نامه فخرالسادات محتشمی پور به حسینی اخلاق در خانواده

1391/11/30

فخر السادات محتشمی پور آخرین نامه از مجموعه نامه های بهمنی خود را خطاب به علی اکبر حسینی ، پدر همسر حسین طائب، منتشر نمود.

به گزارش نوروز، عضو شورای مرکزی جبهه مشارکت در نامه خود با اشاره به نقش حسین طائب داماد حسینی در برخوردهای غیرقانونی و غیر انسانی با زندانیان سیاسی پس از انتخابات و خانواده هایشان و شرح گوشه ای از این ظلمها نوشته است: "این ها همه را یک به یک از دامادتان که برادرش اخیرا دل خانواده های شهدا را سخت به درد آورده است، جویا شوید و شهادت دهید که آیا اخلاق در خانواده شما جاری و ساری است که در خانه بازجوها و مأموران اطلاعاتی و امنیتی باشد و در کوی و خیابان باشد و در جامعه باشد و همه جا باشد؟"

در بخشی از این نامه آمده است: " آن چه در آن روزهای سیاه کودتایی در زندان های رسمی و غیررسمی و در شکنجه گاه ها و اتاق های بازجویی و در خیابان ها و دهلیزها و سرداب ها و حتی در خانه ها هنگام هجوم اجانب و ضرب و شتم و تفتیش و بازداشت غیرقانونی بر فرزندان ایران و شهروندان ایرانی گذشت، همه آن چیزی نبود که آقایان برای ملت شریفشان تدارک دیده بودند. بلکه این بی قانونی ها بی اخلاقی ها و خلاف شرع عمل کردن ها تا همین امروز و همین الان که این بنده حقیر مشغول نگارش آخرین نامه بهمنی خویش هستم، ادامه دارد. جان و مال و ناموس مسلم و غیرمسلم نزد بازجو حرمت ندارد تنها اگر سرسوزنی شائبه مخالفت یا نقد و نظری با حکومت در کار باشد چه رسد به نقد رهبری که مقام ایشان را نمی دانم با اجازه یا بی رخصتشان تا عرش خدایی بالا برده اند."

متن کامل این نامه در پی می آید:

بهمن نامه / روز سی ام برای آقای حسینی اخلاق در خانواده

والفجر. و لیال عشر. والشفع والوتر. واللیل اذا یسر. هل فی ذلک قسم لذی حجر. الم ترکیف فعل ربک بعاد. ارم ذات العماد. التی لم یخلق مثلها فی البلاد وثمود الذین جابوالصخر بالواد و فرعون ذی الاوتاد اللذین طغوا فی البلاد  فاکثرو فیها الفساد»

آخرین نامه بهمنی خویش را در روز سی ام تقدیم می کنم به مردی که سال ها نامش با اخلاق پیوند داشت و برای من محترم بود. یک، به دلیل حق همسایگی. دو، به دلیل حق امامت جماعت مسجدمان. سه، به دلیل حرمت گذاشتن به زن و تکریم دختران جوانی که از او درخواستی منطقی داشتند. چهار، برای حمایتش از اقدامات مردمی در محله. پنج، برای به روز کردن و کارا کردن احکام دین و شیرینی گفتار و تأثیرگذاری کلامش به ویژه در میان مردان که امید داشتیم از خشونت خانگی علیه زنان بکاهد و ششم این که در روزهای کودتایی دهانش را به هرزه گویی و  یاوه سرایی چون بعضی هم لباسانش نگشود و لااقل به جرگه ساکتان پیوست! این همه برای احترام به آقای حسینی از نظر من کافی بوده و هست اما چه کنم که نهاد ناآرام من با سکوت در برابر ستم هیچ گونه قرابتی ندارد.

 

سلام جناب آقای حسینی اخلاق درخانواده!

بگذارید شما را این گونه مورد خطاب قرار دهم تا احساس آرامش بیشتری داشته باشم هرچند دریک سرچ اینترنتی به دست می آید که شما درجه اجتهاد از مراجع طراز اول قم و تهران گرفته اید و استاد حوزه و دانشگاه بودید و مدیرکل آموزش و پرورش استان تهران بودید و عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی بودید و نماینده مجلس بودید و محتمل است که روزی من خود به نمایندگی شما رأی داده باشم اما خوب این عنوان را برایتان بیشتر می پسندم. می دانید چرا؟؟؟ چون «اخلاق» هم مانند «شادی» دیری است در سرزمین من گم شده است! و دلم شاد می شود وقتی صدایش می زنم و تکرارش می کنم:«اخلاق»! چقدر دوست داشتم وقتی که در همان روزهای اول پس از کودتا با جمعی از خانواده های زندانیان سیاسی در مسجد فائق خدمت رسیدیم شما تفقدی می کردید به بچه مسلمان هایی که با حفظ کامل شؤونات آمده بودند برای تظلم خواهی نزد کسی که لباس پیامبر بر تن دارد. چقدر دلم می خواست دلجویی می کردید از خانواده های مضطرّ و دست نوازشی بر سر کودکان شبه یتیم که بی خبری از احوال پدرو نظاره بی قراری های مادر و اضطراب پدر بزرگ و مادربزرگ و دیگر بزرگ ترها رنگ از رخساره شان برده بود، می کشیدید. چقدر دلم می خواست روسفید می شدم در برابر کسانی که وعده گشایش و فرجی به ایشان داده بودم در پی دیدارتان. اما افسوس که شما چشم بر زمین دوختید و ما را به فضای غبارآلود پس از کودتا احاله دادید و دامان خود را برکشیدید و خرامان به سوی بیت مکرم شتافتید و فریاد آن دوست همراهمان که گوش فلک را کر کرده بود به گوش شما نرسید که گفت: اجازه بدهید برای اطلاع و آگاهی تان اسناد و مدارک و فیلم و عکس تقدیم کنم. فریاد او از آن بالا محکم پایین افتاد باز هم بر سر ما. بر سرخودمان. برسر خانواده های زندانیان سیاسی که گوششان پر بود از این فریاد ها که اتفاقا آن روزها خوب به آسمان می رسید همراه با بانگ یا زینب و یازهرایمان!

 

سید علی اکبر موسوی حسینی!

من نمی دانم پس از آن دیدار شما در خلوت عارفانه خود با خدایتان چه نجواها کردید؟ نمی دانم آیا قصه های قرآنی شب به خوابتان نیامد که در آن ها خداوند تکبر و بی اعتنایی پیامبرانش را که کلیم و خلیل و روح و رسول اویند نسبت به بندگان خود چگونه عتاب آلود پاسخ می دهد؟ نمی دانم بعد از آن روزها اخبار را تجسس کردید؟ دنبال کردید؟ پی گرفتید؟ تا ببینید رزمندگانی که زمانی تاج سر بودند و حالا در گوشه شکنجه گاه انفرادی افتاده بودند چگونه در کنار دیگر خدمتگزاران صدیق انقلاب و مردم به دادگاه نمایشی کشانده شدند به موهن ترین شکل ممکن و در منظر میلیون های بیننده که روزها و ماه ها اطلاعات کذب بزک دوزک شده یک طرفه دریافت کرده بودند؟! شما را نمی دانم اما مارا بارها به خطا بودن و جرم بودن و قابل مجازات بودن این اقدامات غیرقانونی و غیراخلاقی و غیرشرعی و غیرانسانی یادآور شدند و ما در انتظار جبران خطاها بودیم که ناگهان با شرایط سخت تر صدور احکام سنگین ظالمانه و اجرای فوری آن ها روبه رو شدیم. برادر دینی! ما دستمان به قاضی عادلی نرسید که دادخواهی کنیم و دستمان به مجری قانون صالحی نگذشت که شکوه کنیم اما با این همه شکایت ها کردیم در محکمه هایی که تصویر شهید بهشتی بر آن نقش شده بود در حالی که فرزندش را به جرم شرکت در مراسم سالگرد پدر به بند کشیده بودند. شکایت هایی که تنها سندی بر مظلومیت ما شد و ماند بی داوری قاضی عادلی! در عوض دستمان به مردان دین رسید جناب موسوی حسینی! مردانی که نمی دانم شما درجه اجتهادتان را از کدامینشان دریافت کرده اید. دستمان به مردان دین که رسید و آرامش و طمأنینه آنان را که دیدیم، آرام گرفتیم و واژه ها مانند قطرات باران بر زبانمان جاری شد و اشک را به چشمان شنوندگان آورد از فرط سوزندگی بی تاب کننده اخبار هراسناک شکنجه های سیاه و سپید! ملاحسین های مزدور سیاه دل خائن به مقام قلم حرمت مراجع را شکستند به گناه پذیرفتن مظلومین و گوش سپردن به تظلم خواهی شان و هتاکی ها کردند و کسی شماتت و ملامتی نکرد اما آن چه ما را آرام می کرد اتمام حجتی بود که برحسب وظیفه کردیم که حضرات آیات عظام، اگر تا امروز نمی دانستید حالا که دانستید دیگر بر ما تکلیفی نیست که صدای مظلومیتمان را تا قم و نجف رساندیم بلکه به اقصی نقاط عالم در عصر اینترنت و تلفن همراه و ماهواره. در عصر اطلاعات و ارتباطات. در عصر جهان وطنی که ما برای سیاه ها و سیاه ها برای زردها و زردها برای سرخ ها و سرخ ها برای سپیدها نوحه سرایی می کنیم از باب بنی آدم بودن و اعضای یک پیکر بودنمان نه برای یکسانی رنگ و نژاد و زبان و قومیت و مذهبمان که جملگی فرع بر جوهره انسانی ماست!

 

آقای حسینی اخلاق در خانواده!

آن چه در آن روزهای سیاه کودتایی در زندان های رسمی و غیررسمی و در شکنجه گاه ها و اتاق های بازجویی و در خیابان ها و دهلیزها و سرداب ها و حتی در خانه ها هنگام هجوم اجانب و ضرب و شتم و تفتیش و بازداشت غیرقانونی بر فرزندان ایران و شهروندان ایرانی گذشت، همه آن چیزی نبود که آقایان برای ملت شریفشان تدارک دیده بودند. بلکه این بی قانونی ها بی اخلاقی ها و خلاف شرع عمل کردن ها تا همین امروز و همین الان که این بنده حقیر مشغول نگارش آخرین نامه بهمنی خویش هستم، ادامه دارد. جان و مال و ناموس مسلم و غیرمسلم نزد بازجو حرمت ندارد تنها اگر سرسوزنی شائبه مخالفت یا نقد و نظری با حکومت در کار باشد چه رسد به نقد رهبری که مقام ایشان را نمی دانم با اجازه یا بی رخصتشان تا عرش خدایی بالا برده اند. بازجویی که به زندانی اش تفهیم می کند که این جا در زندان و شکنجه گاه انفرادی خدای تو منم و من برای زندگی تو تصمیم می گیرم و هیچ بزرگتری نیست که توی دهنش بکوبد و خفه اش کند برای این گفتار شرک آلود و کفرآلود. و کاش همه چیز در حد گفتار می ماند و به کردار و عمل نمی کشید! آه آه چه بگویم از همه بی اخلاقی های که در اندرون و بیرون زندان ها و خانه ها و شهرمان شد و می شود استاد اخلاق! چه بگویم از حرمت شکنی ها و توهین ها و درهم شکستن انسان در ملأعام! چه دست های ناپاکی که به روی جوانان پاکمان بلند نشد و چه ناله هایی که از دل مادران دردمند برنخاست. از اخلاق بگویم؟؟؟ از فحاشی ها و بد زبانی های پست ترین مردان شهرمان که در کسوت بازجو هرچه خواستند با دین و آئین مسلمانی ما کردند و می کنند؟ از صراحت لهجه شان که هنوز هم جرأت می کنند که بگویند یا همکاری کن یا برایت پاپوش درست می کنیم و بلکه کرده ایم؟ چرا راه دور برویم استاد؟ رخصت دهید از خودمان بگویم. از همسرعزیزتر از جانم که همه امکاناتشان را به کار بستند تا پاکی و طهارت و تنزه عمرش را لکه دار کنند و خدا نخواست. پس سراغ خانواده اش آمدند و همه شنودهای تلفنی و آن چه در اتاق خواب من و دخترم جاسازی کرده بودند به کار انداختند تا اندرونی ما را چون اسیران باغی و یاغی چراگاه سورچران های ناپاک چشم و ناپاک دستشان کنند. و کسی شماتتشان نکرد. میهمانی ساده را پارتی و جمع های صمیمی دوستانه را عشرت کده خوانند و کسی عمامه بر زمین نکوبید. عکس ها را دست به دست نزد مردان خیابانی مدعی مسلمانی شان چرخاندند بی استغفرالله و دل مریضشان را شفا دادند و پاداش گرفتند. تف بر این دین و مسلمانی و اخلاق وارونه که آبروی زن و فرزند یک زندانی سیاسی منتقد مشفق صالح دستمایه به زانو افکندن او می شود. مردان دینمان را هشدار دادیم و دل دردمند خود را به وعده های نیک خداوند شفا دادیم و لب فرونبستیم که در صحرای محشر سرفراز باشیم برای نه گفتن به ظلم و سرپیچی از انظلام! و متهم به بداخلاقی شدیم و می شویم. ما و دیگر خانواده های مظلوم زندانیان سیاسی از اعضای شریف و عزیز سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و جبهه مشارکت ایران اسلامی و فرزندان رهبران شجاع در حصرمان.و دیگر عزیزان بازداشت شده در کوی و خیابان و معبر و مسجد و دانشگاه و حوزه و خانه و دفتر و دکان!

 

جناب آقای حسینی مردی که با عنوان داماد شما بر سر سفره تان می نشیند نسبت به آن چه اینک بر زبان من و امثال من جاری است خوب اشراف دارد. می داند که زن و دختر و داماد تاجزاده در ته ته پستوی خانه شان چه می کنند؟ چه می خورند؟ چه می آشامند؟ چه می گویند و حتی در اندیشه شان چه می گذرد و آن ها را لحظه لحظه گزارش می کند به آن جا که باید! از او پرسش کنید جرم تاجزاده بزرگ چیست؟ جز نقد مشفقانه رهبری که بالاتر از پیامبر اسلام(ص) نیست که خود را مبرّا از عیب نمی دانست و قرآن به او آموخت که بگوید من بشری چون شما هستم! و بالاتر از ائمه هدی(ع) نیست که با مخالف خود آن کردند که شما بهتر می دانید و به دلیل همین فروتنی ها الگوی بشریت شدند. از او پرسش کنید که جرم همسرتاجزاده  چیست جز عدالت خواهی و تظلم خواهی و جرم دخترانش و دامادش چیست جز وابستگی نسبی به این مرد عزیزخدا و مردم؟ و از همه دردناک تر جرم دوستانش چیست که باید زندگی شان به مخاطره بیفتند تنها به دلیل دوستی تاجزاده. از او پرسش کنید چرا هر کسی با تاجزاده سلام و علیکی داشته باید به بازجوخانه های سپاه رهنمون شود و هرکس حال زن و فرزندش را در دوران حبس ظالمان انفرادی و قرنطینه ای او می پرسد، باید احضار و تفتیش و ارعاب و تهدید شود. پرسش کافی است خدا را خدا را  استاد اخلاق ما! به ایشان بفرمایید بس کنند این همه بی اخلاقی را بگویید خدایگانی که ساخته اید خود به این همه مظلمه رضا نیست به گمانم! چرا که سی و اندی سال پیش به پدرجان من گفته بود دوست می داشت دختر دم بختی داشته باشد و به مصطفی بدهد و خدای من و همسرجان خواست که بهره من او باشد و سهم او من! خدا خواست در و تخته را به هم جور کند که او سخن حق بگوید و من به حق گویی او مفتخر باشم. این ها همه را یک به یک از دامادتان که برادرش اخیرا دل خانواده های شهدا را سخت به درد آورده است، جویا شوید و شهادت دهید که آیا اخلاق در خانواده شما جاری و ساری است که در خانه بازجوها و مأموران اطلاعاتی و امنیتی باشد و در کوی و خیابان باشد و در جامعه باشد و همه جا باشد؟

 

جناب آقای حسینی!

بهمن تمام شد و ناگفته های من باقی است!

افسوس که همسرجان امر به آرامشم داده است والا خاک بر سرریخته زبان می گشادم در ملأعام و پرده ها را کنار می زدم تا وجدان های هنوز خفته آگاه شود. همسرجان چرا چنین امر کرده نمی دانم. اما بدانید که هیچ گاه سکوت ما از سر ترس نیست که من هرلحظه آماده زندان رفتن هستم تا همه آن چه در کلاس های تاریخ اسلام و نوحه و منبر و وعظ و خطابه آموخته ام به آزمونی بزرگ بگذارم. من این پرسش ها را امروز کرده ام و فردای قیامت نیز تکرار خواهم کرد: این برخوردها با یک منتقد قانونی در کجای اسلام وارد شده است؟ برخوردهای غیرقانونی و غیر انسانی باخودش و برخوردهای غیرقانونی و غیراخلاقی و غیرشرعی با خانواده اش و با دوستانش و دوستان خانوادگی اش؟! خداوندا این سرو جان ما در برابر کبریای تو بی مقدارتر از آن است که برای حفظش خفقان بگیریم و این نعم مادی تو در برابر روحی که در جسم خاکی ما دمیدی ناچیزتر از آن است که ما را به زانو بیفکند و این فشارها و آزارهای روحی و جنایات و بی اخلاقی های بندگان مستکبر اما زبون تو در برابر ستم هایی که در طول تاریخ بشریت نسبت به مظلومان شده هنوز کوچک تر از آن است که ما را بهراساند و از مسیر حق و عدالت منحرف سازد. خدایا اگر تو این همه آزمون و ابتلا را هنوز برای ما کافی ندانسته ای مطیع مقدراتت هستیم اما هرگز جز در برابر خودت سر بر آستان کسی نخواهیم سایید. ما را در این مسیر مستدام بدار!

«فصب علیهم ربک سوط عذاب ان ربک لبالمرصاد»

و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون

فخرالسادات محتشمی پور

همسر زندانی خاص بیت شریف

سی ام بهمن ماه هزار و سیصد و نود و یک

 

منبع خبر: نوروز

اخبار مرتبط: نامه فخرالسادات محتشمی پور به روزنامه نگار زندانی مهسا امرآبادی: به زندان زیاده دل نبندی