و من و تو چه می‌دانیم که جانباز قطع نخاع گردنی یعنی چه؟!

و من و تو چه مي‌دانيم كه جانباز قطع نخاع گردني يعني چه؟!
خبرگزاری جمهوری اسلامی
به گزارش روز جمعه ايرنا به نقل از پايگاه اطلاع‌رساني دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آيت‌الله‌العظمي خامنه‌اي اين گزارش به شرح زير است: - آقا سر راهي برو كنار. تازه وارد حسينيه شده بودم و رفته بودم سروقت شيريني‌هايي كه براي پذيرايي گذاشته بودند دم در كه يك نفر بلند گفت: آقا سر راهي برو كنار. برگشتم و ديدم يك تخت بيمارستاني منتظر است تا كنار بروم تا مردي درشت هيكل كه بيسيم به كمر دارد (و احتمالا يكي از محافظ‌هاست) آن را هل بدهد. كنار رفتم و با بهت نگاه كردم به مردي نحيف كه روي تخت دراز كشيده بود و ملحفه‌اي رويش بود و ... محافظ كه با تحكم با من صحبت كرده بود، به مرد نحيف مهربانانه گفت: حلال كن اگر اذيت شدي. بعد پيشاني‌اش را بوسيد و رفت احتمالا سر پستي كه رهايش كرده بود به خاطر مرد نحيف. روي سينه مرد نحيف كارتي بود و روي كارت اسمش را نوشته بود: «سعيد». از همان اول فهميديم كه ديدار رهبر با جانبازان قطع نخاعي ديداري متفاوت است. سركي كشيدم به فضاي حسينيه و چند جانباز نشسته روي ويلچير را ديدم و همان آقا «سعيد» كه روي تخت بود و تازه حكمت آمبولانس‌هايي كه صبح داخل بيت مي‌شدند را فهميدم. ديدار، ديدار جانبازان قطع نخاعي بود با رهبر انقلاب؛ البته جانبازان قطع نخاع از گردن! خودشان مي‌گويند «گردني». گردني يعني كسي كه مهمترين رگ گردنش را در راه خدا داده و از سينه به پايين را پيش‌پيش فرستاده بهشت ولي اين جسم بهشتي را با تخت و ويلچير در اين دنيا با خودش اين طرف و آن طرف مي‌كشد. و من و تو چه مي‌دانيم كه جانباز قطع نخاع گردني يعني چه؟! تا آقا بيايد رفتيم سراغ بعضي از جانبازها. «سعيد» سال 59 مجروح شده بود و 31 سال از عمر 50 ساله‌اش را روي تخت افتاده بود. خانه نداشت، حتي خانه مهر. در حاشيه كرج زندگي مي‌كرد و همراهش مي‌خواست به رهبر شكايت اين را بكند كه پرونده جانبازي او را از خوزستان به كرج نمي‌فرستند، كاري كه يك مدير ساده احتمالا مي‌تواند انجام دهد. 8 ميليون تومان وديعه مسكن داده و ماهي 480 تومان اجاره‌اي كه مي‌دهد از حقوقش چيزي باقي نمي‌گذارد. به نظرم علاوه بر بنياد شهيد، كميته امداد هم بايد او را تحت پوشش قرار دهد. و من و تو چه مي‌دانيم كه جانباز قطع نخاع گردني يعني چه؟! «اسماعيل» هم يكي ديگر از جانبازهايي بود كه روي تخت بودند. او در روزهاي آخر بهار 67 با تير تك‌تيرانداز دشمن از گردن قطع نخاع شد. 23 سال روي تخت است و بزرگ شدن 3 بچه‌اي كه قبل از جانبازي داشته را از روي همين تخت تماشا كرده و 5 نوه‌اش هم پدربزرگشان را از روز اول با همين تخت ديده‌اند. اهل شوش بود و عرب. روحيه‌اش خوب بود. از مشكلات پرسيديم و جواب‌هايي شنيديم. در بين جواب‌هايش نظرم به زحمت‌ها و مصايب همسرش جلب شد. پرسيدم: فكر مي‌كني شما زودتر وارد بهشت مي‌شويد يا خانومتان؟ بلافاصله جواب داد: ان‌شاءالله خانمم. روي «اسماعيل» هم ملحفه كشيده شده بود و شايد براي اينكه دست و پاي كم‌رمق و كيسه‌ دفع ادرار و ... ديده نشود. و من و تو چه مي‌دانيم كه جانباز قطع نخاع گردني يعني چه؟! بين چند نفري كه با تخت آمده بودند وضع «غلامرضا» كمي متفاوت بود. او قبلا روي ويلچير مي‌نشسته و دست‌هايش حس داشته و فرمان مي‌برده ولي حركت و فعاليت تركش‌هاي داخل بدن مجبورش كرده ويلچير را با تخت عوض كند. و بايد سخت باشد اين تغيير ولي روحيه‌اش خوب بود. تخريب‌چي بوده و يك بار كه از ماموريتي برمي‌گشته به كمين دشمن خورده. مي‌گفت 25 سال پيش در زمان رزمنده بودنش قرعه به نامش افتاده تا برود و امام را ببيند. رزمنده مسن‌تري از او خواهش مي‌كند جايش را به او بدهد و اميد به سال‌هاي جواني داشته باشد. عليزاده هم فرصت ديدار با امام خميني را به هم‌رزمش مي‌بخشد كه بعدتر شهيد شد و خودش هم توفيق ديدن امام را پيدا نكرد ديگر؛ چون سال‌هاي جواني‌اش را روي ويلچير و تخت بوده است. و من و تو چه مي‌دانيم كه جانباز قطع نخاع گردني يعني چه؟! ديگر حسينيه پر شده از جانبازها و موقع آمدن رهبر انقلاب است. محافظي كه ايستاده جلوي ما به يكي از جانبازهايي كه خوابيده روي تخت مي‌گويد ما را دعا كن. رهبر وارد شدند و يكراست رفتند سراغ تختي‌ها و اول از همه «سعيد» كه از دوران سربازي‌اش مجروح شده. رهبر كارت او را نگاه كرد به اسم سلام عليك كرد و بعد خم شد و بوسيدش؛ نه يك بار نه دو بار نه سه بار... شايد پنج شش بار بوسيدش. اين رفتار تا آخر تكرار شد. مثل پدري كه بچه كوچكش را مي‌بوسد. بعد از او سراغ «اسماعيل» رفت و دست به سر و رويش كشيد و بوسيدش و حرف زد. رهبر به «غلامرضا» كه رسيد چون تختش كوتاه بود، زانو زد براي بوسيدنش. صداي بوسيدن روي جانبازها را مي‌شنيدم. ولي فاصله‌مان اندازه‌اي بود كه حرف‌هايشان را به سختي مي‌شنيدم. جانبازي سيستاني با رهبر گپي طولاني‌تر زد. بعدي دستش هم مثل دست رهبر جانباز است. با دست‌هاي مجروح‌شان با هم دست مي‌دهند و جانباز دست رهبر را مي‌بوسد و رهبر سر و صورت جانباز را. جانباز ديگري به رهبر گفت: آقا بذار دستت را ببوسم. و منتظر اجازه رهبر نماند و بوسيد. و ادامه داد: آقا مي‌شه بغل‌تون كنم و رهبر خم شد و جانباز روي ويلچير نشسته را در آغوش گرفت و جانباز او را يك دقيقه‌اي نگه داشت و گريست. يكي ديگر از جانبازها هم چندتا عكس به آقا نشان داد و آقا عكس‌ها را ديدند و راجع به آنها با هم صحبت كردند. دست آخر هم دوتا از عكس‌ها را قرار شد اسكن كنند و برگردانند. رهبر به جانبازي رسيد و گفت: حالت چطوره؟ جانباز جواب داد: شما خوب باشيد ما هم خوبيم. بعد از رهن و اجاره مسكنش گفت. از اينكه سه دهه روي ويلچير است. و رهبر نگاه كردند به رييس بنياد شهيد و امور ايثارگران. «سالم موسوي». آقا اسمش را از روي كارتش خواندند و مثل بقيه رويش را چند باره بوسيدند. «سالم» گفت: آقاجان... رهبر گفت: جان. سالم گفت: آن دست راستت را بده من ببوسم. - سلام عليكم. دست‌هات را فرستادي بهشت پيش‌پيش؟ رهبر اين را به جانبازي گفت كه دو دستش از مچ قطع بود، علاوه بر اينكه قطع نخاع بود. جانباز هم بعد از سلام و عليك گفت: «آقا به فكر نسل سومي‌ها باشيد. به مسئولين بگيد به فكر جوان‌ها باشند. خدا امام حسين را بيامرزه. اگر هيئت‌هاي عزاداري نبود كه ديگه هيچي...» - من شنيدم شما گفتيد جانباز اعضاي مجروحش را زودتر فرستاده بهشت. به ما ميگن 70 درصد. دعا كنيد آن 30 درصد هم بهشتي شود. رهبر جواب داد: خدا نصيب‌تان كند. - سلام خوبيد؟ - سلام، شما را ديديم خوب شديم. رهبر انقلاب به هر جانبازي مي‌رسيدند اول كارتش را نگاه مي‌كردند تا به نام با او صحبت كنند. بعضي‌ها نداشتند به هر دليلي. به يكي‌شان گفت: كو كارتت؟ و جانباز جواب داد: سرباز احتياج به نام و نشان نداره. سرباز را به اسم فرمانده مي‌شناسن. و با دست خود رهبر را نشان مي‌داد. و من و تو چه مي‌دانيم كه جانباز قطع نخاع گردني يعني چه؟! - آقا قربون شما بشم كه از دست دوست و دشمن زجر مي‌كشيد. - رهبر آيه‌اي را كه بالاي جايگاه نوشته شده بود را نشان دادند و گفتند: آن جا را ببين. نوشته: فَاسْتَبْشِرُواْ بِبَيْعِكُمُ الَّذِي بَايَعْتُم بِهِ وَذَلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ*. بعد راجع به صبر و معامله با خدا گفت براي جانباز و وقتي از كنارش رد مي‌شد، هر دو لبخند مي‌زدند. جانبازها بامعرفت بودند. سلام هم محلي‌ها و همشهري‌هايشان را هم مي‌رساندند. مثل جانباز نجف‌آبادي كه دخترش محدثه و پسرش علي هم كنارش بودند و در جواب رهبر كه پرسيده بود كي مجروح شدي گفته بود 17 سالگي و رهبر سكوت طولاني كرده بود. و جانباز براي اينكه سكوت را بشكند به پسرش گفت: علي دست آقا رو ببوس. دختربچه‌اي جلو آمد و گفت: من دختر آقاي قنبري هستم. ميشه يه يادگاري ازتون بگيرم. رهبر هم چفيه‌اش را داد به دختر جانباز قنبري. جانباز ديگري بود كه روي ويلچير نشسته بود ولي اختيار دست و پايش را كامل نداشت. حرف هم نمي‌توانست بزند. به سختي صداهاي نامفهوم از گلويش بيرون مي‌آمد. رهبر كه فهميد جانباز نمي‌تواند حرف بزند ساكت كنارش ايستاد. جانباز دستش را بالا آورد و كشيد به صورت و محاسن رهبر. يك بار، دو بار، سه بار. دستش به اختيار نبود و مي‌خورد به عينك و صورت رهبر. صدايش از گلو به ناله بيرون مي‌آمد. عكاس و فيلم‌بردار و مسئول و خبرنگار و حاضر و ناظر همه به گريه افتادند. رهبر بعد از حدود يك دقيقه دست جانباز را گرفت و گفت: ديگر بسه. يعني ديگر ناله و ناراحتي نكن. يعني من متوجه محبت تو شدم. يعني خودت را اذيت نكن. و دعا كرد: خدا به شما اجر و شفا و صبر بدهد. و من و تو چه مي‌دانيم كه جانباز قطع نخاع گردني يعني چه؟! كنار يكي از جانبازها بچه كوچكش ايستاده بود. آقا بعد از خوش و بش با جانباز به يكي از محافظ‌ها گفتند: اين پسر را بلند كن من ببوسمش. محافظ هم بچه را مثل پر كاه بلند كرد و آقا او را بوسيد. - خيلي جوان بوديد موقع مجروحيت نه؟ - اي 16-17 سالم بود. - زن و بچه.... - بله حاج آقا سرم شلوغه حسابي سه تا بچه دارم. رهبر خيلي سرحال از كنار جانباز گذشت. يك جانباز ايلامي سلام استاندارشان را رساند و گفت: كي مياي ايلام؟ من به استاندار گفتم دعوت‌تان كند. بايد بياي ايلام. مردم خيلي دوستت دارند. رهبر انقلاب جواب دادند: سلام من را هم به استاندار برسانيد. من كه ايلام آمده‌ام!‌ هنوز استان‌هايي مانده كه نرفتم. اول بايد آنجاها بروم. بعد هم من با دعوت جايي نمي‌روم، بي‌دعوت مي‌روم! يكي از جانبازها به رهبر گفت: به فكر جانبازهاي قطع نخاعي كه در روستاها هستند باشيد. اگر بشود اينها را بياورند به شهر... رهبر رو به رييس بنياد شهيد كردند و گفتند: بايد خدمات را ببرند به محيط زندگي جانباز. آوردن جانباز به شهر يعني جداشدن او از محيط زندگي و خانواده. اين نبايد اتفاق بيفتد. يك جانبازِ رويِ تخت هم بود كه احتمالا وسط جلسه رسيده بود. به رهبر گفتند گردنش نمي‌چرخد. رهبر تخت او را دور زد و رفت كنار ايستاد. جانباز به رهبر گفت: به مسوولين بنياد شهيد بگيد به جانبازهايي كه دست‌شان نمي‌رسد كمك كنند. بگيد درست خرج كنند پول‌ها را، با توجه خرج كنند. الان كه الحمدلله پول هست. رهبر مكث كرد. سر تكان داد و گفت: بله درست مي‌گيد. بعد رو كرد به رييس بنياد شهيد و گفت: هم پول‌داشتن توفيق مي‌خواهد هم درست خرج‌كردن. - 23 سال منتظر ديدن شما بودم حاج آقا. - كم توفيقي ما بوده. يكي از جانبازها كه خودش عضو موسس انجمن جانبازان قطع نخاع از گردن بود به رهبر گفت: مسائل جانبازهاي گردني با هم فرق مي‌كند. بعضي لازم است در خانه باشند، بعضي كه مشكلات روحي پيدا كرده‌اند لازم است در آسايشگاه باشند. بعضي بايد در خانه باشند ولي پرستار نياز دارند. بعضي‌ها به خاطر مساله‌هاي كوچك خانواده‌شان دچار مشكل شده. بايد اينها را حل كرد. رهبر به رييس بنياد شهيد نگاه كردند و گفتند: «حتما در سطوح بالاي بنياد شهيد به اين مساله توجه كنيد.» و من و تو چه مي‌دانيم كه جانباز قطع نخاع گردني يعني چه؟! ديد و بازديد كه تمام شد، رهبر رفتند و نشستند روي صندلي‌شان و قاريِ جانبازي، قرآن خواند و رييس بنياد شهيد و فرمانده سپاه از 57 جانباز حاضر گفتند و از 220 نفري كه نمي‌شد آوردشان. با اينكه در حسينيه صندلي نبود، ولي همه روبه‌روي رهبر نشسته بودند؛ همه روي ويلچير و 4-5 نفر روي تخت دراز كشيده بودند. جانبازي به نمايندگي از بقيه صحبت كرد: ديگر نه پايي داريم و نه دستي كه ياري‌تان كنيم ولي با زبان‌مان حمايت‌تان مي‌كنيم، تنها كاري كه ازمان برمي‌آيد. و من و تو چه مي‌دانيم كه جانباز قطع نخاع گردني يعني چه؟! آقا خيلي طولاني صحبت نكردند. تقدير كردند از مبتكران طرح اين جلسه. و تقدير كردند از جانبازان و صبرشان با اين جملات كه: زحمت بيهوده است كه امثال من بخواهيم از شماها سپاس‌گذاري كنيم كه با خدا معامله كرديد و بايد گفت: فَاسْتَبْشِرُواْ بِبَيْعِكُمُ الَّذِي بَايَعْتُم بِهِ وَذَلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ. بعد از خانم‌ها و خانواده‌هاي جانبازها تشكر ويژه كردند و گفتند خدمت با روي خوش شما در آن دنيا به دردتان مي خورد و اجر شما از اين جانبازها كمتر نيست. به جانبازها و خانواده‌هايشان هم يادآوري كردند كه در محاسبات الهي چيزي فوت نمي‌شود. لحظه لحظه‌ي صبر شما محاسبه مي‌شود. به خود جانبازها هم گفتند كه وزنه‌ي ايثار شما به نظرم از وزنه‌ي شهادت بيشتر است به خاطر رنج‌هايي كه دارد؛ هم براي خودتان هم براي پدر، مادر، همسر و فزندان‌تان. قبل از خداحافظي هم دوباره از خانم‌ها تشكر كردند و عذرخواهي كه نشد تك‌تك احوال‌پرسي كنند. جلسه كه تمام شد زني با لبخند سمت شوهر ويلچري‌اش رفت و با دستمال عرقش را پاك كرد. آن طرف‌تر بچه‌هاي دور و بر ويلچير پدرشان فيگور مي‌گرفتند تا عكاس عكس بيندازد. كم‌كم ويلچيرها راه افتادند و هركدام به همتِ زني و البته بعضي به كمك فرزند يا والدين يا برادري. روحيه‌ي همه عالي بود. ديدن رهبر و حرف‌هاي او شارژشان كرده بود و آنها مي‌رفتند به سمت زندگي‌اي كه من وتو چيزي از مشكلاتش نمي‌فهميم. از حسينيه كه بيرون آمدم ديدم بچه‌هاي سپاه ولي‌امر كه يگان حفاظت هستند و مشغول خدمت در بيت رهبري، صف كشيده‌اند (صفي نه بر اساس قد يا درجه) و هر جانبازي كه مي‌آيد احترام نظامي مي‌گذراند و برايش صلوات مي‌فرستند. يك نفرشان بلند شعر دكلمه مي‌كند و يكي هم اسفند دود مي‌كند. چقدر چسبيد اين بدرقه خودجوش بچه‌هاي ولي‌امر كه در چشم ما فقط كارشان حفاظت است. * توبه، آيه 111: اكنون بشارت باد بر شما به داد و ستدي كه با خدا كرده‌‌ايد و اين پيروزي بزرگي براي شما است. سيام**2019** انتهای خبر / خبرگزاری جمهوری اسلامی (ايرنا) / کد خبر 30588284

منبع خبر: خبرگزاری جمهوری اسلامی

اخبار مرتبط: حاشیه‌های دیدار رهبر معظم انقلاب با جانبازان قطع نخاع گردنی