نرسد دريغ قافله عمر كانچنان رفتند كه گردشان به هواي ديار ما نرسد بسوخت حافظ و ترسم كه شرح قصه او به سمع پادشه كامكار ما نرسد بهترين فاتحه سخن ، در بزرگداشت اين عزيز هميشگي ملت ايران و گوهر يكدانه فرهنگ فارسي ، سخني از خود او بود كه اين غزل به عنوان ابراز ارادتي به خواجه شيراز ، بزرگ شاعر تمامي قرون و اعصار ، در حضور شما عزيزان، برادران و خواهران و ميهمانان گرامي خوانده شد .حافظ ، درخشانترين ستاره فرهنگ فارسي است .در طول اين چند قرن تا امروز هيچ شاعري به قدر حافظ در اعماق و زواياي ذهن و دل ملت ما نفوذ نكرده است . او شاعر تمامي قرنهاست و همه قشرها از عرفاي مجذوب جلوه هاي الهي تا اديبان و شاعران خوش ذوق ، تا رندان بي سر و پا و تا مردم معمولي هر كدام در حافظ ، سخن دل خود را يافته اند و به زبان او شرح وصف حال خود را سروده اند ؛ شاعري كه ديوان او تا امروز هم پر نشرترين و پر فروشترين كتاب بعد از قرآن است و ديوان او در همه جاي اين كشور و در بسياري از خانه ها يا بيشتر خانه ها با قداست و حرمت در كنار كتاب الهي گذاشته مي شود ؛ شاعري كه لفظ و معنا و قالب و محتوا را با هم به اوج رسانده است و در هر مقوله اي زبده ترين و موجزترين و شيرينترين گفته را دارد. البته در جامعه ما و در بيرون از كشور ما درباره حافظ سخنها گفته اند و قلمها زده اند و به دهها زبان ، ديوان او را برگردانده اند ، صدها كتاب در شرح حال او يا ديوان شعرش نوشته اند ، اما همچنان حافظ ناشناخته مانده است . اين را اعتراف مي كنيم و بر اساس اين اعتراف بايد حركت كنيم و اين كنگره ، بزرگترين هنرش ان شاء الله اين خواهد بود كه اين حركت ، گامي به جلو باشد . در اين كنگره اساتيد بزرگ ، شعرا ، ادبا و صاحب فضيلتان و افراد صاحبنظر بحمد الله بسيارند ، بايد بگويند و بسرايند و بنويسند و پس از اين جلسه هم بايد اين حركت ادامه پيدا كند . ما حافظ را فقط به عنوان يك حادثه تاريخي ارج نمي نهيم ، بلكه حافظ همچنين حامل يك پيام و يك فرهنگ است . دو خصوصيت وجود دارد كه ما را وا مي دارد از حافظ تجليل كنيم و ياد او را زنده نگاه داريم : اول زبان فاخر او كه همچنان بر قله زبان و شعر فارسي ايستاده است و ما اين زبان را بايد ارج بنهيم و از آن معراجي بسازيم به سوي زبان پاك ، پيراسته ، كامل و والا ؛ چيزي كه امروز از آن محروميم. دوم معارف حافظ كه خود او تاكيد مي كند كه از نكات قرآني استفاده كرده است . قرآن درس هميشگي زندگي انسان است و شعر حافظ مستفاد از قرآن مي باشد. حافظ خود اعتراف دارد كه نكات قرآني را آموخته و زبان خودش را به آنها گشوده است . پس محتواي شعر حافظ ، آنجا كه از جنبه بياني محض خارج مي شود و قدم در وادي بيان معارف و اخلاقيات مي گذارد يك گنجينه و ذخيره براي ملت ما و ملتهاي ديگر و نسلهاي آينده است ، چرا كه معارف والاي انساني مرز نمي شناسد . از اين رو بزرگداشت حافظ ، بزرگداشت فرهنگ قرآني و اسلامي و ايراني است و نيز بزرگداشت آن انديشه هاي نابي است كه در اين ديوان كوچك ، گرد آوري شده و به بهترين و شيواترين زبان ، بيان گرديده است . من مايل بودم كه امروز حداقل بتوانم بحثي مورد قبول در اين مجمع داشته باشم . ارادت به حافظ و احساس مسئوليت در مقابل پيام حافظ و جهان بيني و زبان او ، مرا به شركت در اين اجتماع و همكاري با شما وا مي دارد ، اما وقت محدود و گرفتاريها به من اجازه نمي دهد آنچنان كه دلخواه يك دوستدار حافظ است درباره او سخن بگويم . در استعجال ، با استمداد از حافظه و حافظ ، مطالبي را آماده كرده ام كه عرض مي كنم . بحث را در سه قسمت مطرح خواهم كرد : يك قسمت در باب شعر حافظ ، قسمت ديگر در باب جهان بيني حافظ و قسمت سوم در باب شخصيت او . آنچنان كه من از ديوان حافظ و از مجموعه سخن او برداشت مي كنم ، شعر حافظ در اوج هنر فارسي است و از جهات مختلف در حد اعلاست . اين بحث كه بهترين شاعر فارسي كيست ، تاكنون بحث بي جوابي مانده است و شايد بعد از اين هم بي جواب بماند ، اما مي توان ادعا كرد كه به اوج سخن حافظ ، يعني به اوجي كه در سخن حافظ هست، هيچ سخنسراي ديگري نرسيده است . نه اينكه مرتبه شعر حافظ در همه غزليات و سروده ها در مرتبه اي والاتر از ديگران است ، بلكه به اين معنا كه در بخشي از اين مجموعه گرانبها و نفيس ، اوجي وجود دارد كه شبيه آن را در كلام ديگران مشاهده نمي كنيم . غزل ، به طور طبيعي ، شعر عشق است . هر نوع غزل، چه عارفانه و چه غير عارفانه ، بيان لطيفترين احساسات انسان متعهد است و به طور طبيعي نمي تواند از شيوه ها و اسلوبها و كلماتي استفاده كند كه به سخافت شعر خواهد انجاميد ؛ چيزي كه در قصيده و مثنوي براحتي مي توان از آن بهره برد. لذا شما مي بينيد كه سعدي بزرگ ، استاد سخن ، سخافتي را كه در بوستان نشان مي دهد در غزليات خودش نمي تواند نشان بدهد . اين طبيعت زبان غزل است و هر شاعري ناگزير در غزل ، محدوديتهايي دارد . حالا اگر نگاه كنيد به تشبيه ها و نسيبهايي كه شعرا معمولا در مقدمات قصايد داشته اند ، در گذشته كمتر قصيده اي بود كه از تشبيب و نسيب ، يعني از همان ابيات عاشقانه اي كه شاعر در ابتداي قصيده مي سرود خالي باشد ، خواهيد ديد كه هيچ كدام از اين ابياتي كه به عنوان تشبيب در مقدمه و طليعه قصايد سروده شده ، نتوانسته است كار يك غزل را در بين مردم بكند ، با اينكه غزل است نه هرگز خواننده اي با آن آوازي سروده و نه به عنوان وصف الحال عاشقي به كار رفته است . با اين حال ، طنطنه قصيده مانع آن شده است كه لطف و لطافت غزل را داشته باشد . به نظر مي رسد لطافت و نازكي در غزل ، به طور طبيعي با طبيعت استحكام و محكم بودن شعر در قصيده منافات دارد ، اما اگر ما شعري پيدا كرديم كه با وجود غزل بودن ، از لحاظ استحكام الفاظ ، كوچكترين نقيصه اي نداشته باشد اين شعر ، برترين شعر است . اگر غزلي را ما يافتيم كه علاوه بر لطف سخن و لطافت كلمات ، از يك استحكام و استواري هم برخوردار بود به طوري كه نتوان جاي كلمه اي از كلمات آن را عوض كرد يا چيزي بر آن افزود يا چيزي از آن كاست ، بايد قبول كنيم كه اين غزل در حد اوج است و در ديوان حافظ ، از اين قبيل اشعار بسيار است . استحكام سخن در غزل حافظ ، نظرها را به خود جلب مي كند . كساني كه در خصوصيات لفظي سخن او كار مي كنند ( منهاي مسائل معنوي ) بلاشك يكي از چيزهايي كه آنها را مبهوت مي كند ، همين استحكام سخن خواجه است . البته نمي خواهم بگويم كه همه غزليات حافظ چنين است . به قول غني كشميري : شعر اگر اعجاز باشد بي بلند و پست نيست در يد بيضا ، همه انگشتها يكدست نيست بنابر اين در شعر حافظ هم كوتاه و بلند وجود دارد و تصادفآ شعرهاي پايين حافظ ، آن چيزهايي است كه نشانه هاي مدح در آن هست : احمد الله علي معد له السلطاني احمد شيخ اويس حسن ايلكاني حافظ اين را براي مدح گفته است و مي توان گفت كه شعر حافظ به شمار نمي آيد . شعر حافظ را در جاهاي ديگر و بخشهاي ديگري بايستي جست و جو كرد . يكي از خصوصيات شعر حافظ ، قدرت تصويرهاست و اين از چيزهايي است كه كمتر به آن پرداخته شده است . تصوير در مثنوي ، چيز آسان و ممكني است . لذا شما تصويرگري فردوسي را در شاهنامه و مخصوصآ نظامي را در كتابهاي مثنوي اش مشاهده مي كنيد ، كه طبيعت را چه زيبا تصوير مي كند . اين كار در غزل ، كار آساني نيست؛ بخصوص وقتي كه غزلي بايد داراي محتوا هم باشد . تصوير با آن زبان محكم و با لطافتهاي ويژه شعر حافظ و با مفاهيم خاصش چيزي نزديك به اعجاز است . چند نمونه از تصويرهاي شعري حافظ را من مي خوانم ، چون روي اين قسمت تصويرگري حافظ ، گمان مي كنم كمتر كار شده است ببينيد چقدر زيبا و قوي به بيان و توصيف مي پردازد: در سراي مغان ر فته بود و آب زده نشسته پير و صلايي به شيخ و شاب زده سبو كشان همه در بندگيش بسته كمر ولي ز ترك كله ، چتر بر سحاب زده شعاع جام و قدح ، نور ماه پوشيده عذار مغبچگان ، راه آفتاب زده گرفته ساغر عشرت ، فرشته رحمت ز جرعه بر رخ حور و پري ، گلاب زده تا مي رسد به اينجا كه : سلام كردم و با من به روي خندان گفت كه اي خمار كش ، مفلس شراب زده چه كسي هستي ، چه كاره اي و چگونه اي ؟ سؤال مي كند تا مي رسد به اينجا : وصال دولت بيدار ، ترسمت ندهند كه خفته اي تو در آغوش بخت خواب زده پيام شعر را ببينيد چقدر زيبا و بلند است و شعر چقدر برخوردار از استحكام لفظي كه حقيقتآ كم نظير است هم از لحاظ استحكام لفظي و هم در عين حال ، اين گونه تصويرگري سراي مغان و پير و مغبچگان را نشان مي دهد و حال خودش را تصوير مي كند ؛ تصويري كه انسان در اين غزل مشاهده مي كند ، چيز عجيبي است و نظاير اين در ديوان حافظ زياد است .همين غزل معروف : دوش ديدم كه ملائك ، در ميخانه زدند گ ل آدم بسرشتند و به پيمانه زدند ساكنان حرم ستر و عفاف ملكوت با من راه نشين ، باده مستانه زدند يك ترسيم بسيار روشن از آن چيزي است كه در يك مكاشفه يا در يك الهام ذهني يا در يك بينش عرفاني به شاعر دست داده است و احساس مي كند كه اين را به بهترين زبان ذكر مي كند و اگر ما قبول كنيم - كه قبول هم داريم - كه اين پيام عرفاني است و بيان معرفتي از معارف عرفاني ، شايد حقيقتآ آن را به بهتر از اين زبان ، به هيچ زباني نشود بيان كرد . تصويرگري حافظ يكي از برجسته ترين خصوصيات اوست . برخي از نويسندگان و گويندگان نيز ، ابهام بيان حافظ را بزرگ داشته اند و چون درباره اش زياد بحث شده من تكرار نمي كنم . از خصوصيات ديگر زبان حافظ ، شورآفريني آن است . شعر حافظ ، شعري پر شور است و شور انگيز . با اينكه در برخي از اشكالش كه شايد صبغه غالب هم داشته باشد ، شعر رخوت و بي حالي است ، اما شعر حافظ ، شعر شورانگيز و شورآفرين است : سخن ، درست بگويم نمي توانم ديد كه مي خورند حريفان و من نظاره كنم ¤ در نمازم خم ابروي تو با ياد آمد حالتي رفت كه محراب به فرياد آمد ¤ ما در پياله ، عكس رخ يار ديده ايم اي بي خبر ز لذت شرب مدام ما ¤ حاشا كه من به موسم گل ، ترك مي كنم من لاف عقل مي زنم ، اين كار كي كنم ؟ اين شعار ، سراسر شعر و حركت و هيجان است و هيچ شباهتي به شعر يك انسان بي حال افتاده و تارك دنيا ندارد . همين شعر معروفي كه اول ديوان حافظ است و سر آغاز ديوان او نيز مي باشد : الا يا ايها الساقي ! اد ر كأسآ و ناولها كه عشق آسان نمود اول ، ولي افتاد مشكلها نمونه بارزي از همين شورآفريني و ولوله آفريني است واين يكي از خصوصيات شعر حافظ است . خصوصيت ديگرش اين است كه شعر حافظ ، سرشار از مضامين و آن هم مضامين ابتكاري است . خواجه ، مضامين شعراي گذشته را با بهترين بيان و غالبآ بهتر از بيان خودشان ادا كرده است . چه مضامين شعراي عرب و چه شعراي فارسي زبان پيش از خودش مثل خواجو و سلمان ساوجي كه گاهي مضموني را از آنها گرفته و به زيباتر از بيان خود آنها ، آن را ادا كرده است . اينكه گفته مي شود در شعر حافظ مضمون نيست ، ناشي از دو علت است : يكي اينكه مضامين حافظ آنقدر بعد از او تكرار و تقليد شده است كه امروز وقتي ما آن را مي خوانيم به گوشمان تازه نمي آيد . اين گناه حافظ نيست ، در واقع اين مدح حافظ است كه شعر و سخن و مضمون او آنقدر دست به دست گشته و همه آن را تكرار كرده اند و گرفته اند و تقليد كرده اند كه امروز حرفي تازه به گوش نمي آيد . دوم اينكه زيبايي و صفاي سخن خواجه آنچنان است كه مضمون در آن گم مي شود ؛ بر خلاف بسياري از سرايندگان سبك هندي كه مضامين عالي را به كيفيتي بيان مي كنند كه زيبايي شعر لطمه مي بيند . البته اين نقص آن سبك نيز نيست . آن هم در جاي خود بحث دارد و نظر هست كه اين خود ، يكي از كمالات سبك هندي است . به هر حال ، مضمون در شعر حافظ ، آنچنان هموار و آرام بيان شده كه خود مضمون گويي به چشم نمي آيد . كم گويي و گزيده گويي ، خصوصيت ديگر شعر حافظ است . يعني حقيقتآ جز برخي ابيات يا بعضي از غزليات و قصايدي كه غالبآ هم معلوم مي شود كه مربوط به اوضاع و احوال خاص خودش يا مدح اين و آن مي باشد ، در بقيه ديوان نمي شود جايي را پيدا كرد كه انسان بگويد در اين غزل اگر اين بيت نبود بهتر بود ؛ كاري كه با ديوان خيلي از شعرا مي شود كرد . انسان ، ديوانهاي بسيار خوب را از شعراي بزرگ مي خواند و مي بيند در قصيده اي به اين قشنگي ، يا غزلي به اين شيوايي ، بيت بدي وجود دارد و اگر شعر ، يكدست تر بود ، بهتر بود . انسان در شعر حافظ ، چنين چيزي را نمي تواند پيدا كند . رواني و صيقل زدگي الفاظ ، تركيبات بسيار جذاب و لحن شيرين زبان ، يكي از خصوصيات اصلي شعر حافظ است . بيان او بسيار شبيه به خواجو ست . گاه انسان وقتي شعر خواجوي كرماني را مي خواند ، مي بيند كه خيلي شبيه به شعر حافظ است و قابل اشتباه با او ، اما قرينه بيان حافظ در هيچ ديوان ديگري از دواوين شعر فارسي ، تا آنجايي كه بنده ديده ام و احساس كرده ام ، مشاهده نمي شود . بعضي ، حافظ را متهم به تكرار كرده اند . بايد عرض كنم تكرار حافظ ، تكرار مضمون نيست ؛ تكرار ايده ها و مفاهيم است . يك مفهوم را به زبانهاي گوناگون تكرار مي كند .نمي شود اين را ، تكرار مضمون ناميد . موسيقي الفاظ حافظ و گوش نوازي كلمات آن نيز يكي ديگر از خصوصيات برجسته شعر اوست . شعر او ، هنگامي كه به طرز معمولي خوانده مي شود ، گوش نواز است ؛ چيزي كه در شعر فارسي نظيرش انصافآ كم است . بعضي از غزليات ديگر هم البته همين گونه است . در معاصرين او ، خواجو نيز همين طور است . بسياري از غزليات سعدي بر همين سياق است . بعضي از مثنويات نيز چنينند ، اما در حافظ اين يك صبغه كلي است و كثرت ظرافتها و ريزه كاريهاي لفظي از قبيل جناسها و مراعات نظيرها و ايهام و تضادها و تناسبها الي ما شاء الله . شايد كمتر بتوان غزلي يافت كه در آن چند مورد از اين ظرافتها و ريزه كاريها و ترسيمها و منابع لفظي وجود نداشته باشد : جگر چون نافه ام ، خون گشت و كم زينم نمي بايد جزاي آنكه با زلفت ، سخن از چين خطا گفتم يكي ديگر از خصوصيات شعر حافظ ، رواني و رسايي آن است كه هر كسي با زبان فارسي آشنا باشد ، شعر حافظ را مي فهمد . وقتي كه شما شعر حافظ را براي كسي كه هيچ سواد نداشته باشد بخوانيد ، راحت مي فهمد : پرسشي دارم ز دانشمند مجلس باز پرس : توبه فرمايان ، چرا خود توبه كمتر مي كنند ؟ هيچ ايهام و نكته اي كه پيچ و خمي در آن باشد مشاهده نمي شود . نو ماندن زبان غزل به قول يكي از ادبا و نويسندگان معاصر ، مديون حافظ است و همين هم درست است . يعني امروز شيواترين غزل ما ، آن غزلي است كه شباهتي به حافظ مي رساند . نمي گويم اگر كسي درست نسخه حافظ را تقليد كند اين بهترين غزل خواهد بود ؛ نه ، زبان و تحول سبكها و پيشرفت شعر ، يقينآ ما را به جاهاي جديدي رسانده و حق هم همين است ، اما در همين غزل ناب پيشرفته امروز ، آنجايي كه شباهتي به حافظ و زبان حافظ در آن هست ، انسان احساس شيوايي مي كند . خصوصيت ديگر ، به كار بردن معاني رمزي و كنايي است كه اين هيچ شك درش نيست . يعني حتي كساني كه شعر حافظ را يكسره شعر عاشقانه و به قول خودشان رندانه مي دانند و هيچ معتقد به گرايش عرفاني در حافظ نيستند ( واقعا اين جفاي به حافظ است ) هم در مواردي نمي توانند انكار كنند كه سخن حافظ ، سخن رمزي است يعني كاملا روشن است كه سخن حافظ اينجا به كنايه و رمز است : نقد صوفي نه همه صافي بي غش باشد اي بسا خرقه كه مستوجب آتش باشد خصوصيات لفظي بسياري در شعر خواجه وجود دارد . از جمله چيزهاي ديگري كه به نظرم رسيد و جا دارد پيرامون آن كار بشود ، استفاده شجاعانه و با ظرافت او از لهجه محلي است ، يعني از لهجه شيرازي . حافظ در شعرهاي بسيار با عظمت خود ، از اين موضوع استفاده كرده است و موارد زيادي از اين نمونه را مي توان در ميان اشعار او مشاهده كرد . براي مثال استفاده از «به» به جاي «با»: اگر غم لشكر انگيزد كه خون عاشقان ريزد من و ساقي به هم سازيم و بنيادش بر اندازيم كه تا امروز هم اين «به» در لهجه شيرازي موجود است يا در اين بيت : در خرابات طريقت ، ما به هم منزل شويم كاينچنين رفته است از عهد ازل ، تقدير ما و موارد ديگري هم از اين قبيل وجود دارد . مثلا در اين غزل معروف حافظ :«صلاح كار كجا و من خراب كجا » كه كجا در اينجا رديف است و «ب» قبل از رديف كه حرف روي است بايد ساكن باشد ، در حالي كه در مصرع بعد مي گويد: «ببين تفاوت ره از كجاست تا به كجا«. اين غلط نيست بلكه لهجه شيرازي است :«ببين تفاوت ره از كجاست تا به كجا». الآن هم وقتي شيرازيها حرف مي زنند همين طور مي گويند، يعني از لهجه شيرازي كه لهجه محلي است استفاده كرده و آن را در قافيه به كار برده است . استفاده از اصطلاحات روزمره معمولي و از اين قبيل چيزها بسيار است كه اگر بخواهم باز هم در اين زمينه حرف بزنم نيز بحث ، بسيار است . يك نكته ديگر را هم عرض بكنم و اين قسمت مربوط به شعر را خاتمه بدهم و آن اينكه نشانه هاي سبك هندي را هم بنده در غزل حافظ مشاهده مي كنم . يعني ريشه هاي سبك هندي را در شعر خواجه مي توان ديد . و ارادت صائب و نظيري و عرفي و كليم ، شعراي بزرگ سبك هندي، به حافظ احتمالا به معناي انس زياد ايشان با زبان حافظ است و يقينا خواجه در آنها تأثير داشته است . مثلا بيت : كردار اهل صومعه ام كرد مي پرست اين دود بين كه نامه من شد سياه از او كاملا بوي سبك هندي را مي دهد . يا : اي جرعه نوش مجلس جم ، سينه پاك دار كآيينه اي است جام جهان بين كه آه از او در زمينه مسائل شعر حافظ ، بحثها و حرفهاي بسيار و خصوصيات ممتازي هست كه اساتيد و نويسندگان روي آن كار كرده اند . باز هم بايد كار شود . من همين جا از فرصت استفاده كرده و براي كار روي ديوان حافظ از جهات مختلف توصيه مي كنم با اينكه نسبتا كارهاي خوبي انجام شده است ، باز هم جاي برخي كارها خالي است . بحث ديگر من در باب جهان بيني حافظ است . در باب جهان بيني حافظ ، بحثهاي بسياري شده و بنده هم در اين زمينه نظري دارم كه عرض مي كنم . مطمئنا در اين جلسه هم بحثهاي مختلفي صورت خواهد گرفت و نظريات گوناگون ابراز خواهد شد . و حالا كه مسئله مورد اختلاف و مورد بحث هست چه بهتر كه كساني به دور از تعصب و به دور از پيش داوري ، حقيقتا در ديوان حافظ مطالعه كنند تا جهان بيني اين مرد بزرگ را به صورت قطعي و مسلم عرضه كنند. متاسفانه در دوره اخير دراين چهل پنجاه سال ، كتابهايي نوشته شد كه در اين كتابها ، بي نظري و بي غرضي رعايت نشده و مطالبي نوشته و گفته شده است كه حقا و انصافا بعضي از آنها ، جفاي به حافظ است . برخي حتي اهانت به اوست . بعضي بي بصيرتي در مقابل خواجه است و انسان حيرت مي كند كه چرا بايستي اين حرفها به ذهن كسي خطور كند . حافظ را كاف ر و بي دين و زنديق و منك ر آخرت و از اين قبيل چيزها معرفي كرده اند . كسي را كه زيباترين اشعارش ، اشعار عرفاني است يا لااقل اشعار عرفاني جزو زيباترين اشعار اوست : در ازل ، پرتو حسنت ز تجلي دم زد عشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد جلوه اي كرد رخت ، ديد ملك عشق نداشت عين آتش شد از اين غيرت و بر آدم زد مدعي خواست كه آيد به تماشا گه راز دست غيب آمد و بر سينه نامحرم زد وجود اين قبيل اشعار را كه در سراسر ديوان حافظ پراكنده است و نداي يك عرفان والاي مصفاي غيبي را مي دهد ، نديده مي گيرند و مي گويند اين آدم به خدا و قيامت و دين معتقد نبوده است . شبيه همين جفا ( شايد يك مرحله پايينتر ) ، جفاي كساني است كه علي رغم اين همه شعر عرفاني و اين همه شعر اخلاقي در ديوان حافظ ، جهان بيني او را جهان بيني شك و بي خبري و بي اطلاعي از غيب و معرفت جهاني و انساني معرفي كرده اند و او را يك انسان معتقد به دم غنيمتي و دمدمي مزاجي و اسير شهوات روزمره زندگي و نيازهاي پست و حقير مادي دانسته اند . عجيب اين است كه اين افراد كه حافظ را فاسق و غرق در محرمات و پستي هاي معمولي بشري معرفي كرده اند ، خود حافظ را ستايش مي كنند و مي گويند كه او دچار سرمستي بود ، غرق سر مستي بود ، غرق معرفت بود ! من نمي دانم اين چه معرفتي است كه همه چيز را با هم مخلوط مي كنند . متأسفانه در نوشته هاي معاصرين خودمان از فضلا و دانشمندان هم ديدم . مثلا مرحوم شبلي نعماني در شعر العجم مي گويد كه به من نگوييد مي حافظ ، مي ظاهري بود يا مي معنوي ؛ هر دو مستي مي آورد . آخر اين هم شد حرف ؟ تعجب است از اين دانشمند بزرگ و فاضل اديب كه چنين حرفي بزند . درست است كه هر دو مستي مي آورد ، اما آخر اين مستي ، مستي و بي خودي از عقل است ، بيگانگي از خود انساني و از شعور انساني است و آن بي خبري از خود مادي و غرق شدن در معرفت و درك معنوي والاي انساني است . اينها اصلا چطور با هم قابل مقايسه هستند ؟ خواسته اند حافظ را اين طور معرفي كنند. بنده جهان بيني حافظ را جهان بيني عرفاني مي دانم. بلاشك حافظ ، يك عارف است . البته وقتي ما مي گوييم او يك عارف است ، منظورمان اين نيست كه از اولي كه رفت مكتب و از مكتب آمد بيرون ، يك عارف شبيه بايزيد بسطامي بود تا آخر عمرش . بلكه مردي بوده كه هفتاد - هفتاد و پنج سال عمر كرده است و اگر سي سال آخر عمرش را هم با عرفان گذرانده باشد ، خوب ، يك عارف است . عرفاي بزرگ هم از اول بسم الله زندگيشان كه عارف نبودند . بالاخره يك دوراني را گذرانده اند يا دوران عادي را و يا دوران كسب و تجارت را و يا دوران علم و تحصيل و فضل و يا حتي دوران فسق و فجور را . يك مرتبه هم به خاطر حادثه اي يا به خاطر هر دليلي ، به معنويت و نور راه پيدا كرده اند و عارف شده اند . ما مي گوييم حافظ عارف گشته به وصال حق رسيده و از دنيا رفته است . جهان بيني حافظ - آنچنان كه به عنوان جهان بيني

منبع خبر: خبرگزاری فارس

اخبار مرتبط: رهبر انقلاب: بلاشكّ حافظ يك عارف است