روایت یک شهید از امداد غیبی
به گزارش فارس، با نزديك شدن كنگره سرداران شهيد استان فارس، ما را بران داشت تا خاطرات بعضي از اين سرداران را منتشر كنيم. سردار شهيد «عبدالعلي ناظمپور» يكي از آن دسته عزيزاني است خاطرات زيادي از خود به جاي گذاشته كه نظر شما را به يكي از آنها جلب مي كنيم:دو ماه از استقرار گردان ما- فجر- بر روي ارتفاعات سر به فلك كشيده پنجوين ميگذشت. طبق اطلاعات رسيده اين احتمال وجود داشت كه عراقيها بخواهند مواضع ما را مورد تعرض قرار دهند. به همين دليل ناچار بوديم بيشتر شبها تا صبح در سنگر كمين بيدار و مراقب اطراف باشيم. سرما از يك طرف وبيخوابي و نگهبانيهاي طولاني شبانه از طرف ديگر بچهها را سخت عذاب ميداد.آخر شب داخل سنگر كمين نشسته و مراقب جلو بودم. سرما بيداد ميكرد و پوست صورت را جر ميداد. گوشهايم زير شلاق سرما يخ كرده بودند. با دست مالشي به آنها دادم تا مقداري از سرماي آن كاسته شود.كنار دستم محمود چمباتمه زده بود و از فرط خستگي پلكهايش را بر هم گذاشته بود. نگاهم از روي صورتش سُر خورد توي آسمان. از ماه خبري نبود. ستارههايي كه موفق مي شدند از لابلاي ابرهاي تكه تكه فرار كنند مثل مرواريد تو دل آسمان سوسو ميزدند. سر و صدايي توجهام را از آسمان گرفت و به رو به رو معطوف كرد. همه جا تاريك و سياه بود.درست مثل قلب دشمن گوشم را تيز كردم به طرف صداها. از طرف دره مقابل كه فاصله چنداني با سنگر كمين نداشت، باد پچ پچ و صداي پا را آورد. صداها نزديك و نزديكتر ميشد. دلهره و اضطراب دويد توي تنم. فورا محمود را تكان دادم تا او هم مراقب اوضاع باشد. سر و صدا تمامي نداشت. نميتوانستم صبر كنم. اين احتمال وجود داشت كه آنها قصد عمليات داشته باشد. به فكرم رسيد، با ادوات تماس بگيرم و تقاضاي خمپاره منوربكنم تا اطراف را بهتر ببينم. گوشي بيسيم را برداشتم و آهسته ادوات را صدا زدم. جريان را اطلاع دادم و با دادن گرا درخواست گلوله منور كردم. كسي كه آن طرف خط با من در تماس بود خوابآلوده و كم حوصله به نظر ميرسيد و اين را ميشد از حالت صدايش فهميد. گوشي بيسيم را زمين گذاشتم و به همراه محمود انتظار كشيديم.صداي سوت خمپاره و فرود آنها به داخل دره شروع شد. خمپارهها جنگي بودند و هيچ خبري از خمپاره منور نبود. مات ومبهوت دوباره تماس گرفتم و تقاضاي خمپاره منور كردم. اما باز همان آش و كاسه. به محمود گفتم: مثل اينكه اين يارو خواب است. مطمئنم اگر تا صبح هم تقاضاي گلوله منور بكنم به جايش جنگي ميفرستد.لجم درآمده بود. قصد تماس مجدد را داشتم كه سر و صدا قطع شد و سكوت محض همه جا را فرا گرفت. منصرف شدم . ظاهرا خطر رفع شده بود.هوا كاملا روشن شده بود و از ابرهاي پراكنده شب قبل چيزي نبود. گرماي كم رمق خورشيد زور ميزد تا تك سرمايه صبحگاهي را بشكند. چشمهايم بيرمق و نوك انگشتانم از سرما بيحس شده بود. دوربين را برداشتم و به دره مقابل چشم انداختم. جايي كه سر و صدا به گوشم خورده بود. صحنه مقابلم اصلا باوركردني نبود. تعداد زيادي جسدهاي عراقي در ميان دره پراكنده بود. گلولههاي جنگي شب قبل دقيق ميان دشمني كه قصد پيشروي داشت فرود آمده بود.
منبع خبر: جهان نیوز
اخبار مرتبط: روايت يك شهيد از امداد غيبي
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران