عمر‌بن سعد هم بر حسین(ع) گریه می‌کرد ولی دستور کشتن او را هم داد/ یک سخنرانی خواندنی از امام موسی صدر

عمر‌بن سعد هم بر حسین(ع) گریه می‌کرد ولی دستور کشتن او را هم داد/ یک سخنرانی خواندنی از امام موسی صدر
کلمه
چکیده :کسی که گریه می‌‌کند، اما در عین حال، برای پایمال کردن اهداف امام حسین تلاش می‌‌کند، همانند عمربن‌سعد است که گریه می‌‌کرد، ولی دستور کشتن امام حسین را هم داد. کسی که گریه می‌‌کند، ولی در برابر پایمال شدن حق و جولان دادن باطل خاموش می‌‌نشیند نیز همین وضع را دارد و «کسی که از گفتن حق دم فرو می‌‌بندد شیطانی لال است.» ... کسی که دروغ می‌‌گوید و نیرنگ می‌‌زند، با رفتار خود حسین و یاران حسین را شکست داده است....


سخنرانی امام موسی صدر در ایام عزای امام حسین (ع)

برگرفته از کتاب «سفر شهادت»
به نقل از وب سایت موسسه فرهنگی- تحقیقاتی امام موسی صدر:

بسم الله الرحمن الرحیم. الحمد لله رب‌العالمین و الصلاة و السلام علی خیر خلقه و خاتم رسله محمد و علی أنبیاء‌الله المرسلین و سلام‌الله علی آل بیته و صحبه الطاهرین و من اتبعهم بإحسان إلی یوم الدین.

السَّلامُ علیک یا أباعبدالله علیک منی سلام الله أبدا ما بقیت و بقی اللیل و النهار و لا جعله الله آخر العهد منی لزیارتکم، السلام علی الحسین و علی علی‌بن‌الحسین و علی أولاد الحسین و علی أصحاب الحسین.

خداوند بـر اجر و پـاداش شما در مصیبت شهادت سـرورمان امام حسین‌ع بیفزاید و ما را از کسانی قرار دهد که یاد او را گرامی می‌‌دارند و در راه او قدم می‌‌گذارند و خون‌‌خواه او هستند و به تحقق یافتن اهداف او کمک می‌‌کنند و او را الگو و سرور و پیشوای خود در زندگی و در جامعه قرار می‌‌دهند.

شـب تاسوعاست و در ساعاتِ پایـانی این مناسبت، احساس درد و اندوه ما را فراگرفته است، ولی امام حسین نمی‌‌پذیرد که این درد و اندوه ما، از سرِ احساس باشد، بلکه درد و اندوهی تربیتی از ما می‌‌طلبد. ما در پرتو این احساسِ درد و اندوه می‌‌آموزیم که انسان چگونه باید بمیرد، همچنان‌که می‌‌آموزیم چگونه باید زندگی کند. می‌آموزیم که اقلیت به سبب عدة اندک خود شکست نمی‌‌خورد و اکثریت نیز اگر به آرمان خود باور نداشته باشد، پیروز نمی‌‌شود، هرچند برحق باشد. این تابلو و این تصویر و این مکتب، درس‌‌ها و نظایر فراوانی در زندگی معاصر ما دارد.

ما در برابر مکتب کربلا هستیم؛ مکتبی که پدران و نیاکان ما آن را پاس داشته‌‌اند؛ مکتبی که دیگر امامان‌ع نیز با آن همساز و همسو بوده‌‌اند و آن را با اشک و آه و ناله و احساسات همراه کرده‌‌اند تا با دل‌هایمان پیوند بخورد و عقل‌‌هایمان را به اندیشه درآورد و بدن‌‌هایمان را به تلاش در راه خداوند سبحان وادارد، وگرنه گریه چه سودی برای امام حسین دارد؟ گریه به تنهایی و به دور از کار و حرکت، از نظر خود امام حسین نیز مردود است. این درس را ما در سیرة امام حسین و بازماندگان ایشان می‌‌بینیم و در سیرة حضرت زینب‌س که از زیارت و هم‌جواری ایشان در این کشور عزیز تبرک می‌‌جوییم. در سیرة آنان می‌‌خوانیم که وقتی امام حسین از اسب بر زمین افتاد، حضرت زینب بیرون آمد تا یاری بطلبد و راه مبارزة برادرش را ادامه دهد. یاری‌‌جویی‌‌ها و جملات و شعرها و سروده‌‌هایی که آنان می‌‌گفتند، همگی شعارهایی [انقلابی] بود. دیده‌‌اید که در تظاهرات‌‌هایی که در زمان ما برگزار می‌‌شود، شعارهایی را بر روی پلاکارت‌ها می‌‌نویسند که بیانگر اهداف تظاهرکنندگان است. شعار امام حسین آن سرودها و سخنان و خطبه‌‌هایی است که از ایشان و همراهان ایشان نقل شده است، وگرنه یک جرعه آب از دست دشمن پس از کشته شدن همة فرزندان و خویشانش چه سودی برای او دارد؟

این شعارها تأکیدی است بر پیروزی آنان و باطل بودن رفتار دشمنان‌‌شان. این شعارها جنایت و انحراف آنان را برملا ساخت و نتیجة رفتارِ باطلِ آنان را به تصویر کشید. این مهم‌ترین دستاورد بود. هدف امام حسین‌ع از درخواست آب برای علی‌اصغر چه بود؟ امام او را به میان تیرها و شمشیرها و سنگ‌ها برد تا بیش از پیش پرده بردارد از چهرة زشت دشمن و فرجام کسانی که در راه باطل قدم می‌‌گذارند. شعارهای آنان، یاری‌‌خواهی آنان، دعوت آنان فقط برای تأکید بر اهدافشان بود، وگرنه آنان می‌‌دانستند که دشمنی که برای کشتن آنان آماده شده است، در این نبردِ سنگین رحم نمی‌‌آورد.

پس از آنکه امام حسین از اسب بر زمین افتـاد حضرت زینب بیرون آمد، ولی نه با درماندگی، دختر علی کجا و درماندگی و زبونی کجا؟ زینب به یاری‌‌طلبی برخاست تا دشمن را رسوا سازد و انحراف و تباهی آنان و فرجامِ کار باطل و طمع‌‌ورزی آنان را برای همگان روشن کند. از این رو، خطاب به عمربن‌سعد که فرمان قتل امام حسین را صادر کرد و همه را شاهد گرفت که او نخستین کسی است که به‌سوی خیمه‌‌گاه حسین تیر می‌‌اندازد، خطاب به او فرمود: «ای پسر سعد، آیا أباعبدالله را می‌‌کشند و تو به نظاره ایستاده‌‌ای؟»

من مـی‌‌گویـم که زینـب از ابـن‌سعـد یـاری نخواسـت، زیرا می‌‌دانست ابن‌سعد او را یاری نمی‌‌کند و برادرش را از مرگ نجات نمی‌‌دهد، بلکه هدف او رسوا کردن عمربن‌سعد و کامل کردن این صحنه بود تا درس عبرتی باشد برای همة دنیا و همة انقلابیان و همة حق‌‌طلبان جهان. وقتی عمربن‌سعد سخن زینب را شنید گریه گرد، ولی از او روگرداند و گفت: کار حسین را تمام کنید.

گریـه می‌‌کنـد، ولـی در صدد کشتن حسین نیـز هست؛ گریه می‌‌کند، ولی اهداف حسین را نیز پایمال می‌‌کند. اهداف امام حسین همان دین او است. اهداف امام حسین همان ارزش‌‌هایی است که به آن‌ها ایمان داشت و می‌‌فرمود: «إن کانَ دینُ مُحَمَّدٍ لَم یَستَقِم‌ إلّا بِقَتلِی، فَیَا سُیُوفُ خُذِینِی.» (اگر دین محمد جز با کشته شدن من اصلاح نمی‌‌شود، پس ای شمشیرها مرا دریابید.)

امام حسین ع هنگامی که از مدینه بیرون می‌‌آمد، فرمود: «وَ أنِّی ما خَرَجتُ أشِراً وَ لا بَطِراً وَ لا ظالِماً وَ لامُفسِداً وَ إنَّما خَرَجتُ لِطَلَبِ الإصلاحَ فِی أمَّـةِ جَدِّی، أریدُ أن آمُرَ بِالمَعروفِ وَ أنهَی عَنِ المُنکَرِ.» (من از سر شادى و سرمستى و تباهکارى و ستمگرى قیام نکردم، بلکه براى اصلاح در امّت جدّم قیام کردم و مى‏خواهم امر به معروف و نهى از منکر کنم.‏)

امام حسین خود را قربانی دین خود و رسالت جد خود و حقوق ثابت امت او کرد. جان او در راه این هدف کم‌‌ارزش است. دین حسین گرانبهاتر از خود اوست و، از این رو، حسین جان خود را فدای دینش می‌‌کند. بنابراین، کسی که گریه می‌‌کند، اما در عین حال، برای پایمال کردن اهداف امام حسین تلاش می‌‌کند، همانند عمربن‌سعد است که گریه می‌‌کرد، ولی دستور کشتن امام حسین را هم داد. کسی که گریه می‌‌کند، ولی در برابر پایمال شدن حق و جولان دادن باطل خاموش می‌‌نشیند نیز همین وضع را دارد و «کسی که از گفتن حق دم فرو می‌‌بندد شیطانی لال است.»

گریه و اندوه ما، فضایی عاطفی و انگیزه‌‌ای عاطفی برای کردار و رفتار ماست. ما مکتب امام حسین را این‌گونه می‌‌فهمیم. امام حسین‌ع همان‌گونه که در آیاتی که در این شب مبارک شنیدیم، فرمان خداوند متعال را اجرا می‌‌کند و در چندین مناسبت این آیات را تلاوت می‌‌کند: «إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ.» مقصود قرآن کدام بهشت است؟ اگر ما جان و مال‌‌مان را تقدیم کنیم، خداوند چه بهشتی به ما عطا می‌‌کند؟ خود قرآن کریم این بهشت را تفسیر می‌‌کند و می‌‌فرماید: «وَ لِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ» یعنی بهشت دنیا و بهشت آخرت.

برادران، قـرآن کریـم وقتـی از بهشت و جهنم، پاداش و کیفر، خوشبختی و بدبختی سخن می‌‌گوید، تنها بهشت و جهنم آخرت و خوشبختی و بدبختی‌‌‌‌ در آخرت را قصد نکرده است، بلکه پیش از آخرت، پاداش و کیفر دنیا را قصد کرده است که در اصطلاح قرآن «ثواب أدنی» و «جزای أدنی» نامیده می‌‌شود. پس از آن است که پاداش آخرت و در اصطلاح قران «جزای أوفی» مطرح می‌‌شود.

در ازای عمل خود، در ازای اجرای دستورات دین اسلام و در ازای تسلیم بودن عقل و قلب و دیگر اعضا در برابر پروردگار جهانیان، بهشتی در دنیا و بهشتی در آخرت داریم. این معنا در چندین سوره از قرآن کریم آمده است: «وَ أَنْ لَیْسَ لِلْإِنْسَانِ إِلاَّ مَا سَعَى. وَ أَنَّ سَعْیَهُ سَوْفَ یُرَى. ثُمَّ یُجْزَاهُ الْجَزَاءَ الْأَوْفَى‌. وَ أَنَّ إِلَى رَبِّکَ الْمُنْتَهَى‌.» تلاش انسان دو پاداش دارد: در این دنیا فوراً نتیجة تلاش و عمل خود را در سعادت دنیوی خود خواهد دید و پس از مرگ نیز پاداشی‌‌تمام‌‌تر خواهد گرفت. در مورد کیفر و مجازات نیز همین‌طور. پس ما پاداش دنیوی داریم و پاداش اخروی. نتیجة اعمال ما، دروغ‌گویی ما، غیبت کردن ما، خدا ما را از این گناهان دور بدارد، نتیجة شراب‌خواری، که ان‌شاء‌الله چنین گناهانی از ما دور است، نتیجة دورویی ما، لهو و لعب ما، تنبلی ما، تقلب و فریبکاری ما و همة انحرافات ما، در وهلة نخست در همین دنیا خواهد بود و پس از آن در آخرت.

وقتی قرآن کریم می‌‌فرماید: «إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ» مقصود هم در این دنیاست و هم در آن دنیا. جان و مال، اگر در راه خداوند، ما را به خوشبختی نمی‌‌رساند. معنای «إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ» چیست؟ خداوند جان و مال ما را برای چه می‌‌خواهد؟ آیا پروردگار ما قدرت آن ندارد که کوه قاسیون را به طلا تبدیل کند؟ ایمان ما این است که خدا آفریدگاری تواناست. خدا چه نیازی به پنج قِرش یا صدهزار یا یک میلیون از مال من یا مال شما دارد؟ چه بهره‌‌ای از آن می‌‌برد؟ اینکه می‌‌فرماید: «إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوَالَهُمْ» یعنی ما جان و مال خود را در اختیار خدا و احکام او قرار می‌‌دهیم و آن را در راهی که او فرمان می‌‌دهد صرف می‌‌کنیم، نه در راهی که شیطان می‌‌گوید. اگر ما جان و مالی را که داریم در راه خدا، در راه حق، در راه حلال، در راه خدمت، در راه سازندگی، در راه استقامت و آبادانی و زنده کردن و خیر و نجات دیگران صرف کنیم، چه نتیجه‌‌ای در پی خواهد داشت؟ نتیجة آن بهشت دنیاست: «وَ مَا تُنْفِقُوا مِنْ خَیْرٍ یُوَفَّ إِلَیْکُمْ.» فکر نکن اگر به فقیری یا کودکی یا یتیمی یا بیماری یا کارگری کمک کردی، چیزی از دست می‌‌دهی. نتیجة آن کمک، به خودت خواهد رسید. چه زمانی؟ نه تنها در آخرت بلکه در همین دنیا نیز به تو خواهد رسید. چگونه؟

جامعة ما به دست خود ما ساخته می‌‌شود. این‌طور نیست؟ جامعة ما به وسیله من و تو و او و دیگری ساخته می‌‌شود: به وسیلة چند کارگر و چند مهندس و چند پزشک و به همین ترتیب. وقتی بخشی از این جامعه ناتوان و شکسته‌بال باشد و فرصت برای او فراهم نباشد، این بخش، از چرخة سازندگی خارج می‌‌شود و نمی‌‌تواند به فرزندانش علم بیاموزد. در نتیجه، در میان آنان مهندس و پزشک آگاه و فرهیخته پرورش نمی‌‌یابد. وقتی این بخش نتواند فرزندانش را درست تغذیه کند، چراکه تغذیة نادرست نیز فقر است، یا نتواند فرزندانش را درمان کند و بیماری انسان را از پا در‌آورد، در نتیجه، نمی‌‌تواند معلم یا کارگری سالم تحویل جامعه دهد. گذشته از آنکه بیماری او شیوع پیدا می‌‌کند. بنابراین، بخشی از جامعه به سبب کاستی در فکر یا جسم یا مهارت یا سلامتی نمی‌‌تواند در سازندگی مشارکت کند و جامعه تنها به دست توانگران ساخته می‌‌شود. اما اگر ما درمورد این بخش به توافق برسیم و اوضاع را برای تحصیل و درمان و تغذیة فرزندانشان فراهم کنیم، این بخش می‌‌تواند عناصری جدید برای سازندگی تقدیم کند؛ می‌‌تواند مهندس و پزشک و معلم و وکیل و روحانی و فرهنگی و هنرمند و غیر آن پرورش دهد. در نتیجه، جامعة ما به‌وسیله عناصر بیشتری ساخته می‌‌شود.

چه کسی از ارتقای سطح جامعه سود می‌‌برد؟ همة مردم، در حالی که اگر جامعه‌‌مان را به حال خود رها کنیم، عقب‌‌مانده‌‌تر می‌‌شود و بلکه بدتر. در بخش عقب‌‌مانده بیماری‌‌های جسمی رشد پیدا می‌‌کند و به بخش دیگر جامعه سرایت می‌‌کند و به آن زیان می‌‌رساند، همچنان‌که بیماری روانی و عقده و کینه نیز گسترش می‌‌یابد و جامعه را به بحران می‌‌کشد. بنابراین «وَ مَا تُنْفِقُوا مِنْ خَیْرٍ یُوَفَّ إِلَیْکُمْ.» اگر انفاق کنیم به خودمان بازمی‌‌گردد: «وَ أَنْتُمْ لاَ تُظْلَمُونَ.» زیرا اگر انفاق نکنید به شما ستم می‌‌شود: جامعة شما دچار بحران و عقب‌‌ماندگی و مانند آن می‌‌شود.

پاداش کارهای ما هم در دنیا و هم در آخرت به ما می‌‌رسد. پاداش بذل جان نیز مانند پاداش بذل مال است. خداوند در آیة «إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ» جان ما را برای چه می‌‌خواهد؟ خدایی که قدرت آفرینش دارد و آفریدگار فرشتگانی است که بال‌هایی دارند، دو دو و سه سه و چهار چهار. خدایی که فرشتگانی دارد که برخی فقط در سجده‌‌اند و برخی فقط در رکوع‌اند. خدایی که عرش او را فرشتگان حمل می‌‌کنند و همراه با هر قطره باران دو فرشته فرود می‌‌آیند… چنین خدایی جان بی‌‌ارزش و ناتوان ما را برای چه می‌‌خواهد؟ خدا به سبب مصلحت ما می‌‌خواهد ما جان خود را در اختیار او قرار دهیم، آن‌گونه که او می‌‌خواهد عمل کنیم، فرمان او را بَریم، آموزه‌‌های او را محقق کنیم، خود را در خدمت راه او قرار دهیم. در این صورت است که ما سود می‌‌کنیم. حتی اگر به جهاد برویم و جان خود را در راه خیر فدا کنیم نیز به مصلحت ماست.

آیة شریفة «وَ أَنْفِقُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ لاَ تُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ إِلَى التَّهْلُکَةِ» در ضمن آیات جهاد آمده است. آیه می‌‌فرماید که جان خود را انفاق کنید، یعنی جان خود را در راه خدا انفاق کنید، ولی خود را به هلاکت نیندازید. چگونه چنین چیزی ممکن است؟ عده‌‌ای می‌‌گویند که انسان وقتی وارد میدان جنگ می‌‌شود خود را به هلاکت انداخته است. چطور جایز است انسان وارد معرکه‌‌ای شود که می‌‌داند در آن کشته می‌‌شود؟ [این‌طور نیست، بلکه] برعکس، هلاکتی که قرآن کریم می‌‌فرماید کاملاً با مرگ در راه خدا متفاوت است. البته، قرآن این مرگ را شهادت می‌‌نامد: «وَ لاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْوَاتاً بَلْ أَحْیَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ‌ . فَرِحِینَ بِمَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ یَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِینَ لَمْ یَلْحَقُوا بِهِمْ.» قرآن می‌‌فرماید که جان خود را در راه خدا انفاق کنید، زیرا موجب نجات شما از هلاکت است و اگر جان خود را در راه خدا انفاق نکنید، به دشمنانی دچار می‌‌شوید که جان شما را با خواری و زبونی می‌‌گیرند و هر طور که بخواهند با شما رفتار می‌‌کنند.

امام حسین در خطبة روز عاشـورا آینـدة آن مردم را برایشان بیان می‌‌کند و می‌‌گوید: شما مرا می‌‌کشید و دستور یزید و عبیدالله‌بن‌زیاد را اطاعت می‌‌کنید. شما با این کار حق و حق‌‌طلبان را می‌‌کشید و هر که را توان «نه» گفتن دارد خوار می‌‌سازید. فردا اگر حاکم درصدد خوار کردن یا کشتن شما برآمد چه کسی می‌‌تواند در کنار شما بایستد و از شما دفاع کند؟ اگر ما امروز به سبب اشتیاق به صلح، در برابر اسرائیل تسلیم شویم، فردا چه رخ خواهد داد؟ اگر فردا او بخواهد جان و کرامت ما را بگیرد ما با خواری و زبونی می‌‌میریم. هلاکت این است.

امـا مـرگ شرافتمنـدانـه و مـرگ در راه خدا و تـلاش بـرای پاسداری از امت و ارزش‌ها، چنین مرگی را قرآن مرگ نمی‌‌نامد، این حیات حقیقی است: «وَ لاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْوَاتاً.»

امام حسین وقتی کشته می‌‌شود، جانش را در راه خدا انفاق کرده است نه اینکه آن را به هلاکت انداخته باشد، زیرا اگر چنین نمی‌‌کرد با خواری و سرافکندگی می‌‌مرد و همان‌طور که از این جوان پاک شنیدید، بیعت امام حسین با یزید[...] معروف بود که یزید حتی از پیش از رسیدن به خلافت نیز فردی خام و بی‌‌تجربه بود و به احکام اسلام پایبندی نداشت. او می‌‌گفت:

 

لَعِبَت هاشِمُ بِالمُلکِ فَلا

خَبُرٌ جاَءَ وَلاَ وَحیٌ نَزَل

 

(هاشمیان با حکومت بازی کردند، نه خبری (از آسمان غیب) آمده و نه وحی نازل شده است.)

او جنگ خود با امام حسین را جنگی انتقام‌‌جویانه می‌‌شمرد:

 

لَستُ مِن خِندِفَ اِن لَم أَنَتِقم

مِنَ بَنی أَحمَدَ ما کانَ فَعَلَ

 

(من از خاندان خندف نیستم، اگر از فرزندان احمد نگیرم انتقام آنچه کردند.)

او مسئله را مسئلة انتقام‌‌جویی میان بنی‌هاشم و بنی‌امیه می‌‌دانست. مگر پیامبرص به‌مثابة یک هاشمی دین جدید آورده بود؟

قرآن کریم دربارة عموی پیامبر می‌‌فرماید: «تَبَّتْ یَدَا أَبِی لَهَبٍ وَ تَبَ.» مگر او عموی پیامبر نیست؟ غیر از ابولهب نام کدام‌یک از بنی‌هاشم در قرآن آمده است؟ نخستین هاشمی عموی پیامبر است.

بحث عشیره و قبیله در میان نبود، بحث مبانی و ارزش‌ها بود. امام حسین‌ع می‌‌خواست در پرتو تلاش و جهاد خود در دل مردم عزت بیافریند و در این کار نیز موفق شد، زیرا امام حسین وقتی خواست [در برابر ستم] بایستد… هیچ اعتنایی به اندک شمار بودن عدة یاران و تجهیزات و اوضاع نابسامانی که با آن روبه‌رو بود نکرد. حضور زنان در جنگ وضعیت نامناسب است. معقول نیست انسانی که مسئولیت پاسداری از خانواده را بر عهده دارد، با قدرت و انگیزه بجنگد. در هنگام جنگ نه امام حسین و نه اصحاب ایشان نمی‌‌توانستند مواضع خود را بر اساس راهبردهای جنگی انتخاب کنند، بلکه ناگزیر بودند مراقب خیمه‌‌گاه باشند تا تجاوزی به آن صورت نگیرد. چرا چنین اوضاع نامناسبی برای خود ایجاد کردند؟ زیرا نبرد امام حسین نبردی مادی نبود تا پیروزی آن به عدة کشته‌‌شدگان یا غالب ‌‌شدن باشد.

نبرد امـام حسین هم مـادی بـود هم معنوی. جبهه‌‌ای کـه امام حسین در آن می‌‌جنگید تنها میدان کربلا نبود بلکه بستر تاریخ بود. امام حسین روش جنگی خود و روش جنگی دشمن را برای همه روشن ساخت. تعهدات خود و تعهدات دشمن را برای همه آشکار کرد. وجدان‌های مردم را تکان داد. به همین سبب بود که پس از شهادت امام حسین، انقلاب‌ها آغاز شد: از خود کربلا گرفته تا قیام توابین و مختار و دیگر قیام‌ها تا اینکه به انقلاب بنی‌عباس رسید که شعار آنان «یا لثارات الحسین» بود.

امام حسین‌ع در این نبرد با فدا کردن جان خویش، حیات را برگزید نه مردن و هلاکت را. اوضاع جنگ چگونه بود؟ کاملاً نابرابر: هفتاد نفر یا هفتاد و چهار نفر (کمتر یا بیشتر) در مقابل سی‌هزار یا پانزده‌هزار یا هفتادهزار یا بیشتر. نیروی نظامی دسته‌دسته به سپاه دشمن افزوده می‌‌شد.

در آن وضعیت برابـری وجود نداشت، ولـی امام حسین وارد نبرد شد تا به همة دنیا ثابت کند که جنگ در راه حق شکست ندارد. جنگ در راه دین و ارزش‌ها و خدمت به انسان و حق و عدالت، عقب‌نشینی ندارد و نمی‌‌توان در برابر آن سکوت کرد. شاید اندکی زمان ببرد. شاید به درازا بکشد… شاید انسان با آزار و اذیت روبه‌رو شود، ولی پیروزی از آنِ امام حسین است و این مکان نیز یکی از عرصه‌‌های پیروزی است. مگر نه اینکه در این مکان فرمان کشتن امام حسین‌ع صادر شد؟ اکنون ما در این مکان گرد هم آمده‌‌ایم تا این عمل را محکوم کنیم. همه آن را محکوم می‌‌کنند و یاد حسین را گرامی می‌‌دارند. تفکر حسینی است که در نهایت پیروز شد.

در برابر این درس، در برابر این تابلوی پهناور، در برابر این تصویر درخشان و در برابر هر یک از مصیبت‌‌هایی که در این ماجرا می‌‌بینیم، می‌‌آموزیم که چگونه زندگی کنیم، چگونه بمیریم، چگونه تعامل کنیم، چگونه سخن بگوییم، با دوست چگونه برخورد کنیم و با دشمن چگونه؟ امام حسین به یاران خویش فرمود: شما جنگ را آغاز نکنید. رفتار امام حسین در هر یک از زوایای کربلا درس است.

اوضاع دشوار کنونی که امت ما با آن رو‌به‌روست، اوضاع سخت رویارویی با دشمن که در گوشه‌‌ای شاهد شکست هستیم، در گوشه‌‌ای شاهد تسلیم، در گوشه‌‌ای شاهد سستی و در گوشه‌‌ای شاهد شک و دودلی، این اوضاع، بی‌‌تردید موضعی حسینی می‌‌طلبد: موضعی که ما یاد آن را گرامی می‌‌داریم. وقتی امام حسین خواست از مدینه خارج شود، به او گفتند: نرو. گروهی از اصحاب او، گروهی از اهل‌بیت او، از جمله محمدبن‌حنفیه به او نصیحت کردند که نرو. با وجود آنکه عده‌‌ای دشمن بودند، عده‌‌ای نظاره‌گر، عده‌‌ای شماتت‌‌گر، عده‌‌ای ناصح، امام حسین خارج شد و این خروج مایة عزت و افتخار او شد و سربلند از دنیا رفت و بلکه به تعبیر قرآن :«بَلْ أَحْیَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ‌. فَرِحِینَ بِمَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ یَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِینَ لَمْ یَلْحَقُوا بِهِمْ.»

در مسیر حق، شکست و خواری معنا ندارد. فکر نکنید وقتی ما گریه می‌‌کنیم به سبب ضعیف بودن امام حسین گریه می‌‌کنیم. هرگز چنین نیست. امام حسین در روز عاشورا ضعیف نبود. حضرت زینب نیز ضعیف نبود. پس از شهادت امام حسین و پس از آنکه همة خویشان زینب، برادران و فرزندان و برادرزادگان و عموزادگان و همة اصحاب شهید شدند به جز علی‌بن‌الحسین که بیمار و در شرف مرگ بود، حضرت زینب س را از میان کشتگان عبور دادند. شاید انتظار داشتند زینب‌س گریه و زاری کند و فریاد بزند و نوحه سر دهد؛ شاید می‌‌خواستند گریه و خواری دختر علی را ببینند؛ شاید می‌‌خواستند با دیدن این صحنه دلشان خنک شود. همان‌طور که آن بیت شعر را برایتان خواندم، انگیزة دشمن از این جنگ مسئلة انتقام‌‌جویی بود. توقع داشتند زینب وقتی با این صحنه رو‌به‌رو می‌‌شود، گریه کند و اندوهگین شود تا آنان شاد شوند. اما زینب چنین اجازه‌‌ای به آنان نداد و حسین‌ع و رسالت حسین‌ع را با نهایت عزت و اقتدار و افتخار و استقامت و سلامتی حفظ کرد.

به همین سبب بود که امـام حسین کارهـا را بـه زینب واگذار کرد و رسالت خود را بر دوش او گذاشت. گویا می‌‌خواست بگوید زینب‌س [...] زیرا گفتیم که امام حسین تنها در یک جبهه نمی‌‌جنگید. فقط صحنة کربلا میدان نبرد او نبود. امام هم در صحنة کربلا و هم در بستر تاریخ و هم در میدان ارزش‌ها می‌‌جنگید. از این رو، رهبری جبهة تاریخ و جبهة ارزش‌ها را به زینب واگذار کرد و به او آموخت که پس از شهادت او چگونه رفتار کند. زینب پس از شهادت امام حسین، نهضت حسینی را رهبری می‌‌کرد. امام حسین کشته شد. همة اصحاب و خویشان کشته شدند. دشمن کشتگان خود را دفن کرد، ولی بدن امام حسین و اهل‌بیت و اصحاب او بر روی زمین باقی ماند. همه با این صحنه آشنا هستید: کشته‌‌شدن، ضرباتی که از هر سو فرو می‌‌آید، تیر و شمشیر و سنگ و سم اسبان… همة این صحنه‌‌ها را می‌‌دانید. در روز دوم، زینب و کودکان و زنان را از قتلگاه عبور دادند. هدفشان چه بود؟ همان‌طور که گفتم می‌‌خواستند حسین را در جبهة کرامت شکست دهند. آنان امام حسین را کشتند و اکنون می‌‌خواهند او را از راه خوار کردن اهل‌بیتش خوار کنند. چه کسی این معرکه را رهبری می‌‌کند؟ زینب‌س.

زینب که پیشاپیش همة زنان و کودکان راه می‌‌رفت، وقتی به بدن اباعبدالله‌ع رسید، آن را بلند کرد و پس از آنکه به رسول‌خدا سلام داد، گفت: «اللَّهُمَّ تَقَبَّل مِنَّا هَذا القُربانَ.» (خدایا این قربانی را از ما بپذیر.) در این جمله تأمل کنید: این قربانی را از ما بپذیر. زینب خود را رهبر معرکه می‌‌بیند، رهبری که قربانیانی در راه خدا داده است. یعنی زینب می‌‌گوید: ای خدا، ای مردم، ما کشته نشدیم، ما شکست نخوردیم، ما این قربانی را که همة دارایی ما بود، در راه دین تو تقدیم کردیم و شرمنده نیز هستیم. این قربانی را از ما بپذیر. اگر غیر از حسین کس دیگری داشتیم، او را نیز فدا می‌‌کردیم. بنابراین، خواری و پشیمانی و [تسلیم شدن در برابر] باطل در کار نیست. جنگ ما جنگ بر سر ماده یا برای باطل نیست و ما از کردة خود پشیمان نیستیم. ما از آنچه کردیم، خرسندیم و از خدا می‌‌خواهیم این قربانی را از ما بپذیرد. بدین‌ترتیب، زینب پیروز شد و نبرد حسینی را نیز در میدان کرامت به پیروزی رساند. امام حسین با عزت کشته شد و پس از کشته شدن نیز عزتمند و پیروز باقی ماند. زینب‌س در همة میدان‌ها و از جمله میدان کرامت، جنگ را این‌گونه رهبری کرد.

خطبه‌‌های حضرت زینب در شهرها و پایتخت‌‌ها، چگونگی رویارو شدن زینب با عبیدالله‌بن‌زیاد و با یزید را همه می‌‌دانید، ولی من چند جمله‌‌ای را در حضور برادرانم اضافه می‌‌کنم. در اینجا برادران گرامی و همکاران ارجمند من که خداوند آنان را حفظ کند، حضور دارند: جناب سید محمدجواد فرزند مرجع بزرگوار سید محمد‌رضا که خداوند به ایشان و همه علمای نیک عمری طولانی عطا کند. خداوند علمای در گذشتة ما را بیامرزد. ما در این روزها جناب سید محسن امین و علامة بزرگ سید حسین را یاد می‌‌کنیم و ثواب این مراسم را به روح آنان می‌‌فرستیم. همچنین، خدمت برادر و همکار و پسر عمویم، علامه دکتر صادق، که در این جلسه به ما افتخار داده‌‌اند و همچنین شیخ نصر الخفاجی که دستانی نیکوکار دارد و در همه‌جا مواضع ارزشمندی داشته است و خدمت همة برادران حاضر عرض ادب می‌‌کنم.

زینب بانوی بزرگوار بنی‌هاشم و دختر بزرگ امام علی‌ع است و پس از وفات حضرت فاطمه‌س، مادر حسین و مادر زینب، طبیعتاً ادارة امور داخلی خانه با ایشان بود. امروزه در عرف ما، زنی را که چنین موقعیتی داشته باشد، بانوی اول می‌‌نامند. حال، زینب با چنین جایگاهی اسیر شده و همة خویشانش کشته شده‌‌اند. آیا احساس ضعف می‌‌کند؟ هرگز. همان‌طور که گفتم جنگ آنان در میدان کربلا یا دیگر میدان‌ها جنگ مادی نیست، بلکه نبرد مهم‌تری پشت پرده در میدان ارزش‌ها و عزت اندیشه‌‌ها در جریان است: نبرد ایدئولوژی‌‌ها، نبرد رفتارها و برخوردها و روش‌ها.

زینب بر ابن‌زیاد وارد می‌‌شود، ولی سلام نمی‌‌کند. ابـن‌زیاد با آنکه او را می‌‌شناسد، وانمود می‌‌کند که او را نمی‌شناسد و می‌‌پرسد: این زن متکبّر کیست؟ می‌‌گویند: او زینب دختر علی است. ابن‌زیاد (با وجود آنکه همه می‌‌دانند فرجام جنگ چه بوده و امام حسین کشته شده است) از سر شماتت به او می‌‌گوید: کاری را که خدا با برادرت کرد، چگونه دیدی؟ مگر ابن‌زیاد بیش از کشته شدن حسین چه می‌‌خواهد؟ چرا او را شماتت می‌کند؟ چون می‌‌خواهد حسین را در نبرد معنوی شکست دهد. در جمله‌‌ای که ابن‌زیاد به زینب می‌‌گوید، شماتت روشن است. زینب در برابر مردم، این نبرد را به بهترین شکل رهبری می‌‌کند و می‌‌گوید: «به خدا سوگند جز زیبایی ندیدم. اینان مردانی بودند که خداوند کشته‌شدن را برایشان رقم زد، پس به‌سوی قتل‌گاه‌‌های خویش شتافتند.»

ابن‌زیاد می‌‌بیند نمی‌‌تواند او را خاموش کند. زینب او را در کاخش و پس از آنکه در جنگ مادی پیروز شده بود، شکست داد. از این رو، به زینب می‌‌گوید: سپاس خدایی را که شما را رسوا ساخت و دروغ بودن اسطوره‌‌تان را آشکار کرد. و زینب در پاسخ می‌‌گوید: همانا کافر رسوا می‌‌شود و دروغ منافق برملا می‌‌گردد و کافر و منافق کسی غیر از ماست. کشته شدن عادت ماست و شهادت کرامتی است که خدا به ما ارزانی داشته است. ما انتظار چنین جنگ‌‌هایی را داشتیم. این کار ماست و ما هرگز از کردة خود پشیمان نیستیم.

در کاخ یزید نیز زینب در حالـی که پست‌‌تـرین لبـاس خود را بر تن دارد، وارد می‌‌شود. تصور کنید زینب پس از این همه مصیبت‌‌دیدگی و پس از تحمل رنجی دردناک به نزد یزیدی می‌‌آید که پیروزمندانه در میان سفیران و امیران و رؤسای قبایل نشسته و سرمست از شراب و پیروزی است و همان‌طور که شنیده‌‌اید با چوب خیزرانی که در دست داشت به لب‌های أباعبدالله‌ع می‌‌زد. همین یک صحنة دردناک کافی است تا زینب‌س روحیة خود را ببازد. اما او که با نیروی ایمان حرکت می‌‌کند، او که در دنیایی دیگر زندگی می‌‌کند، او که قلبش با عزت ابدی در پیوند است و عقلش از سرچشمة همیشه جوشان الهی سیراب است، خطبة معروف خود را می‌خواند که شاید در این مجالس شنیده باشید. خطبة شگفت‌‌انگیزی است. در بخشی از این خطبه می‌‌گوید: «ای یزید، آیا گمان کردی اینکه زمین و آسمان را بر ما تنگ کرده‌ای و ما را همچون اسیران به این سو و آن سو می‌‌بری، تو را در نزد خداوند گرامی و ما را خوار می‌‌سازد؟ آیا این سخن خداوند متعال را فراموش کردی که «وَ لاَ یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ خَیْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدَادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذَابٌ مُهِینٌ.» آیا این عدالت است ای پسر آزادشدگان، که زنان و کنیزان خود را پشت پرده گذاشته‌‌ای و دختران رسول‌خدا را چون اسیر می‌‌چرخانی تا آشنا و بیگانه چهرة آنان را وارسی کنند؟»

زینب با گفتنِ «ای پسر آزادشدگان» آن پیروزی مادی و آنچه را در صحنة کربلا و تاریخ رخ داده بود، به پیروزی الهی پیوند داد. پس از آن پیروزی بود که آیات «إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ‌. وَ رَأَیْتَ النَّاسَ یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ أَفْوَاجاً» نازل شد و پیامبر بر فراز منبر رفت و خطاب به مشرکان مکه فرمود: فکر می‌‌کنید من با شما چه می‌‌کنم؟ گفتند: تو برادری بخشنده و برادرزاده‌‌ای بخشنده هستی. فرمود: بروید که شما آزادشدگانید. زینب به یزید یادآوری می‌‌کند که پیروزی آن بود: یک پیروزی الهی و عادلانه و برحق، و تو آزادشدة همان نبرد هستی. بنابراین، فکر نکن تو پیروز شده‌‌ای.

پس از این بحث‌ها و استدلال‌ها به ایـن جمله می‌‌رسـد: «اگر چه پیشا‌‌مدهاى ناگوار مرا به سخن گفتن با تو کشانده…» ای یزید در شأن من نیست که با تو هم‌‌سخن شوم. تو که هستی؟ خلیفه هستی؟ پیروز میدان هستی؟ و من اسیرم؟ هر که می‌‌خواهی باش. پیشامدهاى ناگوار مرا به سخن گفتن با تو کشانده، وگرنه من با تو سخن نمی‌‌گفتم.

پیروزمندی و عزت را می‌‌بینید؟ کجاست آن ذلتی که اعا می‌‌کنند و برای آن می‌‌گریند؟ گریة ما بر خودمان است. گریة ما به سبب خواری خود ما و شکست خود ماست. گریه و اندوه ما در عزای حسینی، فضایی است برای انجام دادن عمل صالح و اشاره‌‌ای است به ما تا کارهای درست و نیکی را انجام دهیم که امام حسین را خشنود می‌‌سازد و اصلاً امام حسین به سبب آن‌ها کشته شد.

حضرت زینب س خطاب به یزید فرمود: «اگر‌چه پیشامدهاى ناگوار مرا به سخن گفتن با تو کشانده، من تو را کوچک و بی‌‌ارزش می‌‌شمارم و سخت نکوهش می‌‌کنم، ولی دل‌ها داغدار است و چشم‌ها اشکبار.»

این سطح از رسالت و این نبرد که از امـام حسین به حضـرت زینب انتقال پیدا کرد و رهبری آن را زینب به عهده گرفت، یعنی نبرد حق و باطل و هدایت و گمراهی، هنوز در میان ما پا بر جاست. در درون هر‌یک از ما، در خانة هر‌یک از ما، در جامعة هر‌یک از ما این جنگ برپاست. چگونه باید این جنگ را رهبری کنیم؟ امام حسین به ما می‌‌آموزد که چگونه بجنگیم، چگونه این میدان را رهبری کنیم، چگونه پیروز شویم و چگونه عمل کنیم.

جنگ امام حسین برای تحقق اهداف ایشان بود. امام حسین کشته شد، ولی اهداف ایشان پابرجاست. دین او و نماز او پابرجاست. این‌طور نیست؟ آیا نماز جزو اسلام نیست؟ نماز ستون دین است. اگر نماز پذیرفته شود، دیگر عبادات نیز پذیرفته می‌‌شوند و اگر مردود شود، آن‌ها نیز مردود می‌‌شوند. حال درمورد کسی که در مراسم عزاداری برای امام حسین گریه می‌‌کند، ولی نماز نمی‌‌خواند، چه می‌‌گویید؟درمورد کسی که برای امام حسین اندوهگین است، ولی اهداف او را که گرانبهاتر از خود اوست، دنبال نمی‌‌کند، چه می‌‌گویید؟ کسی که دروغ می‌‌گوید و نیرنگ می‌‌زند، با رفتار خود حسین و یاران حسین را شکست داده است.

این جنگ در برابر ما استمرار دارد و بی‌‌تردید ما کـه یاد او را بزرگ می‌‌داریم و در شهادت او اندوهگینیم و همواره در طول تاریخ گفته‌‌ایم:«کاش ما با تو بودیم و به رستگاری بزرگ می‌‌رسیدیم،» ما که به راه او ایمان داریم و برای یاری او تلاش می‌‌کنیم، بی‌‌تردید در این نبرد در کنار او خواهیم ایستاد. ما در برابر نفس خود و در برابر وسوسه‌‌های شیطان و وسوسه‌‌های دوست بد و محیط ناسالم و جامعة منحرف، در کنار امام حسین می‌ایستیم و در زندگی و خانه و جامعة خود، او را یاری می‌‌کنیم. ما از اهل حق حمایت خواهیم کرد، ما از عزت امت در برابر دشمنان آن دفاع خواهیم کرد، ما از جوانان پشتیبانی خواهیم کرد تا آموزش ببینند و پرورش یابند و فرهیخته شوند. ما امام حسین‌ع را این‌گونه یاری خواهیم کرد. ما در این شب بزرگ با دل‌های خود به‌سوی کربلا و پیشوای این راه، امام حسین‌ع، و به‌سوی کسانی که پس از او این راه را دنبال کردند، می‌‌رویم و دل و عقل و جسم خود را به آنان پیوند می‌‌دهیم و در عمل ، نه در آرزو ، می‌‌گوییم: «کاش ما با شما بودیم و به رستگاری بزرگ می‌‌رسیدیم.» این فقط آرزو نیست بلکه ما همراه امام حسین هستیم. نبرد امام حسین هم‌‌اکنون پابرجاست. چرا تنها از سر آرزو بگوییم کاش ما با تو بودیم؟ ما همین الان می‌‌توانیم در کنار او باشیم. در همین زمان می‌توانیم در نبرد بزرگ حسینی همراه او باشیم و به رستگاری بزرگ برسیم.

از خداوند می‌‌خواهیـم [این عزاداری‌ها را] از ما بپذیرد. ما در انتظار جناب شیخ هستیم تا پس از تلاوت، دعا کند و ما بهره ببریم و آمین بگوییم. و السلام علیکم.

اشتراک‌گذاری:
  • رایانامه
  • چاپ
  • بیشتر

منبع خبر: کلمه

اخبار مرتبط: توجیه شمر برای کشتن امام حسین (ع)