امام باقر(ع) با تندروها چه برخوردی میکردند؟
به گزارش خدمت به نقل از باشگاه خبرنگاران؛ وجود مبارک امام باقر(ع) فرموند: عقائد و اخلاق و اعمالی که دارید؛ قبل از اینکه استخاره کنید، تفسیر کنید. ما گاهی بین دو تا کار مُخیّر یا مردّدیم. نمیدانیم کدام حق است، کدام باطل؛ کدام خیر است، کدام شرّ؛ کدام حَسن است، کدام قبیح؛ کدام سعادت بار است، کدام شقاوت آور. فرمود: شما عقائدتان، اوصافتان، اخلاقتان، اعمالتان، اقوالتان را چه آنهایی که متعارض دارد، چه آنهایی که متعارض ندارد؛ همه این امور را بر قرآن کریم عرضه کنید؛ اهل تفسیر باشید، نه استخاره!
خیلی به ما دستور «استخاره» ندادند. استخاره کردن دو قسم است؛ یک دعای مخصوص استخاره است که آن واقعاً اوّل و آخرش نور است و در دعای سیوسوم صحیفه سجادیه هست. هر کسی تصمیم گرفت یک کاری را انجام بدهد ولو به حسب ظاهر خیر است؛ اما خیرش را از خدا بخواهد، همین طور وارد کار نشود!
این یک دستور اکید اسلامی است و جزء سنن ماست و بسیار کار خوبی است. این دعای استخاره، یعنی طَلَبُ الخِیر. یعنی خدایا! من این کار را حالا فکر کردم، دیدم که به حسب ظاهر مصلحت است؛ دارم انجام میدهم. من که از عواقبش خبر ندارم، از همراهانش خبر ندارم؛ تو خیر مرا در این کار قرار بده. این استخاره، یعنی طَلَبُ الخِیر.
امّا آن استخاره که انسان قبل از اینکه فکر بکند، قبل از اینکه مشورت بکند، قبل از اینکه ارزیابی بکند؛ فوراً به قرآن تفأل بزند، این کار را خیلی به ما دستور ندادند! البتّه در موقع حیرت که انسان واقعاً متحیّر شد؛ آن یک راه دیگری است. بنابر این اولا آن دعای استخاره فراموشمان نشود، ثانیا اینکه در هر کاری فکر و تدبّر و مشورت و ارزیابی و تعقّل باشد و ثالثا اگر واقعاً متحیّر شدیم، ماندیم؛ نمی دانیم کدام کار برای ما صحیح است، کدام کار ناروا. آنوقت به قرآن استخاره میکنیم.
امّا وجود مبارک امام باقر(ع) فرموند: مهمتر از استخاره، «تفسیر» است. شما تمام کارهایتان را بر قرآن عرضه کنید؛ چه این آراء و اندیشهها متضارب و متعارض و مُتنافی و مختلف باشد، چه یک اندیشه. شما این را بر قرآن عرضه کنید، ببینید آیا مطالب قرآنی، معارف قرآنی، معانی قرآنی آن را امضاء می کند یا نمیکند. بنابراین برای همه ما؛ حالا توده مردم که مقدورشان نیست. برای ماها که در حوزه و دانشگاه بهسر میبریم، آشنائی با یک دوره از قرآن کریم میشود لازم.
حالا یک وقت است یکی کسی میشود علامة طباطبائی(رضوان الله علیه)، خُب آن جزء نوادر است. ولی اینکه خطوط کلّی قرآن را بفهمیم، ترجمهاش را بفهمیم، گزیدة تفسیر را بفهمیم، به تفسیر روانی از او با خبر باشیم؛ این خیلی سخت نیست، خطوط کلّی قرآن را انسان بفهمد. وقتی این ترازو را فهمیدیم، آنوقت این عقائد را با این ترازو میسنجیم.
امام باقر سخن امام باقر(ع) درباره زمانی که مردم از خدا شکایت میکنند/ شرح دو حدیث از آیت الله آقا مجتبی تهرانی
حدیث اول: دعای بنده نباید تمام شدنی باشد.
از حضرت امام باقر(ع) سؤال کردند کدام یک از عبادات افضل است؟ فرمودند: هیچ چیزی نزد خداوند محبوبتر از این نیست که عبد آنچه را نزد خدا دارد از او تقاضا کند.
شرح حدیث: بنده هر آنچه که دارد و میخواهد نزد خدا است. روایات متعدّد راجع به عبادات وارد شده است که: مغز عبادت دعا است. ما بدون مغز نمیتوانیم کار کنیم. همه کارهایمان به واسطة مغز است. در عبادات هم همینگونه است. آنچه مغز عبادت است و به آن جان میدهد، دعا است. چه بسا اگر دعا در عبادت نباشد، آن عبادت محبوب عندالله نیست.
نمیدانید دعا چه میکند! دعا مرده را زنده میکند. تمام معجزات انبیاء و کرامات اولیاء، بر محور دعا بوده است. مثلا حضرت عیسی با دعا مرده زنده میکرد، معجزات پیامبر اکرم با دعا بوده. هیچگاه نباید از دعا غافل شویم. چون محبوبترین عمل عندالله است. فکر هم نکنیم، اگر دائماً از صبح تا شب به خدا بگوییم: این را میخواهم، آن را میخواهم، مزاحم خدا شدهایم. این فکرها باطل و غلط است. چون خودمان نظر تنگیم، خیال میکنیم خدا هم نظرتنگ است. «یُطْلَبَ مَا عِنْدَهُ»، آنچه پیش خدا است، تمام شدنی نیست، پس دعای تو هم نباید تمام شدنی باشد.
حدیث دوم: روزگاری که مردم در آن از پروردگار شکایت میکنند
جابر جعفی از امام محمد باقر علیه السلام نقل میکند که فرمودند: حضرت رسول خدا(ص) میفرمایند: «روزگار و زمانی می آید که مردم در آن زمان از پروردگار خود شکایت میکنند. جابر میپرسد: مردم چگونه از پروردگار خود شکایت میکنند؟! حضرت فرمود: شخصی میگوید: به خدا قسم! مدتی است که سود نبردهام و نمیخورم و نمیآشامم؛ مگر این که این خوردن و آشامیدن من از سرمایهام میباشد. وای بر تو! آیا این چنین نیست که سرمایه و توشهای که جمع کردهای، همگی از پروردگار توست؟!»
شرح حدیث: در این روایت جابر تعجب کرده و حیرت میکند و از حضرت سؤال میکند: چطور میشود اینها از خداوند شکایت میکنند؟ البته شکایت یک وقت اینطور است که تو این کار را کردی، متن این شکایت است؛ ولی یک وقت چیزهایی مطرح میشود که بهطور مستقیم شکایت نیست، ولی در ارتباط با خداوند است. اینکه سود نبردهام و دارم از سرمایه میخورم، واقعا شاید هم درست است و دروغ نمیگوید، ولی سرمایهات را از کجا آوردی؟ و اینکه از آن میخوری، مگر جز این است که آن را خداوند به تو عطا فرمود؟!
انسان در تمامی حالات باید شاکر خداوند باشد و بداند همین حرفهای او شکایت از خداوند بزرگ است. این ناسپاسی باعث میشود که گره و مشکل به کار او افتاده و به چه کنم چه کنم، مبتلا و گرفتار میشود. وقتی از پیامبراکرم(ص) میپرسیدند: حالتان چطور است؟ در جواب میفرمودند: «الحَمدُلله عَلی کُلِّ حال، ستایش مخصوص خداوند است در همه حالات.» شکر و سپاس قلبی، عملی و زبانی باعث میشود تا خداوند مشکلات انسان را برطرف کند و هر لحظه به روزیها و نعمتهایش اضافه گردد. در قرآن سوره مبارکه ابراهیم آیه 7 میفرماید: «لَئِن شَکَرتُم لَأَزیدَنَّکُم» اگر شکرگزاری کنید، نعمت شما را افزون میکنم.
امام باقر(ع) و مبارزه علیه جریان انحرافی غالی در میان شیعیان/ نوشتاری از دکتر رسول جعفریان
یک نکته مهم در زندگانی امامان این است که آن حضرات میان افراط و تفریط مردمان پیرامون خود گرفتار بودند و بهطور مداوم میبایست جامعه شیعه را متعادل میکردند. ایجاد تعادل البته کار دشواری بود؛ زیرا مشکلات فکری و سیاسی زیادی بر سر راه آنان بود. توجه داریم که امامان، به عنوان راهبرن یک حرکت و جنبش فکری و سیاسی مطرح بودند که همزمان، در هر دو زمینه، با حکومت های وقت ـ اموی و عباسی ـ درگیر بودند. یعنی نه فقط متفاوت با آنان بلکه درگیر بوده و میبایست مجاهدت میکردند. بنابرین حفظ نیروها، ایجاد تعادل در میان شیعیان، هدایت درست، آن هم با توجه به این نکته که امامان راهبر مردم به دین واقعی و بدون تحریف بودند کار بسیار دشواری بود.
در بعد سیاسی، افراط عدهای در به راه انداختن انقلابهای بدون زمینه، یکی از سختترین دشواریها بود. بسیاری از شیعیان زیدی، بهطور مداوم در پی ایجاد نزاع مسلحانه با حکومتها بودند و تقریبا بیوقفه سرکوب شده و نیروهای زیادی از شیعیان را از دست میدادند. امامان ما با این روش مخالف بودند و این مخالفت در درون جامعه شیعه برای آنها هزینه زیادی داشت. نتیجه منفی مهم این وضعیت آن بود که جریان تشیع، تضعیف شده و بیش از پیش تحت فشار قرار میگرفت.
اما به لحاظ فکری، جریان تندرویی که به نام غلو و غلات شناخته میشود، بیشترین آسیب را به تشیع رساند و مهم ترین خطر تلقی می شد. به اجمال باید عرض کرد، اگر مبارزه مستمر امامان با این غالیان نبود، آنان بر کلیت جامعه تشیع غلبه کرده و اساس آن را مخدوش کرده بودند. حتی با وجود این مبارزات، باز هم غالیان توانستند بخش هایی از جامعه شیعی را با خود همراه کرده و از راه بدر کنند، حرکتی که تا به امروز آثارش برجای مانده است.
این غلو چگونه پدید آمد؟
باید توجه داشت که نخستین بار در خود قرآن روی این حقیقت تأکید شده است که در برخی از ادیان، جریان غلو غلبه یافته است. این ایرادی بود که خداوند به مسیحیان داشت، آنجا که فرمود: یا أَهْلَ الْکِتابِ لا تَغْلُوا فی دینِکُمْ وَ لا تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ إِلاَّ الْحَقَّ إِنَّمَا الْمَسیحُ عیسَى ابْنُ مَرْیَمَ رَسُولُ اللَّهِ وَ کَلِمَتُهُ أَلْقاها إِلى مَرْیَمَ وَ رُوحٌ مِنْهُ فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ لا تَقُولُوا ثَلاثَةٌ انْتَهُوا خَیْراً لَکُمْ إِنَّمَا اللَّهُ إِلهٌ واحِدٌ سُبْحانَهُ أَنْ یَکُونَ لَهُ وَلَدٌ لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ کَفى بِاللَّهِ وَکیلا (نساء:171).
در این آیه، خداوند اهل کتاب را از غلو در دین پرهیز داده است. اولا در باره خدا، فقط آنچه حق یعنی درست است گفته شود. دیگر این که مسیح پسر خدا نیست، بلکه فرزند مریم و رسول خدا و کلمه ای و روحی است که خداوند به مریم القا کرده است، بنابرین و در نتیجه سخن گفتن از سه خدا (یا اب و ابن و روح القدس) نادرست است. باز تأکید می کند که خداوند فرزندی ندارد و آنچه در آسمانها و زمین است متعلق به اوست.
بنابرین غلو که جوش آوردن و از حد خارج شدن است، یک تعریف کلی دارد که عدول از حق به سمت افراط است. نتایج هم دادن نسبت هایی است که اساس آن را غلو تشکیل می دهد، یعنی افراط به سمت بالا. اساس این غلو نسبت ربوبیت دادن به انسانها در کنار خداوند است.
چرا غلو در زمان پیامبر(ص) وجود نداشت؟
مسأله مهم این است که در دوره رسول الله(ص) چنین نسبتهایی نسبت به آن حضرت مطرح نشد، اما شگفتا که بعدها درباره امیر المؤمنین(ع) به وفور گفته شد. خود این یک پرسش است که چطور شد که غلو درباره پیامبر نشد، اما درباره علی و اولاد آن حضرت شد؟ در این باره پاسخ هایی داده شده و همچنان نیاز به بحث و تحلیل دارد.
یک نکته که در پاسخ به پرسش بالا مورد توجه برخی از نویسندگان قدیم هم قرار گرفته، این است که محیط عراق، محیطی با فرهنگ های متفاوت و کهن بود. در این فرهنگ ها که بخشی از آنها فرهنگ مسیحی بود، نگره های غلوگرایانه فراوان وجود داشت. بنابرین زمانی که اسلام وارد عراق گردید، به طور طبیعی مسلمانان تحت تأثیر این قبیل فرهنگها قرار گرفتند.
به عبارت دیگر، اسلام در مدینه زمان رسولالله، با یک فرهنگ نیرومندی مواجه نبود، اما البته همان مقدار که بود قرآن برخورد کرده و انحرافات یهود و نصارا را نشان داد، اما وجود یک فرهنگ بسیط در مدینه آن هم در فاصله ده سال و این که مرتب آیات الهی نازل شده و همه منتظر بودند ببینند خداوند چه می گوید، راه را بر وجود اندیشه های منحرف در میان مسلمانان بست، اما عراق شرایط متفاوتی داشت. ابن ابی الحدید در پاسخ این پرسش که چرا زمان رسولالله، با این که مردم اخبار غیبی از آن حضرت می شنیدند، درباره آن حضرت غلو نمی کردند اما درباره امام علی غلو می کردند، عقل و ایمان صحابه را استوارتر می داند. در حالی که این ستایش وجهی ندارد، مهم بساطت است. او به درستی می گوید: تفاوت میان غالیان عراق با عرب هایی که معاصر رسولالله بودند، در این بود که این افراد عراقی و ساکن کوفه بودند و طینت عراق همیشه محل رشد گرایشهای انحرافی و فرقه ای عجیب و مذاهب تازه بوده است. مردمان این نواحی خود اهل فکر و دقت و نظریه و بحّاث در آراء و عقاید و شبهه طرح کردن درباره مذاهب بودند و در میان آنان در روزگار کسراها کسانی مانند مانی و دیصان و مزدک بودند. در حالی که نه طینت مردم حجاز مانند عراقی ها بود و نه ذهن حجازی مانند ذهن عراقی ها. آنچه بر اذهان حجازی ها غلبه داشت، خشکی و تکبر و خشونت طبع بود. ساکنان مدینه و مکه و طائف نیز، طبعشان نزدیک به طبع بادیه نشینان اطراف بوده و پیش از اسلام هیچ حکیم و فیلسوف و صاحب نظر و نیز موقعیتی برای طرح شبهه و ارائه فرقه ای بدعت گر در آن جا وجود نداشت.(شرح نهج البلاغه: 7 ص 51).
به هر دلیل بود، غلو در عراق از زمان خود امام علی علیهالسلام ریشه دواند و چنان که منابع نوشتهاند، امام با شدت با آنان برخورد کرد. اما به تدریج زمینه رشد آنان فراهم شد. این زمینه چنان بود که گروهی به طرفداری اهل بیت پدید آمدند و زمانی که شدت دشمنی امویان را دیدند، به تدریج در دوستی افراط ورزیدند. این گذشت تا آن که در محافل خاصی در کوفه، جریان فکری افراطی و غالی شکل گرفت و امامان به دلیل این که در مدینه بودند، امکان نظارت کافی نداشتند. به علاوه، چون ارتباطات نیز پنهانی و مخفیانه بود، برخی از رهبران غلات، ادعاهای گزاف به عنوان نمایندگی از طرف امامان مطرح می کردند. در ماجرای ظهور مختار، و شکست نهایی وی، زمینه های روحی غلو بیشتر شد و به تدریج که فرهنگ اسلامی به سمت تئوریزه شدن پیش می رفت، غلو نیز خود را با ادعاهای شگفت، در بازار مکتب سازی در عراق، آماده می کرد.
نمونههایی از برخورد امام باقر با رهبران افراط و غالیگری
اشارات مختصری درباره برخورد امام مجتبی، امام سجاد و سپس امام باقر ـ علیهم السلام ـ درباره غلو در اختیار داریم. این جریان در دوره امام باقر بیشتر و بیشتر شد. مغیره بن سعید عجلی یکی از نخستین رهبران غالی است که ادعاهای عجیب و غریبی مطرح کرد. به گزارش علی بن محمد نوفلی وی از امام باقر اجازه خواست تا نزد ایشان برود. آنگاه گفت: شما به مردم بگویید که من غیب میدانم، من عراق را در اختیار شما خواهم گذاشت! امام باقر بهشدت با او برخورد کرده و حرفهای تندی به او زد. آنگاه وی نزد ابوهاشم عبدالله بن محمد بن حنفیه رفت. اما او نیز با وی چنین کرده با کتک از خود دورش کرد. سپس نزد محمد بن عبدالله بن حسن(نفس زکیه) رفت. او مردی آرام و ساکت بود. همان مطالب را برای وی هم بازگفت و او سکوت کرد. او در سکوت وی طمع کرده و گفت: شهادت میدهم که او همان مهدی است که رسول الله بشارت آمدنش داده است. او قائم اهل بیت است. او همچنین ادعا کرد که علی بن الحسین یعنی امام سجاد، به محمد بن عبدالله بن حسن وصیت کرده است. سپس به کوفه آمد. وی فردی شعبده باز بود. به گمراهی مردم نشست و شمار فراوانی فریفته او شدند(شرح نهج البلاغة ج : 8 ص : 121) مغیره بن سعید عجلی در بدبین کردن جامعه مسلمانی نسبت به شیعیان نقش مؤثری داشت.
حمزة بن عمار بربری از اهالی مدینه بود که از آن جدا شد و مدعی نبوت شخصی به نام ابن کرب شده، محمد بن حنفیه خدا می دانست و خودش را امام. او می گفت که هفت سبب(سبعة اسباب) از آسمان بر وی فرود خواهد آمد و او زمین را با آن خواهد گشود و مالک آن خواهد شد. شماری از مردم مدینه و کوفه از وی پیروی کردند. ابوجعفر باقر علیه السلام از او بیزاری جست و تکذیبش کرد و شیعیان نیز از او برائت جستند. بیان[بن سمعان] یکی از هواداران او بود که می گفت امام باقر به او وصیت کرده است. بیان همراه پانزده نفر از پیروانش توسط خالد بن عبدالله قسری دستگیر شده و در مسجد کوفه آتش زده شد(فرق الشیعه: ص 25).
نوبختی در جای دیگری مینویسد: بیان نامه ای به امام باقر نوشت و او را به خود و اقرار به نبوتش خواند و گفت: اَسلم تسلم. تسلیم شو تا سالم بمانی. امام باقر به کسی که نامه را آورده بود دستور داد تا نامه را بخورد. بیان هم جانش را بر سر این ادعایش گذاشت(فرق الشیعه: 31).
ابومنصور نامی که از طایفه عبدالقیس بود، از کوفیانی که خانه آنجا داشت، اما در بادیه بزرگ شده و فردی امی بود، پس از وفات امام باقر مدعی شد که آن حضرت، «امر» امامت را به او سپرده و او را وصی خود کرده است. کم کم ادعاهای بزرگتری کرد تا آن که گفت: علی بن ابی طالب پیامبر بوده است. همین طور حسن و حسین و علی بن الحسین و محمد بن علی، من هم نبی و رسول هستم. پس از من هم شش تن از فرزندانم پیامبرند و آخرین آنها قائم است. وی به یارانش گفته بود هر کس با آنها مخالفت کرد او را ترور کنند. چون کافر و مشرک هستند. نام این کار را جهاد خفی گذاشته بود.(فرق الشیعه، ص 35).
این نمونه ها نشان میدهد غالیان با چه ابزارها و ادعاها تلاش میکردند، دوستداران اهل بیت را به سمت خود جذب کنند. این افراد اغلب از کسانی بودند که سابقه نصرانیت یا ادیان دیگر را داشته و باورهای گذشته و باستانی خود را عقاید اسلامی و شیعی گره میزدند. تشخیص درستی و نادرستی این ادعاها با شیعیان سادهدل که علاقهمند به اهل بیت بودند، دشوار بود. به همین دلیل کسانی جذب اینان میشدند. اما مهمتر از همه، بدنامیای بود که برای ائمه و شیعیان در میان سایر مسلمانان بوجود آورده و زمینه دور شدن آنان را از تشیع فراهم میکردند.
خیلی به ما دستور «استخاره» ندادند. استخاره کردن دو قسم است؛ یک دعای مخصوص استخاره است که آن واقعاً اوّل و آخرش نور است و در دعای سیوسوم صحیفه سجادیه هست. هر کسی تصمیم گرفت یک کاری را انجام بدهد ولو به حسب ظاهر خیر است؛ اما خیرش را از خدا بخواهد، همین طور وارد کار نشود!
این یک دستور اکید اسلامی است و جزء سنن ماست و بسیار کار خوبی است. این دعای استخاره، یعنی طَلَبُ الخِیر. یعنی خدایا! من این کار را حالا فکر کردم، دیدم که به حسب ظاهر مصلحت است؛ دارم انجام میدهم. من که از عواقبش خبر ندارم، از همراهانش خبر ندارم؛ تو خیر مرا در این کار قرار بده. این استخاره، یعنی طَلَبُ الخِیر.
امّا آن استخاره که انسان قبل از اینکه فکر بکند، قبل از اینکه مشورت بکند، قبل از اینکه ارزیابی بکند؛ فوراً به قرآن تفأل بزند، این کار را خیلی به ما دستور ندادند! البتّه در موقع حیرت که انسان واقعاً متحیّر شد؛ آن یک راه دیگری است. بنابر این اولا آن دعای استخاره فراموشمان نشود، ثانیا اینکه در هر کاری فکر و تدبّر و مشورت و ارزیابی و تعقّل باشد و ثالثا اگر واقعاً متحیّر شدیم، ماندیم؛ نمی دانیم کدام کار برای ما صحیح است، کدام کار ناروا. آنوقت به قرآن استخاره میکنیم.
امّا وجود مبارک امام باقر(ع) فرموند: مهمتر از استخاره، «تفسیر» است. شما تمام کارهایتان را بر قرآن عرضه کنید؛ چه این آراء و اندیشهها متضارب و متعارض و مُتنافی و مختلف باشد، چه یک اندیشه. شما این را بر قرآن عرضه کنید، ببینید آیا مطالب قرآنی، معارف قرآنی، معانی قرآنی آن را امضاء می کند یا نمیکند. بنابراین برای همه ما؛ حالا توده مردم که مقدورشان نیست. برای ماها که در حوزه و دانشگاه بهسر میبریم، آشنائی با یک دوره از قرآن کریم میشود لازم.
حالا یک وقت است یکی کسی میشود علامة طباطبائی(رضوان الله علیه)، خُب آن جزء نوادر است. ولی اینکه خطوط کلّی قرآن را بفهمیم، ترجمهاش را بفهمیم، گزیدة تفسیر را بفهمیم، به تفسیر روانی از او با خبر باشیم؛ این خیلی سخت نیست، خطوط کلّی قرآن را انسان بفهمد. وقتی این ترازو را فهمیدیم، آنوقت این عقائد را با این ترازو میسنجیم.
امام باقر سخن امام باقر(ع) درباره زمانی که مردم از خدا شکایت میکنند/ شرح دو حدیث از آیت الله آقا مجتبی تهرانی
حدیث اول: دعای بنده نباید تمام شدنی باشد.
از حضرت امام باقر(ع) سؤال کردند کدام یک از عبادات افضل است؟ فرمودند: هیچ چیزی نزد خداوند محبوبتر از این نیست که عبد آنچه را نزد خدا دارد از او تقاضا کند.
شرح حدیث: بنده هر آنچه که دارد و میخواهد نزد خدا است. روایات متعدّد راجع به عبادات وارد شده است که: مغز عبادت دعا است. ما بدون مغز نمیتوانیم کار کنیم. همه کارهایمان به واسطة مغز است. در عبادات هم همینگونه است. آنچه مغز عبادت است و به آن جان میدهد، دعا است. چه بسا اگر دعا در عبادت نباشد، آن عبادت محبوب عندالله نیست.
نمیدانید دعا چه میکند! دعا مرده را زنده میکند. تمام معجزات انبیاء و کرامات اولیاء، بر محور دعا بوده است. مثلا حضرت عیسی با دعا مرده زنده میکرد، معجزات پیامبر اکرم با دعا بوده. هیچگاه نباید از دعا غافل شویم. چون محبوبترین عمل عندالله است. فکر هم نکنیم، اگر دائماً از صبح تا شب به خدا بگوییم: این را میخواهم، آن را میخواهم، مزاحم خدا شدهایم. این فکرها باطل و غلط است. چون خودمان نظر تنگیم، خیال میکنیم خدا هم نظرتنگ است. «یُطْلَبَ مَا عِنْدَهُ»، آنچه پیش خدا است، تمام شدنی نیست، پس دعای تو هم نباید تمام شدنی باشد.
حدیث دوم: روزگاری که مردم در آن از پروردگار شکایت میکنند
جابر جعفی از امام محمد باقر علیه السلام نقل میکند که فرمودند: حضرت رسول خدا(ص) میفرمایند: «روزگار و زمانی می آید که مردم در آن زمان از پروردگار خود شکایت میکنند. جابر میپرسد: مردم چگونه از پروردگار خود شکایت میکنند؟! حضرت فرمود: شخصی میگوید: به خدا قسم! مدتی است که سود نبردهام و نمیخورم و نمیآشامم؛ مگر این که این خوردن و آشامیدن من از سرمایهام میباشد. وای بر تو! آیا این چنین نیست که سرمایه و توشهای که جمع کردهای، همگی از پروردگار توست؟!»
شرح حدیث: در این روایت جابر تعجب کرده و حیرت میکند و از حضرت سؤال میکند: چطور میشود اینها از خداوند شکایت میکنند؟ البته شکایت یک وقت اینطور است که تو این کار را کردی، متن این شکایت است؛ ولی یک وقت چیزهایی مطرح میشود که بهطور مستقیم شکایت نیست، ولی در ارتباط با خداوند است. اینکه سود نبردهام و دارم از سرمایه میخورم، واقعا شاید هم درست است و دروغ نمیگوید، ولی سرمایهات را از کجا آوردی؟ و اینکه از آن میخوری، مگر جز این است که آن را خداوند به تو عطا فرمود؟!
انسان در تمامی حالات باید شاکر خداوند باشد و بداند همین حرفهای او شکایت از خداوند بزرگ است. این ناسپاسی باعث میشود که گره و مشکل به کار او افتاده و به چه کنم چه کنم، مبتلا و گرفتار میشود. وقتی از پیامبراکرم(ص) میپرسیدند: حالتان چطور است؟ در جواب میفرمودند: «الحَمدُلله عَلی کُلِّ حال، ستایش مخصوص خداوند است در همه حالات.» شکر و سپاس قلبی، عملی و زبانی باعث میشود تا خداوند مشکلات انسان را برطرف کند و هر لحظه به روزیها و نعمتهایش اضافه گردد. در قرآن سوره مبارکه ابراهیم آیه 7 میفرماید: «لَئِن شَکَرتُم لَأَزیدَنَّکُم» اگر شکرگزاری کنید، نعمت شما را افزون میکنم.
امام باقر(ع) و مبارزه علیه جریان انحرافی غالی در میان شیعیان/ نوشتاری از دکتر رسول جعفریان
یک نکته مهم در زندگانی امامان این است که آن حضرات میان افراط و تفریط مردمان پیرامون خود گرفتار بودند و بهطور مداوم میبایست جامعه شیعه را متعادل میکردند. ایجاد تعادل البته کار دشواری بود؛ زیرا مشکلات فکری و سیاسی زیادی بر سر راه آنان بود. توجه داریم که امامان، به عنوان راهبرن یک حرکت و جنبش فکری و سیاسی مطرح بودند که همزمان، در هر دو زمینه، با حکومت های وقت ـ اموی و عباسی ـ درگیر بودند. یعنی نه فقط متفاوت با آنان بلکه درگیر بوده و میبایست مجاهدت میکردند. بنابرین حفظ نیروها، ایجاد تعادل در میان شیعیان، هدایت درست، آن هم با توجه به این نکته که امامان راهبر مردم به دین واقعی و بدون تحریف بودند کار بسیار دشواری بود.
در بعد سیاسی، افراط عدهای در به راه انداختن انقلابهای بدون زمینه، یکی از سختترین دشواریها بود. بسیاری از شیعیان زیدی، بهطور مداوم در پی ایجاد نزاع مسلحانه با حکومتها بودند و تقریبا بیوقفه سرکوب شده و نیروهای زیادی از شیعیان را از دست میدادند. امامان ما با این روش مخالف بودند و این مخالفت در درون جامعه شیعه برای آنها هزینه زیادی داشت. نتیجه منفی مهم این وضعیت آن بود که جریان تشیع، تضعیف شده و بیش از پیش تحت فشار قرار میگرفت.
اما به لحاظ فکری، جریان تندرویی که به نام غلو و غلات شناخته میشود، بیشترین آسیب را به تشیع رساند و مهم ترین خطر تلقی می شد. به اجمال باید عرض کرد، اگر مبارزه مستمر امامان با این غالیان نبود، آنان بر کلیت جامعه تشیع غلبه کرده و اساس آن را مخدوش کرده بودند. حتی با وجود این مبارزات، باز هم غالیان توانستند بخش هایی از جامعه شیعی را با خود همراه کرده و از راه بدر کنند، حرکتی که تا به امروز آثارش برجای مانده است.
این غلو چگونه پدید آمد؟
باید توجه داشت که نخستین بار در خود قرآن روی این حقیقت تأکید شده است که در برخی از ادیان، جریان غلو غلبه یافته است. این ایرادی بود که خداوند به مسیحیان داشت، آنجا که فرمود: یا أَهْلَ الْکِتابِ لا تَغْلُوا فی دینِکُمْ وَ لا تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ إِلاَّ الْحَقَّ إِنَّمَا الْمَسیحُ عیسَى ابْنُ مَرْیَمَ رَسُولُ اللَّهِ وَ کَلِمَتُهُ أَلْقاها إِلى مَرْیَمَ وَ رُوحٌ مِنْهُ فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ لا تَقُولُوا ثَلاثَةٌ انْتَهُوا خَیْراً لَکُمْ إِنَّمَا اللَّهُ إِلهٌ واحِدٌ سُبْحانَهُ أَنْ یَکُونَ لَهُ وَلَدٌ لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ کَفى بِاللَّهِ وَکیلا (نساء:171).
در این آیه، خداوند اهل کتاب را از غلو در دین پرهیز داده است. اولا در باره خدا، فقط آنچه حق یعنی درست است گفته شود. دیگر این که مسیح پسر خدا نیست، بلکه فرزند مریم و رسول خدا و کلمه ای و روحی است که خداوند به مریم القا کرده است، بنابرین و در نتیجه سخن گفتن از سه خدا (یا اب و ابن و روح القدس) نادرست است. باز تأکید می کند که خداوند فرزندی ندارد و آنچه در آسمانها و زمین است متعلق به اوست.
بنابرین غلو که جوش آوردن و از حد خارج شدن است، یک تعریف کلی دارد که عدول از حق به سمت افراط است. نتایج هم دادن نسبت هایی است که اساس آن را غلو تشکیل می دهد، یعنی افراط به سمت بالا. اساس این غلو نسبت ربوبیت دادن به انسانها در کنار خداوند است.
چرا غلو در زمان پیامبر(ص) وجود نداشت؟
مسأله مهم این است که در دوره رسول الله(ص) چنین نسبتهایی نسبت به آن حضرت مطرح نشد، اما شگفتا که بعدها درباره امیر المؤمنین(ع) به وفور گفته شد. خود این یک پرسش است که چطور شد که غلو درباره پیامبر نشد، اما درباره علی و اولاد آن حضرت شد؟ در این باره پاسخ هایی داده شده و همچنان نیاز به بحث و تحلیل دارد.
یک نکته که در پاسخ به پرسش بالا مورد توجه برخی از نویسندگان قدیم هم قرار گرفته، این است که محیط عراق، محیطی با فرهنگ های متفاوت و کهن بود. در این فرهنگ ها که بخشی از آنها فرهنگ مسیحی بود، نگره های غلوگرایانه فراوان وجود داشت. بنابرین زمانی که اسلام وارد عراق گردید، به طور طبیعی مسلمانان تحت تأثیر این قبیل فرهنگها قرار گرفتند.
به عبارت دیگر، اسلام در مدینه زمان رسولالله، با یک فرهنگ نیرومندی مواجه نبود، اما البته همان مقدار که بود قرآن برخورد کرده و انحرافات یهود و نصارا را نشان داد، اما وجود یک فرهنگ بسیط در مدینه آن هم در فاصله ده سال و این که مرتب آیات الهی نازل شده و همه منتظر بودند ببینند خداوند چه می گوید، راه را بر وجود اندیشه های منحرف در میان مسلمانان بست، اما عراق شرایط متفاوتی داشت. ابن ابی الحدید در پاسخ این پرسش که چرا زمان رسولالله، با این که مردم اخبار غیبی از آن حضرت می شنیدند، درباره آن حضرت غلو نمی کردند اما درباره امام علی غلو می کردند، عقل و ایمان صحابه را استوارتر می داند. در حالی که این ستایش وجهی ندارد، مهم بساطت است. او به درستی می گوید: تفاوت میان غالیان عراق با عرب هایی که معاصر رسولالله بودند، در این بود که این افراد عراقی و ساکن کوفه بودند و طینت عراق همیشه محل رشد گرایشهای انحرافی و فرقه ای عجیب و مذاهب تازه بوده است. مردمان این نواحی خود اهل فکر و دقت و نظریه و بحّاث در آراء و عقاید و شبهه طرح کردن درباره مذاهب بودند و در میان آنان در روزگار کسراها کسانی مانند مانی و دیصان و مزدک بودند. در حالی که نه طینت مردم حجاز مانند عراقی ها بود و نه ذهن حجازی مانند ذهن عراقی ها. آنچه بر اذهان حجازی ها غلبه داشت، خشکی و تکبر و خشونت طبع بود. ساکنان مدینه و مکه و طائف نیز، طبعشان نزدیک به طبع بادیه نشینان اطراف بوده و پیش از اسلام هیچ حکیم و فیلسوف و صاحب نظر و نیز موقعیتی برای طرح شبهه و ارائه فرقه ای بدعت گر در آن جا وجود نداشت.(شرح نهج البلاغه: 7 ص 51).
به هر دلیل بود، غلو در عراق از زمان خود امام علی علیهالسلام ریشه دواند و چنان که منابع نوشتهاند، امام با شدت با آنان برخورد کرد. اما به تدریج زمینه رشد آنان فراهم شد. این زمینه چنان بود که گروهی به طرفداری اهل بیت پدید آمدند و زمانی که شدت دشمنی امویان را دیدند، به تدریج در دوستی افراط ورزیدند. این گذشت تا آن که در محافل خاصی در کوفه، جریان فکری افراطی و غالی شکل گرفت و امامان به دلیل این که در مدینه بودند، امکان نظارت کافی نداشتند. به علاوه، چون ارتباطات نیز پنهانی و مخفیانه بود، برخی از رهبران غلات، ادعاهای گزاف به عنوان نمایندگی از طرف امامان مطرح می کردند. در ماجرای ظهور مختار، و شکست نهایی وی، زمینه های روحی غلو بیشتر شد و به تدریج که فرهنگ اسلامی به سمت تئوریزه شدن پیش می رفت، غلو نیز خود را با ادعاهای شگفت، در بازار مکتب سازی در عراق، آماده می کرد.
نمونههایی از برخورد امام باقر با رهبران افراط و غالیگری
اشارات مختصری درباره برخورد امام مجتبی، امام سجاد و سپس امام باقر ـ علیهم السلام ـ درباره غلو در اختیار داریم. این جریان در دوره امام باقر بیشتر و بیشتر شد. مغیره بن سعید عجلی یکی از نخستین رهبران غالی است که ادعاهای عجیب و غریبی مطرح کرد. به گزارش علی بن محمد نوفلی وی از امام باقر اجازه خواست تا نزد ایشان برود. آنگاه گفت: شما به مردم بگویید که من غیب میدانم، من عراق را در اختیار شما خواهم گذاشت! امام باقر بهشدت با او برخورد کرده و حرفهای تندی به او زد. آنگاه وی نزد ابوهاشم عبدالله بن محمد بن حنفیه رفت. اما او نیز با وی چنین کرده با کتک از خود دورش کرد. سپس نزد محمد بن عبدالله بن حسن(نفس زکیه) رفت. او مردی آرام و ساکت بود. همان مطالب را برای وی هم بازگفت و او سکوت کرد. او در سکوت وی طمع کرده و گفت: شهادت میدهم که او همان مهدی است که رسول الله بشارت آمدنش داده است. او قائم اهل بیت است. او همچنین ادعا کرد که علی بن الحسین یعنی امام سجاد، به محمد بن عبدالله بن حسن وصیت کرده است. سپس به کوفه آمد. وی فردی شعبده باز بود. به گمراهی مردم نشست و شمار فراوانی فریفته او شدند(شرح نهج البلاغة ج : 8 ص : 121) مغیره بن سعید عجلی در بدبین کردن جامعه مسلمانی نسبت به شیعیان نقش مؤثری داشت.
حمزة بن عمار بربری از اهالی مدینه بود که از آن جدا شد و مدعی نبوت شخصی به نام ابن کرب شده، محمد بن حنفیه خدا می دانست و خودش را امام. او می گفت که هفت سبب(سبعة اسباب) از آسمان بر وی فرود خواهد آمد و او زمین را با آن خواهد گشود و مالک آن خواهد شد. شماری از مردم مدینه و کوفه از وی پیروی کردند. ابوجعفر باقر علیه السلام از او بیزاری جست و تکذیبش کرد و شیعیان نیز از او برائت جستند. بیان[بن سمعان] یکی از هواداران او بود که می گفت امام باقر به او وصیت کرده است. بیان همراه پانزده نفر از پیروانش توسط خالد بن عبدالله قسری دستگیر شده و در مسجد کوفه آتش زده شد(فرق الشیعه: ص 25).
نوبختی در جای دیگری مینویسد: بیان نامه ای به امام باقر نوشت و او را به خود و اقرار به نبوتش خواند و گفت: اَسلم تسلم. تسلیم شو تا سالم بمانی. امام باقر به کسی که نامه را آورده بود دستور داد تا نامه را بخورد. بیان هم جانش را بر سر این ادعایش گذاشت(فرق الشیعه: 31).
ابومنصور نامی که از طایفه عبدالقیس بود، از کوفیانی که خانه آنجا داشت، اما در بادیه بزرگ شده و فردی امی بود، پس از وفات امام باقر مدعی شد که آن حضرت، «امر» امامت را به او سپرده و او را وصی خود کرده است. کم کم ادعاهای بزرگتری کرد تا آن که گفت: علی بن ابی طالب پیامبر بوده است. همین طور حسن و حسین و علی بن الحسین و محمد بن علی، من هم نبی و رسول هستم. پس از من هم شش تن از فرزندانم پیامبرند و آخرین آنها قائم است. وی به یارانش گفته بود هر کس با آنها مخالفت کرد او را ترور کنند. چون کافر و مشرک هستند. نام این کار را جهاد خفی گذاشته بود.(فرق الشیعه، ص 35).
این نمونه ها نشان میدهد غالیان با چه ابزارها و ادعاها تلاش میکردند، دوستداران اهل بیت را به سمت خود جذب کنند. این افراد اغلب از کسانی بودند که سابقه نصرانیت یا ادیان دیگر را داشته و باورهای گذشته و باستانی خود را عقاید اسلامی و شیعی گره میزدند. تشخیص درستی و نادرستی این ادعاها با شیعیان سادهدل که علاقهمند به اهل بیت بودند، دشوار بود. به همین دلیل کسانی جذب اینان میشدند. اما مهمتر از همه، بدنامیای بود که برای ائمه و شیعیان در میان سایر مسلمانان بوجود آورده و زمینه دور شدن آنان را از تشیع فراهم میکردند.
منبع خبر: خدمت
اخبار مرتبط: امام باقر(ع) با تندروها چه برخوردی میکردند؟
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران