بیت رهبری هیچ ساختمان نوساز و مرتفعی ندارد، فارس
10. ساعت 10:45 درب خانهي همجوار باز شد. همهمان به يك صف ايستاديم. نهايتا " بيست نفر بوديم. طنين صلوات همهجا را پر كرد. رهبر معظم انقلاب آمدند. بال بال ميزدم! نميدانستم چه كار كنم! رفتم اول صف؛ شلوغ بود. رفتم آخر صف! آقا را نميديدم. از صف ميزدم بيرون محافظين تذكر ميدادند. آن چند ثانيه انگار چند ساعت گذشت! بالاخره نوبت من شد. سلام كردم. گرم جواب دادند. دست شان را بوسيدم و پشت سرشان راه افتادم. فاصلهام با حضرتشان يك محافظ بود. راضي نشده بودم تا خواستند وارد سالن بشوند از فرصت استفاده كردم و به شانهشان دست زدم. محافظ جوان چنان با غليظ نگاهم كرد كه ترسيدم الان از بيت بيرونم ميكنند! از بس همهي مهمانان رسمي رفتار ميكردند لابد محافظين با خودشان ميگفت: اين ديگه چه مدير بيكلاسيه!؟ 11. احوالپرسي حضرت آقا با پرفسور مولانا و آقاي نجفي مرعشي و رييس يكي از كتابخانههاي شخصي يزد بيشتر از ديگران بود. آقا از وزير پرسيدند: پس آقاي واعظي كجا هستند؟ وزير هم توضيح داد با آقاي گلپايگاني داخل حسينيه رفتند. و اين نشان از دقتنظر بالاي ايشان داشت! يكي از مديران از آقا طلب چفيه كرد. ايشان هم با خنده فرمودند: اگر به سلامت برگشتم؛ چشم! 12. پس از ورود به حسينيه آقا سوار آسانسور شدند. جلوي آسانسور باز بود و من چند لحظه ايستادم و در حين بالا رفتن سيمايشان را نگاه كردم. آثار بالا رفتن سن را ميشد در چهره ايشان ديد اما همچنان اقتدار، مهرباني، صلابت و دلربايي گذشته را داشتند. با صداي شعارهاي جمعيت به خودم آمدم. همان چند ثانيه كافي بود تا همهي جاهاي كليدي گرفته شود. به ضلع شرقي راهنمايي شدم. سكوي فيلمبرداري صدا و سيما جلوي ديدم را گرفته بود لذا با پر رويي رفتم و كنار فيلم بردار پاييني نشستم. شانس آوردم كه فيلم بردار هم از محدودهي خودش جلوتر آمده بود. يكي از محافظين جلو آمد و به فيلمبردار گفت: قرارمون اين بود كه از اين ستون جلو تر نريد! فيلمبردار هم بيچك و چونه عقب نشست و جا براي نشستنم باز شد! 13. پيش از سخنان حضرت آقا، جناب وزير و آقاي واعظي گزارش دادند. بين رفقا بحث بود كه گزارش آماري و جزيي آقاي حسيني مناسبتر بود يا بيانيهي تجديد بيعت گونهي آقاي واعظي؟! به هر حال خوبياش اين بود كه هيچ كدام تكراري نبود و به نحوي مكمل هم بود! 14. اوج اين ديدار بيانات رهبر فرزانه انقلاب بود. سخنراني نيم ساعته آقا نشان از تبحر شگرفشان به كتاب و بازار نشر داشت و مطالبه هايشان از مردم و مسولين نمايانگر نگاه بلند نظرانهشان به كتاب بود! كم اتفاق ميافتد كه ايشان از وضعي در كشور گله كنند ولي در اين ديدار وضعيت موجود كتابخواني را رضايتبخش ندانستند و از همگان خواستند براي وارد شدن كتاب در سبد زندگيها برنامهريزي كنند. 15. در حين دعا كردن حضرت آقا، همهي مسولين به سمت پشت پرده هجوم بردند. دير جنبيدم و عقب ماندم. تلاشم براي جلو افتادن از بقيه هم بي ثمر بود! آقا ميثم -فرزند آقا- با خنده گفت: عجله نكن جوون! همه از اين در بايد رد شويم! هر كاري كردم دوباره شرف دست بوسي آقا نصيبم شود نميشد. گويي محافظين مرا شناسايي كرده بودند كه با بقيهي مديران اتو كشيده فرق دارم و مانع جلو رفتنم ميشدند! نشد كه بشود! آقا در پاشنهي در به طرف جمع مديران برگشتند. يكي از مديران براي دادن نامهي يكي از دوستان آقا جلو رفت. حضرت آقا نامه را گرفتند و با تلخي به او گفتند: ما با شما يك كاري هم داريمها! احساس كردم خود مدير هم در جريان ناراحتي آقا بود! گفت: خدمت ميرسيم! چشم! و سريع از تيرس نگاه تند آقا خارج شد! و آقا پس از خداحافظي از همان دري كه وارد شدند، از حياط خارج شدند. 16. و هرچند اينگونه اولين ديدار كتابداران سراسر كشور با رهبر محبوب و فرزانه انقلاب به پايان رسيد؛ بر مبناي فرمايشات حضرت آقا تازه كار ما آغاز شد.
منبع خبر: گویا
اخبار مرتبط: بيت رهبري هيچ ساختمان نوساز و مرتفعي ندارد، فارس
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران