کلاغ های فاش از آشیانه ی راز ها می پریدند و منقار گُستاخِ کرکس ها از حیرت وا می ماند شب بوها به ماهِ شبانگاهِ پیشین نماز می بردند سیاره ی مجبور خمیازه می کشید
عاشق هنوز بی مهابا می تابید
و ماه رویت خویش را به رخسارِ او سپرده بود
زمین می چرخید.
شب با شب نو می شد
عاشق تکیده می شد
به هیئت هلالی نحیف
تا سحرگاهان می ماند
و در انتهای شب
چهره بر خاکِ سرخِ افق می نهاد
پرندگان ترانه های شاد را
سپیده دمان می خواندند
ابرها از ابرها می گسستند
و گوشه ی سپیدآبی ی آسمان
باز می شد
عاشق در انتهای افق می مرد.
کلاغ های فاش از آشیانه ی راز ها می پریدند
و منقار گُستاخِ کرکس ها از حیرت وا می ماند
شب بوها به ماهِ شبانگاهِ پیشین نماز می بردند
سیاره ی مجبور خمیازه می کشید
مرغِ سحر چامه یِ دلش را
از درختی به درختی می برد
پلنگ در اندوهِ خیالِ ماه می گریست.
عاشق هنوز بی مهابا می تابید
و ماه رویت خویش را به رخسارِ او سپرده بود
زمین می چرخید.
خرداد ۱٣۹٣ - اِسِن
اگر عضو یکی از شبکههای زیر هستید میتوانید این مطلب را به شبکهی خود ارسال کنید:
منبع خبر: اخبار روز
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران