رهبر انقلاب: بلاشکّ حافظ یک عارف است

پايگاه دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آيت الله خامنه‌‌اي: رهبر فرزانه انقلاب هنگامي كه در سمت رياست جمهوري بودند در سال 1367/08/28 در آيين کنگره جهاني بزرگداشت حافظ در شيراز درباره حافظ و شعر حافظ فرمودند؛بنده جهان‌بينى حافظ را جهان‌بينى عرفانى مى‌دانم. بلاشكّ حافظ يك عارف است. متن كامل سخنان ايشان كه به مناسبت سالروز گراميداشت حافظ منتشر مي‌شود به اين شرح است. همچنين متن سخنراني حضرت آيت الله خامنه‌اي رهبر معظم انقلاب به صورت فايل صوتي در سرويس صوت و تصوير گذاشته شده است. بسم‌اللَّه‌الرّحمن‌الرّحيم الحمدللَّه و الصّلاة على رسول اللَّه و على آله الأطيبين به حسن و خلق و وفا كس به يار ما نرسد ترا در اين سخن انكار كار ما نرسد اگر چه حسن‌فروشان به جلوه آمده‌اند كسى به حسن و ملاحت به يار ما نرسد به حقّ صحبت ديرين كه هيچ محرم راز به يار يك‌جهتِ حق‌گزار ما نرسد هزار نقش برآمد ز كلك صنع و يكى به دلپذيرى نقش نگار ما نرسد هزار نقد به بازار كاينات آرند يكى به سكه‌ى صاحب عيار ما نرسد دريغِ قافله‌ى عمر كان چنان رفتند كه گردشان به هواى ديار ما نرسد بسوخت حافظ و ترسم كه شرح قصه‌ى او به سمع پادشه كامكار ما نرسد بهترين فاتحه‌ى سخن، در بزرگداشت اين عزيز هميشگى ملت ايران و درّ يگانه‌ى فرهنگ فارسى، سخنى بود از خود او، كه اين غزل را به عنوان ارادتى به خواجه‌ى شيراز و شاعر همه‌ى عصرها و قرنهايمان در حضور شما عزيزان - برادران و خواهران و ميهمانان گرامى - خواندم و در حقيقت توصيفى براى خود حافظ شيرازى است. حافظ بدون شك، درخشانترين ستاره‌ى فرهنگ فارسى است - شعر فارسى، - در طول اين چندين قرن تا امروز نداريم هيچ شاعرى را كه به قدر حافظ، در اعماق و زواياى جامعه‌ى ما و ذهن و دل ملت ما نفوذ كرده باشد و حضور داشته باشد. شاعرِ همه‌ى قرنهاست و همه‌ى قشرهاست. از عرفاى بى‌خود از خودِ مجذوبِ جلوه‌هاى الهى، تا اديبان و شاعران خوش‌ذوق، تا رندان بى‌سر و پا و تا مردان و زنان معمولى جامعه‌ى ما، هر كدام در حافظ سخن دل خود را يافتند و به زبان او، شرح حال و وصف حال خود را سرودند. شاعرى كه ديوان او تا امروز هم، پرفروشترين كتاب و پرنشرترين كتاب، بعد از قرآن است و ديوان او در همه جاى اين كشور و در بسيارى از خانه‌ها - يا بيشتر خانه‌ها - با قداست و حرمت، در كنار كتاب الهى گذاشته شده است. شاعرى كه لفظ و معنا را و قالب و محتوا را با هم به اوج رسانده و در هر مقوله‌اى كه سخن رانده، زبده‌ترين و موجزترين و شيرينترين را گفته است. امروز بزرگداشت اين شاعر است. البته در جامعه‌ى ما و در بيرون از كشور ما، درباره‌ى حافظ، سخنها گفتند و قلمها زدند و به دهها زبان ديوان او را برگرداندند و دهها كتاب در شرح حال او يا ديوان او نوشتند؛ امّا همچنان حافظ به صورت كامل، ناشناخته است. اين را اعتراف مى‌كنيم و بر اساس اين اعتراف بايد حركت كنيم و اين كنگره بزرگترين هنرش اين خواهد بود ان‌شاءاللَّه كه در اين راه گامى به جلو باشد. در اين كنگره،اساتيد بزرگ، شعرا، ادبا و صاحب فضيلتان و افراد صاحب‌نظر بحمداللَّه زيادند. بايد بگويند و بسرايند و بنويسند و پس از اين جلسه هم، بايد اين حركت ادامه پيدا كند. ما حافظ را فقط به عنوان يك حادثه‌ى تاريخى ارج نمى‌نهيم، بلكه حافظ همچنين حامل يك پيام و يك فرهنگ است. دو خصوصيت وجود دارد كه به ما حكم مى‌كند كه از حافظ تجليل كنيم و ياد او را زنده كنيم. اول: زبان فاخر اوست كه همچنان در قله‌ى زبان فارسى و شعر فارسى است و ما اين زبان را بايد ارج بنهيم و از آن معراجى بسازيم به سوى زبان پاكِ پيراسته‌ى كامل والا؛ چيزى كه امروز از آن محروميم. دوم: معارف حافظى است كه خود او تكرار مى‌كند كه از نكات قرآنى استفاده كرده است. قرآن درس هميشگى زندگى انسان است و ديوان حافظ مستفاد از قرآن است و خود او اعتراف مى‌كند كه نكات قرآنى را آموخته و زبان خودش را به آنها گشوده است. پس محتواى شعر حافظ آن‌جا كه از جنبه‌ى شعرى محضْ خارج مى‌شود و قدم در وادى بيان معارف و اخلاقيات مى‌گذارد، يك گنجينه و ذخيره است براى ملت ما امروز و نسلهاى آينده و همچنين براى ملتهاى ديگر؛ چون معارف والاى انسانى مرز نمى‌شناسد. پس بزرگداشت از حافظ، بزرگداشت از فرهنگ قرآنى و اسلامى و ايرانى است و بزرگداشت از آن انديشه‌هاى نابى است كه در اين ديوان كوچك، گردآورى شده و به بهترين و شيواترين زبان، ادا شده است. من امروز مايل بودم بتوانم يك بحث مورد قبول خود - حداقل - در اين مجمع شما داشته باشم. ارادت به حافظ و احساس مسؤوليت در مقابل پيام حافظ و جهان‌بينى او و نيز زبان او، من را وادار مى‌كند و مى‌كرد به شركت در اين اجتماع و همكارى با شما؛ امّا وقت و گرفتاريهاى من به من اجازه نداده‌اند و نمى‌دهند كه آن چنان كه دلخواه يك دوستدار حافظ است، درباره‌ى او حرف بزنم و بيان كنم. در استعجال، با كمك از حافظه و از حافظ، مطالبى را آماده كرده‌ام كه عرض كنم. بحث را در سه قسمت عرض خواهم كرد: يك قسمت در باب شعر حافظ، قسمت ديگر در باب جهان‌بينى حافظ و قسمت سوم در باب شخصيت حافظ. آن چنان كه من جمع‌بندى مى‌كنم از ديوان او و ازمجموعه‌ى سخن او شعر حافظ در اوج هنر فارسى است و از جهات مختلف در حد اعلاست. اين بحث كه بهترين شاعر فارسى كيست، تاكنون بحث بى‌جوابى مانده و شايد بعد از اين هم بى‌جواب بماند؛ امّا مى‌توان ادعا كرد كه به اوج سخن حافظ - يعنى به اوجى كه در سخن حافظ هست - هيچ سخن ديگرى نرسيده است. نه اين‌كه مرتبه‌ى شعر حافظ در همه‌ى غزليات و سروده‌ها مرتبه‌اى است والاتر از ديگران، بلكه بدين معنا كه در بخشى از اين مجموعه‌ى گرانبها و نفيس، اوجى وجود دارد كه شبيه آن را در كلام ديگران انسان مشاهده نمى‌كند. يك تقريبى به ذهن برادران و خواهرانى كه با حافظ تا حدودى آشنائى دارند عرض مى‌كنم. شعر غزلى به طور طبيعى شعر عشق است - هر نوع شعر غزلى، چه عارفانه و چه غيرعارفانه - و شعر عشقى كه متعهد بيان لطيفترين احساسات انسان را متعهد است، به طور طبيعى نمى‌تواند از شيوه‌ها و اسلوبها و كلماتى استفاده كند كه به فخامت شعر خواهد انجاميد؛ آنچه كه در قصيده به راحتى مى‌توان از آن بهره برد و حتّى در مثنوى. لذا شما مى‌بينيد كه سعدى بزرگ كه استاد سخن هست، فخامتى را كه در بوستان نشان مى‌دهد؛ در غزليات خودش نمى‌تواند نشان بدهد. اين، طبيعت زبان غزل است و هر شاعرى ناگزير در غزل محدوديتهايى دارد، محدوديتهايى كه سخن را از استحكام و فخامت و جزالت لازم مى‌اندازد. حالا اگر نگاه كنيد به تشبيبها و نسيبهايى كه در مقدمات قصائد معمولاً شعرا داشته‌اند - كه در گذشته كمتر قصيده‌اى بود كه از تشبيب و نسيب، يعنى از همان ابيات عاشقانه‌اى كه در ابتداى قصيده شاعر مى‌سرود، خالى باشد - خواهيد ديد كه هيچ كدام از اين ابياتى كه به عنوان تشبيب در مقدمه و طليعه‌ى قصائد، سروده شده؛ نتوانسته است كار يك غزل را در بين مردم بكند. نه هرگز با او خواننده‌اى آوازى سروده و نه به عنوان وصف‌الحال عاشقى به كار رفته است. با اين‌كه غزل است و شعر است در مضمون غزل؛ امّا طنطنه‌ى قصيده، مانع از اين است كه آن لطف و آب غزل را داشته باشد آن لطافت و نازكى غزل را دارا باشد. پس لطافت و نازكى در غزل، به طور طبيعى منافات دارد با طبيعت استحكام و محكم بودن شعر كه در قصيده مشاهده مى‌شود، حالا ما شعرى را اگر پيدا كرديم كه با اين‌كه غزل هست، از لحاظ استحكام الفاظ، كوچكترين نقيصه‌اى ندارد؛ اين شكل شعر، برترين است. اگر غزلى را ما يافتيم كه علاوه بر لطف سخن و لطافت كلمات، از يك استحكام و استوارى هم برخوردار است - به طورى كه نمى‌توان جاى هيچ كلمه‌اى از كلمات آن را عوض كرد يا چيزى به آن افزود يا چيزى از آن كاست - بايد استنتاج كنيم كه اين غزل، اين سخن، در حد اوج است و در ديوان حافظ، از اين قبيل بسيار است. آن چنان استحكام سخن در غزل حافظ، چشم را به خود جلب مى‌كند كه كسانى كه بر روى خصوصيات لفظى سخن كار مى‌كنند - منهاى مسائل معنوى - بلاشك يكى از چيزهايى كه آنها را مبهوت مى‌كند، همين استحكام سخن حافظ است در بسيارى از ابيات او و غزليات او. كه حالا در خلال صحبت، ممكن است بعضى از اينها را عرض كنم. البته همان‌طور كه عرض كردم نمى‌خواهيم بگوئيم كه همه‌ى غزليات حافظ اين جورى است. به قول غنىّ كشميرى: شعر اگر اعجاز باشد بى‌بلند و پست نيست در يد بيضا همه انگشتها يكدست نيست بنابراين در شعر حافظ هم، كوتاه و بلند وجود دارد و تصادفاً شعرهاى پائين حافظ، آن چيزهايى است كه نشانه‌هاى مدح در او هست. احمد اللَّه على معدلة السلطانى احمد شيخ اويس حسن ايلخانى اين را براى مدح گفته است. اين، شعر حافظ مى‌توان گفت به شمار نمى‌آيد. شعر حافظ را در جاهاى ديگرى و بخشهاى ديگرى بايستى جستجو كرد. برخى از خصوصيّات شعر حافظ را من عرض مى‌كنم -خصوصيات بيشتر لفظى شعر حافظ - البته در اين باره اساتيد چيزهاى خوبى نوشتند بنده هم از بعضى از اينها در گذشته غالباً استفاده كردم و فرصت مراجعه‌ى درستِ كاملى اين ايام نداشتم و شما برادران و خواهرانى كه اهل استفاده‌ى از اين كتابها هستند، مى‌توانند استفاده كنند اساتيد هم كه خودشان مى‌دانند. امّا يك چيزهايى را من از خصوصيّات لفظى شعر حافظ عرض مى‌كنم: يكى از اين خصوصيّات، قدرت تصوير در شعر حافظ است؛ از چيزهايى است كه كمتر به آن پرداخته شده است. تصوير در مثنوى، چيز آسان و ممكنى است. لذا شما تصويرگرى فردوسى را در شاهنامه و مخصوصاً نظامى را در كتابهاى مثنويش، مشاهده مى‌كنيد كه چه تصويرهاى زيبائى از طبيعت، از وضعيت، مى‌كند. در غزل اين كار، كار آسانى نيست. بخصوص وقتى كه غزلى بايد داراى محتوا باشد؛ يعنى شاعر متعهد است كه محتوايى در آن غزل، حتماً بيان كند و معارفى را ادا كند. تصوير، با آن زبان محكم و با لطافتهاى ويژه‌ى شعر حافظ و با مفهوم، چيز نزديك به اعجازى است. چند نمونه از تصويرهاى حافظ را من مى‌خوانم، چون روى اين قسمت تصويرى‌گرى حافظ گمان مى‌كنم كمتر كار شده، يعنى من نديده‌ام. چون همه‌ى كتابهايى كه در باب حافظ نوشته شده، من نديده‌ام، شايد هم اين بحث شده و من به آن دست نيافتم. براى اين‌كه بيشتر روى اين قضيه در شعر حافظ كار بشود، اين ابياتى كه عرض مى‌شود تصوير مى‌كند يك منظره‌اى را؛ شما ببينيد چقدر زيبا و قوى تصوير مى‌كند! در سراى مغان رُفته بود و آب زده نشسته پير و صلائى به شيخ و شاب زده سبوكشان همه در بندگيش بسته كمر ولى ز ترك كُلَه چتر بر سحاب زده شعاع جام و قدح نور ماه پوشيده عذار مغبچگان راه آفتاب زده گرفته ساغر عشرت فرشته‌ى رحمت تا مى‌رسد به اين‌جا: سلام كردم و با من به روى خندان گفت كه اى خماركش مفلس شراب زده چه كسى؟ چه كاره‌اى و چطور؟ سؤال مى‌كند از او تا مى‌رسد به اين جا: وصال دولت بيدار ترسمت ندهند كه خفته‌اى تو در آغوش بخت خواب‌زده پيام شعر را ببينيد چه قدر زيبا و بلند و شعر چه قدر برخوردار از استحكام لفظى است كه حقيقتاً كم نظير است از لحاظ استحكام لفظى و درعين‌حال اين جور تصويرگرى، درِ سراى مغان را نشان مى‌دهد و پير را نشان مى‌دهد و مغبچگان را نشان مى‌دهد و چهره‌هايشان را نشان مى‌دهد، حال خودش را تصوير مى‌كند. يك چيز عجيبى است اين تصويرى كه انسان در اين غزل مشاهده مى‌كند و نظاير اين در ديوان حافظ زياد است. همين غزل معروف: دوش ديدم كه ملايك در ميخانه زدند گل آدم بسرشتند و به پيمانه زدند ساكنان حرم ستر و عفاف ملكوت با من راه‌نشين باده‌ى مستانه زدند يك ترسيم بسيار روشن از آن چيزى است كه در يك مكاشفه يا در يك الهام ذهنى يا در يك بينش عرفانى شاعر دارد و احساس مى‌كند كه اين را به بهترين زبان ذكر مى‌كند كه اگر ما قبول كنيم - كه قبول هم داريم - كه اين پيام عرفانى‌اى است و بيان معرفتى از معارف عرفانى؛ شايد به بهتر از اين زبان، به هيچ زبانى حقيقتاً نشود اين را بيان كرد، تصوير كرد. تصويرگرى حافظ، يكى از برجسته‌ترين خصوصيّات اوست. ايهام بيان حافظ را بزرگ داشتند، نويسندگانى و گويندگانى همين‌جور هم هست، در باره‌اش زياد بحث شده من تكرار نمى‌كنم. از جمله‌ى خصوصيّات زبان حافظ، شورآفرينى است. شعر حافظ شعر پرشور و شورانگيز است. با اين‌كه شعر غزلى - در برخى از اشكالش كه شايد صبغه‌ى غالب هم داشته باشد - شعر رخوت و بى‌حالى است؛ امّا شعر حافظ، شعر شورانگيز و ولوله‌آفرين است. ابياتى را به ياد شما مى‌آورم، ببينيد چقدر اين پرتحرك و برانگيزاننده است! سخن درست بگويم نمى‌توانم ديد كه مِى خورند حريفان و من نظاره كنم در نمازم خم ابروى تو با ياد آمد حالتى رفت كه محراب به فرياد آمد ما در پياله عكس رخ يار ديده‌ايم اى بى‌خبر ز لذت شرب مدام ما حاشا كه من به موسم گل ترك مِى كنم من لاف عقل مى‌زنم اين كار كِى كنم سر تا پا شور و حركت و هيجان است اين شعرها و هيچ به يك سخن يك انسانِ بى‌حالِ افتاده‌ى دنيا را به ترك گفته، ندارد. همين شعر معروفى كه اول ديوان حافظ هست و در فاتحه‌ى ديوانِ آن هست همين: الا يا ايها الساقى ادر كاسا و ناولها كه عشق آسان نمود اول ولى افتاد مشكلها نمونه‌ى بارزى از همين شورآفرينى و ولوله‌آفرينى است و اين يكى از خصوصيّات شعر حافظ است. خصوصيت ديگر اين است كه شعر حافظ، سرشار از مضامين است - چه مضامين ابتكارى و چه مضامين شعراى گذشته - كه آنها را با بهترين بيانى و غالباً با بهتر از بيان خودشان، ادا كرده است. چه شعراى عرب و چه شعراى پيش از خودش مثل سعدى و چه شعراى معاصر خودش مثل خواجو و سلمان ساوجى كه گاهى مضمونى را از آنها گرفته و به زيباتر از بيانى از بيان خود آنها، آن را ادا كرده است. اينى كه گفته مى‌شود كه در شعر حافظ مضمون نيست، اين ناشى از دو علت است: يكى اين‌كه مضامين حافظ آن قدر بعد از او تكرار شده و تقليد شده كه امروز كه ما آن را مى‌خوانيم، به گوشمان تازه نمى‌آيد. اين گناه حافظ نيست اين مدح حافظ است كه شعر او و سخن او و مضمون او، آن قدر دست به دست گشته و همه او را گفتند و گرفتند و تقليد كردند كه امروز يك حرف تازه به گوش نمى‌آيد و دوم اين‌كه: زيبائى سخن و صافى سخن، آن چنانى كه مضمون در او گم مى‌شود، بر خلاف بسيارى از گويندگان سبك هندى كه مضامين عالى را به كيفيتى بيان مى‌كنند كه زبان سبك هندى اين البته اين، نقص آن سبك هم نيست، در آن‌جا هم در جاى خود بحث دارد و نظر هست كه آن‌جا يكى از كمالات سبك هندى است. به‌هرحال در آن‌جا برجسته است مضمون در شعر حافظ، آن چنان هموار و آرام بيان شده، مضمون كه به چشم نمى‌آيد. كم‌گوئى و گزيده‌گوئى، خصوصيت ديگر شعر اوست. يعنى حقيقتاً جزء برخى از ابيات حافظ يا بعضى از غزليات و قصائدى كه غالباً هم معلوم مى‌شود كه مربوط به اوضاع و احوال خاص خودش هست يا مدح اين و آن هست كه راجع به اين مدح هم بعد اگر يادم ماند مطلبى عرض خواهم كرد؛ در بقيه‌ى ديوان، نمى‌شود جايى را پيدا كرد كه انسان بگويد توى اين غزل، اگر اين يك بيت نبود، بهتر بود، كارى كه با ديوان خيلى از شعرا اين كار مى‌شود. انسان ديوانهاى بسيار خوب را - از شعراى بزرگ - مى‌خواند، مى‌بيند توى اين قصيده‌ى به اين قشنگى، تو اين غزل به اين شيوائى، اين بيت زيادى است! اگر نبود، يكدست‌تر بود، بهتر بود. در شعر حافظ، چنين چيزى را آدم نمى‌تواند پيدا كند. روانى، صيقل‌زدگى الفاظ، تركيبات بسيار شيرين و لحن زبان شيرين، يكى از خصوصيّات استثنائى حافظ است. با اين‌كه كيفيت بيان او - همچنان كه در شعر منسوب به او هست - بسيار شبيه به خواجوست؛ يك جاهايى انسان شعر خواجو را وقتى مى‌خواند مى‌بيند كه شبيه شعر حافظ و قابل اشتباه است. امّا شيرينى بيان حافظ، در مجموع ديوان، در هيچ ديوان ديگرى از ديوانهاى فارسى - تا آن‌جائى كه بنده ديدم و احساس كردم مشاهده نمى‌شود. بعضى حافظ را متهم كردند به تكرار، بايد عرض كنم تكرار حافظ، تكرار مضمون نيست، تكرار ايده‌ها و مفاهيم است. يك مفهوم را به زبانهاى گوناگون تكرار مى‌كند. نمى‌شود اين را گفت تكرار مضمون كه معيوب، عيب هست در شعر. موسيقى عبارات حافظ و گوش‌نوازى اين كلمات، خود يك خصوصيت ديگرى است. شعر را به سبك معمولى وقتى كه بخوانند، گوش‌نواز است. چيزى كه در شعر فارسى، نظيرش انصافاً كم است. بعضى از غزليات ديگر هم البته همين جور است. در معاصرين او، خواجو همين‌جور است. بسيارى از غزليات سعدى همين جور است. بعضى از مثنويات همين جور است. امّا در حافظ، اين يك صبغه‌ى عمومى است. كثرت ظرافتها و ريزه‌كاريهاى لفظى، از قبيل جناسها و مراعات نظيرها و ايهام و تناسبها و ايهام و تضادها، الى‌ماشاءاللَّه است كه شايد كمتر بتواند انسان پيدا كند غزلى را كه در آن غزل، چند مورد از اين ظرافتها و ريزه‌كاريها و ظريف‌كاريها و ترصيع‌هاى لفظى وجود نداشته باشد. اين بيتى كه اين‌جا يادداشت كردم به مناسبت همين ظرافتهااين را بخوانم: جگر چون نافه‌ام خون گشت و كم زينم نمى‌بايد جزاى آن‌كه با زلفت سخن از چين خطا گفتم يكى از خصوصيّات شعر حافظ، روانى و رسائى است كه هر كسى كه با زبان فارسى آشنا باشد شعر حافظ را مى‌فهمد. شما شعر حافظ را با زبان معمولى به يك آدمى كه هيچ سواد هم نداشته باشد وقتى كه بخوانيد، برايش، راحت مى‌فهمد؛ مثل حرف زدن معمولى: مشكلى دارم ز دانشمند مجلس باز پرس توبه‌فرمايان چرا خود توبه كمتر مى‌كنند اصلاً هيچ ابهامى و نكته‌اى كه پيچ و خمى در او باشد، انسان مشاهده نمى‌كند. نو ماندن زبان كه به گفته‌ى يكى از ادبا و نويسندگان معاصر ما كه ايشان ادعا مى‌كند، بايد هم همين جور باشد مى‌گويد هنوز زبان غزلى ما، مديون حافظ است و همين هم درست است يعنى؛ امروز شيواترين غزل ما، آن غزلى است كه شباهتى به حافظ مى‌رساند. نمى‌گويم اگر كسى درست، نسخه‌ى حافظ تقليد كند؛ اين بهترين غزل خواهد بود. نه، تطوّر زبان و تحوّل سبكها و پيشرفت شعر، يقيناً ما را به جاهاى جديدى رسانده و حقّ هم همين است. امّا در همين شعر غزلى ناب پيشرفته‌ى امروز، آن جايى كه شباهتى به حافظ و زبان حافظ در او هست، انسان احساس شيوائى مى‌كند. و بالأخره به كار بردن معانى رمزى و كنائى، كه اين هيچ شكّى درش نيست، يعنى حتّى آن كسانى كه شعر حافظ را يكسره شعر عاشقانه و به قول خودشان رندانه مى‌دانند و هيچ معتقد به گرايش عرفانى در حافظ نيستند - كه واقعاً جفاى به حافظ است كسى اين جور حرف بزند حتى آنها هم - در يك مواردى، نمى‌توانند ردّ كنند كه سخن حافظ، سخن رمزى است. يعنى كاملاً روشن است كه سخن حافظ، اين‌جا عبارتى را و تعبيرى را به جاى معناى ديگر مورد نظر خودش گذاشته است. نقد صوفى نه همين صافى بى‌غش باشد اى بسا خرقه كه مستوجب آتش باشد خب نقد صوفى نه همين صافى بى‌غش، صافى بى‌غش يعنى «مى»، در حالى كه صوفى كه ادعاى «مى» ندارد، ادعاى معنويات دارد. بنابراين صافى بى‌غش به كار رفته به معناى «مى ناب»، يعنى به معناى عرفان ناب. صافى بى‌غش كه به معناى مى ناب است به كار رفته به معناى عرفان ناب و خالص . نقد صوفى نه همين صافى بى‌غش باشد اى بسا خرقه كه مستوجب آتش باشد خصوصيات لفظى زيادى باز، از جمله‌ى چيزهايى كه من به نظرم رسيد كه جا دارد روى اين كار بشود، در شعر حافظ استفاده‌ى شجاعانه‌ى از لهجه‌ى محلّى است با ظرافت؛ يعنى از لهجه‌ى شيرازى در شعرى با آن عظمت استفاده كرده حافظ كه موارد زيادى ديده مى‌شود. اين استفاده كردن «به» به جاى «با»: اگر غم لشكر انگيزد كه خون عاشقان ريزد من و ساقى به هم سازيم و بنيادش براندازيم كه تا امروز هم در لهجه‌ى شيرازى، اين موجود است. يا: در خرابات طريقت ما به هم منزل شديم يا شويم كاين چنين رفتست از عهد ازل تقدير ما و موارد ديگرى از اين قبيل هست. در اين غزل معروف حافظ: «صلاح كار كجا و من خراب كجا» كه كجا رديف است و «با»ى قبل از رديف كه حرف رديف بايد ساكن باشد. در حالى كه در مصراع بعدى مى‌گويد: «ببين تفاوت ره از كجاست تا به كجا». اين غلط نيست به لهجه‌ى شيرازى : «ببين تفاوت ره از كجاست تا كجا» كه الان هم شيرازيها وقتى حرف مى‌زنند، همين‌جور حرف مى‌زنند؛ تابْكجا. يعنى از لهجه‌ى شيرازى - لهجه‌ى محلّى - استفاده كرده و آن را در قافيه به كار برده. استفاده از اصطلاحات روزمرّه‌ى معمولى و از اين قبيل چيزها كه زياد است. حالا من بخواهم باز هم در اين زمينه حرف بزنم، بحثهاى زيادى است. يك نكته‌ى ديگر هم عرض بكنم اين قسمت مربوط به شعر را خاتمه بدهم و آن‌كه نشانه‌هاى سبك هندى را هم در غزل حافظ بنده مشاهده مى‌كنم، يعنى؛ ريشه‌هاى سبك هندى را مى‌شود فهميد و ارادت صائب و نظيرى و عُرفى و كليم - اين شعراى بزرگ سبك هندى - به حافظ، احتمالاً به معناى انس زيادى اينها با زبان حافظ است و يقيناً اثر داشته كه من دو تا بيت را همين‌طور دم دستى پيدا كردم و يادداشت كردم اگر بتوانم اين‌جا بخوانم: كردار اهل صومعه‌ام كرد مِى پرست اين دود بين كه نامه‌ى من شد سياه از او كه كاملاً بوى سبك هندى را مى‌دهد. اى جرعه‌نوش مجلس جم سينه پاك دار كائينه‌ايست جام جهان بين كه واى از او بنابراين در زمينه‌ى مسائل شعر حافظ، بحثها و حرفهاى زياد و خصوصيّات ممتازى هست كه اساتيد و نويسندگان روى اين، كار كردند؛ باز هم بايد كار بكنند. - من همين جا از فرصت استفاده كنم؛ توصيه كنم براى كار روى ديوان حافظ، از جهات مختلف. با اين‌كه كارهاى خوبى نسبتاً شده، جاى برخى از كارها خالى است. مثلاً «كشف‌الكلمات» حافظ ما نداريم. يعنى شما اگر چنانچه يك كلمه‌اى را بخواهيد در حافظ جستجو كنيد داريد؟... آقاى دكتر شهيدى مى‌فرمايند داريم. خب اين هم از بى‌سعادتى‌هاى ماست كه به قول مرحوم آقاى جلال همائى «تا يك ورق از كليله در گوشم شد سيصد ورق از شفا فراموشم شد» تا يك ورق از كارهاى روزمرّه‌ى سياسى را ما دست گرفتيم به قول ايشان سيصد ورق از كتاب و درس و بحث و ... پس خوب است من نگويم، پيشنهاد نكنم. بعد خصوصى به برادران مى‌گويم، ممكن است هر چى كه به ذهن من رسيده، قبلاً انجام شده باشد. - خب، يك بحث ديگر درباره‌ى جهان‌بينى حافظ است. در باب جه

منبع خبر: فردا

اخبار مرتبط: رهبر انقلاب: بلاشكّ حافظ يك عارف است