یک تعریف سادهلوحانه از دموکراسـی
تعداد بازدیدها: ۴۷ حمید پارسانیا: سكولاریسم ازجمله لغاتی است كه ترجمه آن در كشورهای اسلامی با مشكل همراه بوده است، در فارسی آن را با استفاده از چند لغت به «جدایی دین از سیاست» یا «جداشدن دین از دنیا»، «دنیوی كردن»، «اعتقاد به اصالت امور دنیوی»، «غیردینگرایی»، «نادینیگری»، «دنیویت» و «این جهانی» ترجمه كردهاند. سكولاریسم و دشواری ترجمه آن به زبانهای دینی سكولاریسم (Secularism) ازجمله لغاتی است كه ترجمه آن در كشورهای اسلامی با مشكل همراه بوده است. در فارسی آن را با استفاده از چند لغت به «جدایی دین از سیاست» یا «جداشدن دین از دنیا»، «دنیوی كردن»، «اعتقاد به اصالت امور دنیوی»، «غیردینگرایی»، «نادینیگری»، «دنیویت» و «این جهانی» ترجمه كردهاند و در عربی مصدرجعلی «علمانیت» را نظیر «عقلانیت» مترادف آن قرار دادند. سبب دشواری ترجمه برخی از لغات در انتقال از یك زبان به زبان دیگر چیست؟ لغت همچنان جسم و معنا روح آن است، البته شكی نیست كه رابطه این جسم و آن روح رابطهای حقیقی نیست، بلكه رابطهای وصفی و اعتباری است كه در ظرف قراردادهای اجتماعی و در قالب فرهنگ جامعه صورت واحدی را در ذهنیت مشترك مردم - بینالاذهان - پیدا میكند. صدرالمتألهین این ارتباط و پیوند دقیق الفاظ و معانی را كه به «وضع» آدمیان موجود میشود به این صورت بیان میكند كه الفاظ برای ارواح معانی وضع شدهاند. گاه برای یك معنا در یك جامعه واحد دو لفظ مختلف وضع میشود. این دو لفظ را مترادف میگویند و گاه در نزد دو گروه با زبانهای مختلف دو لفظ برای یك مفهوم و معنای واحدی كه هر دو گروه با آن مأنوس هستند وضع میشود. در این صورت نیز دو لفظ مترادف هستند و در مواردی از این قبیل، وقتی دو نفر كه با دو زبان سخن میگویند قصد خبردادن از آن مفهوم و معنای واحد را داشته باشند، تمام مشكل آنها در آگاهی نسبت به دو وضع و قرارداد متفاوت است كه برای دو لفظ نسبت به آن مفهوم و معنای واحد، در نظر گرفته شده و این مشكل با استفاده از یك كتاب لغت كه عهدهدار بیان مترادفهای دو زبان است، قابل حل است. مشكل ترجمه وقتی جدی میشود كه لفظ در یكی از دو گروه برای معنا و مفهومی وضع شده باشد و گروه یا جامعه دیگر با آن معنا و مفهوم آشنا نباشد، در این مورد جامعهای كه با آن معنا مأنوس نیست در اولین مرتبه در فهم آن گرفتار مشكل است و در صورتی كه آن معنا را بفهمند ناگزیر چون تاكنون با آن مأنوس نبوده لغتی نیز برای آن در زبان رایج خود نمییابد. به همین دلیل ناگزیر در ترجمه آن یا از چند لغت استفاده یا لفظ جدیدی را جعل كرده و وضع میكند یا آنكه از الفاظی كه در زبان رایج وجود دارد بهصورت مشترك لفظی برای حكایت از معنای جدید نیز استفاده میكند. در حالت اخیر گاه میشود كه جامعه انس خود را با معنای سابق لفظ از دست داده و در نتیجه لفظ هنگام استعمال به معنای جدید آن انصراف پیدا میكند. در هر فرهنگ و تمدن برخی از مفاهیم و معانی نقش محوری و بنیادین دارند و انتقال الفاظی كه بر این مفاهیم ویژه و خاص دلالت مینماید از زبان آن فرهنگ به زبانی كه مربوط به فرهنگی مغایر و بیگانه با آن است گرفتار مشكل جدی است و دشواری ترجمه لفظ «سكولاریسم» به زبانهای دینی و ازجمله زبانهایی كه در حوزه فرهنگ اسلامی زندگی و زیست دارند از همین ناحیه است. مفهومی كه لفظ سكولاریسم از آن حكایت میكند از مبانی معرفتی و وجودشناختی خاصی برخوردار است و این مبانی كه در تكون و پیدایش فرهنگ و تمدن غرب بعد از رنسانس، نقشی تعیینكننده داشتهاند، با مبانی معرفتی و هستیشناختی دینی سرناسازگاری دارند و به همین دلیل این مفهوم برای افرادی كه در جوامع دینی زندگی میكنند نامأنوس و بیگانه است. مبانی معرفتی و هستیشناختی دینی در هستیشناسی دینی، طبیعت همه حقیقت نیست بلكه بخش نازل و دانی آن است، یعنی برای هستی بخش دیگری تصور میشود كه فائق بر طبیعت بوده و نقشی تعیینكننده نسبت به آن دارد. نامها، عناوین و اسامی گوناگونی كه در فرهنگهای دینی برای عالم محسوس وجود دارد، از نگاه دینی آنان نسبت به طبیعت حكایت میكند، مانند «عالم» كه به معنای علم و نشانه است و چیزی است كه به آن امری شناخته شود و علامت گذارده شود و دنیا كه به معنای نزدیك است. در تعابیر اسلامی بر پدیدههای طبیعت، آیت، نشانه، شهادت و نظایر آن اطلاق شده است و همه تعابیر یادشده از بخش دیگری كه صاحب آیت و نشانه بوده و آخرت یا غیبت طبیعت است، حكایت میكند. اگر نگاه انسان به هستی نگاهی دینی باشد، به دلیل اینكه همه ابعاد زندگی طبیعی و مادی خود را در احاطه غیب آن میداند، هیچگاه در مناسبات و رفتار طبیعی خود از باطن امور كه نقشی تعیینكننده نسبت به ظاهر دارد، غافل نمیماند و بر همین اساس نیز كردار فردی و اجتماعی خود را توجیه یا تبیین میكند. احاطه و حضور غیب، به شهادت و به همه ابعاد زندگی رنگ دینی میبخشد و به همین دلیل جدایی دین از زندگی فردی و اجتماعی یا جدایی دین از حوزه طبیعی و فیزیكی، نظریهای است كه تنها در پناه یك نگاه غیردینی به عالم و آدم قابل تصویر و ترسیم است. انسان چون عالم را فاقد غیبی كه محیط بر آن است بداند باورهای دینی را میتواند بهصورت بخشی از هستی ذهنی یا وجدان فردی یا اجتماعی و یا غرایز نفسانی افراد تصویر كند اما اگر نگاه او به هستی نگاهی دینی باشد به غیب و باطنی معتقد خواهد بود، كه در عرض وجود یا وجودات دیگر اشیا نیست، بلكه محیط بر امور است و به همین دلیل هیچ واقعیتی بدون لحاظ و توجه به آن قابل بررسی، معرفت و شناخت نیست. ترسیم حقیقتی كه با همه اشیا و در همه احوال حضوری تعیینكننده دارد و با این همه مربوط به باور و زندگی افراد بوده و در زندگی طبیعی یا اجتماعی انسان حضوری نداشته باشد، یك تصویر تناقضآمیز و بیمعناست و به همین دلیل در فرهنگهایی كه براساس معرفت دینی نسبت به عالم و آدم شكل میگیرند، الفاظی كه در مقام حكایت از اینگونه جدایی باشند، یافت نمیشود و چون اینگونه از الفاظ كه در فرهنگهای لائیك و مادی، رواج و استعمال دارند به محدوده فرهنگهای دینی انتقال یابند مترادفی مناسب پیدا نمیكنند و سكولاریسم از جمله همین الفاظ است. انسانی كه نگاهی دینی به عالم دارد، همه احوال فردی و اجتماعی خود را به درست یا خطا توجیه دینی میكند. او وقتی از حضور در بخشی از فعالیتهای زیستی و اجتماعی دوری میگزیند، گریز خود را نیز وظیفهای دینی میداند، مانند وقتی میگوید مسیح گفت دنیا را به قیصر واگذار نما، یا چون بهگونه شما سیلی وارد آورند گونه دیگر را نیز پیش آورید. توجیه و تبیین دینی زندگی، از طریق آگاهی نسبت به غیب حاصل میشود و اینگونه از آگاهی نیز فراتر از ادراك حسی و عقلی است، زیرا ادراك حسی مربوط به ظاهر زندگی دنیا بوده و از باطن آن بیخبر است، یعنی با ادراك حسی از بود یا نبود غیب نمیتوان مطلع شد و ادراك عقلی در صورت تمامیت، جز به فهم كلیات عوالم نائل نمیشود؛ یعنی با ادراك عقلی درنهایت اصل وجود، حقیقت یا حقایقی كه فائق بر انسان و جهان طبیعی هستند را میتوان اثبات كرد. و اما آگاهی بهخصوصیات و ویژگیهای مربوط به باطن هر یك از افراد و افعال، در گرو معرفتی است كه بر غیب اشراف داشته و از باطن هستی اخبار دهد و این معرفت كه با شهود غیب همراه است، شناخت دینی است كه از طریق وحی اظهار میشود. پیوند دین و زندگی اجتماعی در نگاه دینی هستیشناسی دینی با نوعی خاص از معرفت نیز كه هویتی فرامفهومی و نه ضدمفهومی دارد، همراهی میكند و دین هرگاه برمبنای هستیشناسی و دیدگاه معرفتی خود تفسیر شود، همه ابعاد زندگی انسان را پوشش میدهد و هیچگاه به قلمرو خاصی از وجود فردی یا اجتماعی محدود نمیشود، بلكه از این دیدگاه، تصویر دینی كه منعزل از زندگی اجتماعی یا سیاسی انسان باشد، نظیر تصویر مربعی است كه سه زاویه داشته باشد. جدایی دین از سیاست در صورتی قابل ترسیم است كه انسان هنگام تصویر مساله از مبانی معرفتی یا وجودشناسی دینی دست شسته و به تفسیر جدیدی از دین كه مبتنیبر معرفت و باور دینی نیست، دست یازد در غیر این صورت تا هنگامی كه دین از هویتی معرفتی برخوردار بوده و گزارههای دینی اعتبار جهانشناختی داشته باشند، موقعیت برتر آن نسبت به سیاست محفوظ بوده و تفسیر و توجیه رفتارهای سیاسی برمبنای آن شكل میگیرد. تفسیر و توجیه دینی رفتارهای سیاسی به معنای داوری دین درباره بایدها و نبایدهای اجتماعی و قضاوت دین در مورد نظام اجتماعی است. در نگاه دینی، حكم و حاكمیت در پرتو وحی و معرفت الهی سازمان مییابد و حاكمان در پناه ارتباطی كه با آسمان دارند و در چارچوب احكام و ضوابطی كه از آسمان و براساس معرفت دینی تنظیم میشود، مشروعیت و مقبولیت پیدا میكنند. حاكمیت دین بر سیاست حاصل نگاه دینی انسان به عالم و آدم است و تا هنگامی كه این نگاه در جامعه حضور گسترده داشته باشد حاكمیت غیردینی نیز ناگزیر با پوشش و نقاب دینی در توجیه دروغین خود میكوشد. خاقان چین و امپراتور ژاپن در قالب همین سیاست خود را فرزندان آسمان و نزدیكان به خداوند میخواندند و كسری به دلیل رواج و اعتبار سكه دیانت تقلب خود را به قالب دیانت درمیآورد و فره ایزدی را به وساطت فرشته یا مغ از اهورامزدا دریافت میكرد. زوال عقلانیت و چهره لیبرالیستی سكولاریسم بعد از غیبت دیانت، زوال عقلانیت عرصه را برای نوع دیگری از هستیشناسی و معرفت كه هویتی حسی و مادی دارد، فراهم میآورد. علم با از دستدادن حقیقت دینی و ابعاد عقلی اینك تنها قضایای تجربی را شامل میشود و بدینترتیب واقعیت علمی بهصورت واقعیت آزمون پذیر درمیآید و لفظ علمscience نیز از مصادیق پیشین كه دانش الهی و فلسفی را شامل میشد به سوی بخشی از مصادیق كه همان گزارههای تجربی و آزمونپذیراست، منصرف میشود. همراه حذف گزارههای متافیزیكی، گزارههای ارزشی نیز از حوزه علم بیرون میروند و بدینترتیب بین دانش و ارزش همانگونه كه فیلسوف حسگرای انگلیسی هیوم خبر داده بود، دیواری آهنین كشیده میشود. خروج گزارههای ارزشی از حیطه داوری علم كه اینك هویتی غیردینی و غیرعقلی یافته، ارزشهای سیاسی را نیز كه تاكنون در معرض داوری و قضاوت علم دینی و عقلی بود از دایره دید علم بیرون میكند و بدینترتیب جدایی دانش از ارزش به جدایی علم از سیاست منجر میشود. سكولاریسم كه چهره نخست آن با دینزدایی كردن علم آغاز شده و در سیاست عاری از دین ظاهر میشود اینك با حاكمیت حسگرایی چهره نوینی میگیرد، سكولاریسم در مرحله نخست علیرغم عنصر غیردینی خود هویتی علمی دارد زیرا علم در این مقطع چهرهای عقلی داشته و عقل در بعد عملی توان داوری درباره گزارههای ارزشی، ارزشهای سیاسی را داراست اما در مرحله دوم كه با حاكمیت حسگرایی آغاز میشود، سكولاریسم سیاستی را به دنبال میآورد كه نهتنها حاكمیت عقل و دین را گردن نمینهد، بلكه علم را نیز تاب نمیآورد و این بیتابی حاصل زبونی و ذلتی است كه علم برای خود میپذیرد زیرا علم در معنای نوین آن گزارههای ارزشی و متافیزیكی را مهمل و خارج از حوزه تعریف خود میداند. در این سیاست نه برای پیامبران و برگزیدگان خدا و وحی و آنچه از آسمان نازل شده و نه برای حكیمان، فیلسوفان و ایدئولوژیهای مختلفی كه توسط دانشمندان علوم سیاسی و رهبران احزاب و گروههای اجتماعی ترسیم و تبلیغ میشود، جایی نیست و به بیان دیگر در این سیاست: اولاً: حق صورت آسمانی و الهی نداشته و حقیقتی صرفا انسانی و بشری دارد، چه اینكه انسان نیز در این دیدگاه فاقد هویتی است كه در پناه پیوند و ربط و ارتباط با خداوند معنا و حقیقت خود را بازیافته و بهعنوان آیت مرآت و نشانه و خلیفه او اعتبار داشته باشد. ثانیاً: حق بشری نیز چهره عقلانی و تعریف شده مستقل علمی ندارد، بلكه مستقیما به خواست و تقاضای افراد بازمیگردد و هیچ معیار و میزان علمی و عقلانی یا دینی برای توزین و داوری پیرامون این خواست وجود ندارد، یعنی در این مقطع حق از متن خواست افراد ظاهر شده و هیچ الزام و تكلیفی را برای انسان طبیعی و زمینی به همراه ندارد. بعد از زوال و غیبت نگاه و معرفت دینی تا هنگامی كه عقلانیت از حضور ضعیف خود برخوردار باشد، عقل درصدد تشخیص ضوابط و مقرراتی است كه طبیعت آدمی به راستی خواهان آن است و میكوشد ضوابط و قوانینی را كه از ناحیه محیط یا از ناحیه تبلیغات اجتماعی و مانند آن بر انسان و خواست او تحمیل میشود، شناسایی كرده و افشا كند و در این قالب دموكراسی و حاكمیت مردم چهره و صورتی تعریف شده و مشخص پیدا میكند. اما با حاكمیت حسگرایی سیاست سكولاریسم هیچ ضابطه و قانون و حكم ثابت و مستقلی را تاب نمیآورد و حاكمیت مردم تنها مشخصه عام و مورد قبول آن است. بنابراین مدینه فاضله سكولاریسم تنها آن صورت از دموكراسی است كه فاقد هرگونه خصلت ایدئوژیك نیز است. آیین و شریعتی كه در این مدینه آرمانی، بعد از زوال دیانت و ایدئولوژیهای عقلانی، معیار و میزان حاكمیت میشود، اباحت و آزادانگاری همه امور در قیاس با انسان است. این نوع آزادی به این دلیل به اباحیت ترجمه میشود كه هیچ باید و نبایدی را كه هویتی الهی و آسمانی داشته باشد یا حتی با صورتی عقلانی بهگونهای ثابت ریشه در طبیعت انسان داشته باشد، نمیپذیرد و همه احكام و مقررات را كه چهرهای صرفا بشری پیدا كردهاند، اجازه تبدیل و تغییر و دگرگونی میدهد. كوشش برای توجیه سكولاریستی دین سكولاریسم همانگونه كه در مرتبه نخست خود گاه با توجیه عقلانی دین و حذف ابعاد آسمانی و نفی اسرار و رموز الهی آن میكوشد صورتی ایدئولوژیك به دین بدهد اینك پس از حذف عقلانیت نیز گاه به دنبال تفسیر دینی خود میگردد. بیانی كه برای جمع بین دو نگاه دینی و سكولار اظهار میشود، این است كه سكولاریسم و لوازم آن یعنی دموكراسی و لیبرالیسم الزاما هویتی ضددینی ندارند و در صورتی كه اكثریت جامعه گرایش و خواسته دینی داشته باشد ناگزیر در چارچوب یك نظام سكولار و دموكراتیك با حفظ ضوابط و قواعد لیبرالیسم، نظام دینی ظاهر خواهد شد. * عضو هیاتعلمی دانشگاه باقرالعلوم
منبع خبر: فرهیختگان
اخبار مرتبط: یک تعریف سادهلوحانه از دموکراسـی
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران