در واقع یک ریسک خیلی بزرگ در اینجا و جود دارد. و آن اینکه ثابت خواهد شد مهلتی را که سیریزا "برنده" شده است، یک زمان تلف شده است که پایه سیریزا را دست کم میگیرد، ضمن اینکه به دشمنان او (بخصوص آنهایی که در جبهه کاملا راست قرار دارند) اجازه میدهد باردیگر جمع و جور گردند و خود را بعنوان تنها حامیان یک گسست سیستماتیک واقعی، بیان دارند

در واقع یک ریسک خیلی بزرگ در اینجا و جود دارد. و آن اینکه ثابت خواهد شد مهلتی را که سیریزا "برنده" شده است، یک زمان تلف شده است که پایه سیریزا را دست کم میگیرد، ضمن اینکه به دشمنان او (بخصوص آنهایی که در جبهه کاملا راست قرار دارند) اجازه میدهد باردیگر جمع و جور گردند و خود را بعنوان تنها حامیان یک گسست سیستماتیک واقعی، بیان دارند
اخبار روز

در چند روز اخیر دو سفسطه در میان کسانی که از نگریستن مسقیم به چهره واقعیت و از تشخیص عقب نشینی ای که سیریزا به آن مجبور شد و همچنین عواقب احتمالی آن، امتناع میورزند، در حال گردش است.
شاید باید بگویم دو و نیم سفسطه. به دلیل خوبی میگویم "مجبور شد"، زیرا دولت جدید در دام استراتژی غلط خود گرفتار آمده است (هر چند من نمیگویم که این توافق یک "خیانت" یا "تسلیم" بود، زیرا این ها واژه های اخلاقی ای هستند که در درک فرایندهای سیاسی خیلی کم مورد استفاده قرار میگیرند).
اولین سفسطه : "سیریزا هیچ تعهدی برای خروج از منطقه یورو ندارد." اگرسیریزا چنین موضعی را اتخاد کرده بود، در انتخابات پیروز نمیشد. وقتی اینگونه گفته میشود، می بینیم که چقدر این استدلال پوچ است. آری، البته که هیچ تعهدی برای خروج از منطقه یورو نداشت. اما مطمئنا هیچ تعهدی هم نداشت که برای ماندن در یورو، هسته اصلی برنامه خود رها سازد!
بی شک اگر سیریزا به هنگام انتخابات میگفت "این برنامه ماست، اما چنانچه متوجه شویم که انجام آن، با ماندن در یورو ناسازگار است، آنوقت برنامه را فراموش میکنیم"، دیگر هیچ موفقیتی در صندوق های آراء کسب نمیکرد. به این دلیل : نگهداشتن یورو به هر قیمتی ، همان استدلال اصلی ای هست که احزاب مدافع تفاهم نامه ، که تمام این سال ها بر یونان حکومت کردند، طرح می کنند.
اگر سیریزا حتی هیچوقت هم موضع خود را در مقابل یورو کاملا روشن نکرده باشد، منطق "یورو به هر قیمتی" را همیشه رد کرده است. در همین رابطه باید به خاطر بیاوریم که برعکس آنچه که بیشتر مفسران می اندیشند، متون برنامه ای سیریزا، هیچ حکمی به خروج از یورو در صورت اجبار توسط سخت گیری های اروپا و یا غفلت در بازپرداخت بدهی ها، نمیدهد. گرچه واقعیت این است که به نظر میرسد اخیرا این متون ترجیحا پنهان مانده اند.
گونه دوم سفسطه اول : سیریزا یک تعهد دوگانه دارد. گسست از ریاضت کشی و ماندن در یورو. این منطقی تر از گونه اول به نظر می آید. اما با این وجود هنوز هم سفسطه است. تو گویی که هر دو طرف این تعهد به یک اندازه مهم هستند، و به همین جهت هم از نظر سیاسی برحق است اگر ما مجبور به انتخاب (در واقع باید هم انتخاب کنیم و این دقیقا خود مشکل است) قربانی کردن گسست از سیاست ریاضت کشی بر محراب حفظ یورو باشیم، بدون اینکه حتی تعهد نسبت به آنرا رها کنیم.
اما پس چرا این گونه استدلال نمیشود که " از آنجائیکه متوجه شدم این دو منظور با هم خوانایی ندارند، من گسست از سیاست ریاضت کشی را انتخاب کردم. زیرا اساسا همین امر دلیل رأی یونانی ها به یک حزب رادیکال چپ بود؟" این یعنی برگزیدن از هم گسیختگی و نه ثبات در میان چارچوب موجود. ممکن است حداقل فکر کنیم که این انتخاب برای یک حزب رادیکال چپ که سوسیالیسم را برای اهداف استراتژیک خود مد نظر دارد، بیشتر مناسب است (حتی اگر این اهداف در برنامه ای که براساس آن در انتخابات پیروز گردید، به طور واضحی طرح نشده باشد)
سفسطه سوم همان است که توسط Étienne Balibar و Sandro Mezzadra ترویج میشود. Balibar و Mezzadra با اشاره های استهزا آمیز در مورد کسانی که در "جناح چپ سیریزا" قرار دارند و فریاد "تسلیم" بر می آورند (حالا اجازه بدهید که این واقعیت را نادیده بگیریم که در میان چپ سیریزا این واژه - تسلیم - هرگز مورد استفاده قرار نگرفته است) از وقایع اخیر به این نتیجه میرسند که "ما بسادگی با تأکید بر حاکمیت ملی قادر به بنا نهادن سیاست آزادی و برابری در اروپا نخواهیم بود."
بنا بر نظر آنها، مسئله اصلی این است که سیریزا با قبول هزینه برخی از امتیازات، زمان خریده است (با تکیه به ارجاع الزامی به لنین برای اثبات رادیکالیسم آنچه که بحث می کنند) و این امر راه پیروزی های سیاسی آینده و توسعه جنبش اجتماعی بسیج با یک گرایش "فرا ملی "(مثل جنبش اشغال در اروپا) را باز میکند (آنها از اسپانیا نام می برند).
در اینجا بار دیگر داریم در آبهای سفسطه شنا میکنیم. سفسطه ای از یک ساده لوحی غیرواقعی، که اگر چنانچه کاملا معلوم نبود که از سوی دو مدافع آتشین پروژه اروپایی ( البته یک "نوع خوب" آن ) طرح شده است، گمراه کننده می بود. بالاخره، ریتم نیروهای سیاسی ای که به آن ارجاع میدهند، درهماهنگی نیست.
دولت یونان از هم اکنون تا تابستان، با یک سری از مسائلی که بیشتر از فقط فشارمهلت هاست، روبرو میگردد و سخت است که ببینیم یک تظاهرات موفقیت آمیز در فرانکفورت، یا حتی امکان پیروزی پودموس در اسپانیا در پایان سال، چگونه میتواند به نفع سیریزا اوضاع را تغییر بدهد. خلاء مابین ریتم های موقت این نیروهای مختلف، یکی از دلایلی است که چرا زمینه های ملی، برای بازیگران مبارزات سیاسی این قدر دارای اهمیت استراتژیک می باشد: این زمینی است که در آن، رابطه قدرت در میان طبقات به طرز قاطعی فشرده شده است.
Balibar و Mezzadra همچنین تأثیر تفرقه را (هم در درون یونان و هم در سطح اروپا) بطور جدی ای دست کم میگیرند. تفرقه ای که ناچارا به دنبال این استدلال که یونان و دولت سیریزا مجبور شدند به دیکته های ریاضت کشی اتحادیه اروپا تن بدهند، خواهد آمد. و این همان چیزی است که هر کسی در نهایت خواهد اندیشید، هر کاری هم مدافعین کوته بین دولت یونان بکنند تا بکوشند آنرا به لباس دیگری در بیاورند.
هم اکنون در یونان به نظر میرسد که حال و هوای بسیج و اعتماد بازیافته ای که ما در هفته های اول پس از انتخابات دیدیم، در گذشته مانده است. البته ممکن است بسیج بخوبی از سرگرفته شود، اما این بار برعلیه تصمیمات دولت هدایت خواهد شد، تصمیماتی که در هر حال به صورت "مطالبه" به نظر نخواهند رسید.
هر انتخاب سیاسی را مشروط به ظهور جنبش اجتماعی کردن، خطرناک تر است. این روشی است برای گفتن اینکه این تصمیمی است که مجبور به تغییر خواهد بود اگر چنانچه بسیج صورت نگیرد و یا اگر آنها باندازه کافی قدرتمند نباشند.
ما در واقع باید در خط مخالف قدم برداریم. باید فرض بر این داریم که در حال حاضر به گسست از سیاست ریاضت کشی تصمیم گرفته ایم: این همان چیزی است که محرک بسیج میگردد و بعدا از استقلال خود لذت میببرد. بعلاوه، این دقیقا همان چیزی است که در طول "مقابله" دولت با اتحادیه اروپا از پنجم تا بیستم فوریه در یونان اتفاق افتاد، زمانی که هزاران نفر از مردم بطور وسیعا خودجوش و خارج از چارچوب هر حزبی، به خیابان آمدند.
بعلاوه، این استدلال که "ما مقداری مهلت گرفته ایم" در این مورد یک توهم است. زیرا در طول این چهارماه فورجه مفروض، سیریزا در واقع مجبور است در چهارچوب موجود عمل کند. امری که این چارچوب را قوی خواهد کرد: سیریزا در واقع مجبور به انجام بخشی از مطالبات تروئیکا (اکنون "نهادها" نامیده میشوند)، می گردد، ضمن اینکه انجام اقدامات کلیدی برنامه خود را به کناری می گذارد – دقیقا همان سیاست هایی را که به او اجازه میدهد تا تغییری ایجاد کند و اتحاد اجتماعی ای را محکم نماید که او را به قدرت رساند.
در واقع یک ریسک خیلی بزرگ در اینجا و جود دارد. و آن اینکه ثابت خواهد شد مهلتی را که سیریزا "برنده" شده است، یک زمان تلف شده است که پایه سیریزا را دست کم میگیرد، ضمن اینکه به دشمنان او (بخصوص آنهایی که در جبهه کاملا راست قرار دارند) اجازه میدهد باردیگر جمع و جور گردند و خود را بعنوان تنها حامیان یک گسست سیستماتیک واقعی، بیان دارند.
ما همچنین باید به این توجه کنیم که علیرغم انزجاری که معتادان اروپاگرایی همچون Balibar و Mezzadra در مقابل هر ذکری که از "ملی" میشود، حس میکنند، آن موفقیت های سیاسی ای که آنها به آن ارجاع میدهند، از سیریزا گرفته تا پودموس، نه تنها در درون یک زمینه ملی صورت گرفته است (تغییر روابط نیروها تا جائیکه به جنبش های رادیکال چپ اجازه دسترسی به اهرم قدرت ملت- دولت را میدهد) بلکه بخشا فقط در اثر اصرار این احزاب بر روی حاکمیت ملی امکان یافت: با یک مضمون دموکراتیک، مردمی، غیرناسیونالیستی و گشوده بر روی دنیای خارج.
گفتمان مردمی – ملی و ارجاع به میهن پرستی وافر – سیریزا و ایگلسیاس دقیقا میخواهند همین واژه ها را به کار بگیرند – و همچنین پرچم های کشورها (پرچم های یونان و جمهوریخواهان اسپانیا، صرف نظر از پرچم های ناسیونالیستی دولت اسپانیا) در میان جمعیت ها و جنبش های "مستقل" (آنگونه که Balibar و Mezzadra خطابشان میکند) خیابان های این کشورها و میادین شهرها را پر میکنند.
این امر بیشتر از هر چیز دیگری نشان میدهد که در مورد مشخصا برخی از کشورهای تحت سلطه در حاشیه اروپا، مانند اسپانیا و یونان، ارجاع به ملیت ، زمینه ای است از مبارزه که نیروهای مترقی موفق به تسلط بر آن گشتند، تا آن را به یکی از فاکتورهایی که برایشان موفقیت ایجاد می کند، تبدیل کنند. و این پایه ای است که ما میتوانیم بر روی آن انترناسیونالیسم واقعی را بنا بنهیم و نه حرفهای توخالی در مورد "اروپا"ی بی واسطه ظاهرا موجود یا زمینه "فراملی". حرفهایی که کاملا از واقعیت های سخت مبارزات سیاسی جدا افتاده اند.
یک نکته آخر برای نتیجه گیری: در دو سفسطه اول، یک درجه ای از واقعیت وجود دارد زمانیکه آنها از برنامه ترک سیریزا از منطقه یورو صحبت می کنند. در واقع این درست است که در رویکرد غالب حزب در مورد این مسئله، یک تناقض وجود دارد. تناقضی که اکنون کاملا به چشم میخورد. ایده گسست از سیاست ریاضت کشی و بار بدهی های یونان، در داخل چارچوب موجود اروپا، در واقع روشن تر از این نمیتوانست رد شود.
در چنین وضعیتی حیاتی است که ما رک و صادقانه حرف بزنیم. اولین کاری که باید کرد پذیرش عدم موفقیت است. بنابراین ما نیاز داریم که یک بار دیگر بر روی بهترین استراتژی سیریزا، برای پای بندی به وعده های خود و خارج کردن یونان از جاده کنونی، بحث و گفتگو کنیم. همزمان با آن، یک پیام مبارزاتی برای همه مردم فرستاده خواهد شد – مردمی که بسیارند – به آنانی که بر روی "امیدی که توسط یونان ارائه شده بود"، حساب کردند و به درستی از پذیرش این امر که آنها مغلوب گشته اند، خودداری میکنند.

منبع:
www.jacobinmag.com
parvinashrafi@hotmail.com


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

منبع خبر: اخبار روز

اخبار مرتبط: مردی که اعضاي بدنش را به مزايده گذاشت!