یک شعر از امیر سنجوری
امیر سنجوری:
واکن دهانِ پنجرههایت را
با من سکوتِ دیده شدن در توست
مردی که جشنوارهی اندوه است
مردی که سوگوارهی زن در توست
باید تویی هر آینه سرگردان
مردی که در برابر من باشد
با دستهای شعلهور آهنگش
گهوارهای که مادر من باشد
باید منم که حسرتِ دیدن را
در شیشههایِ جیوهایِ دیوار
تکرار میکنم که خودم باشم
تکرار میکنم که توام انگار
اندوه را به پنجره برگردان
من را به دلگرفتگیِ سابق
این روزهای خوب، چه بیروحاند
بیدردوارههایِ منِ عاشق
اندوه را به پنجره برگردان
من را به با بدونِ تو بودنهام
اینگونه با کنار تو آسودن
عادت نکردهاند سرودنهام
ای هرچه با تو شاعریام لبریز
ای هرچه در تو عاشقیام سرشار
پای از خیال پنجره بیرون کش
دست از نگاه آینهام بردار
اندوه را به پنجره برگردان
وا کن دهانِ پنجرههایم را
دنیا پر از توهمِ باران است
چتری کن انهدام صدایم را
حسِ بدی است مثل کسی باشی
مثل کسی شنیده شوی حتمن
حسِ مزخرفی که تو هم داریش
حس امیر سنجوری بودن
منبع خبر: فرهیختگان
اخبار مرتبط: یک شعر از امیر سنجوری
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران