ین مقاله به بررسی ابعادی از شخصیت و عملکرد قاسم سلیمانی می‌پردازد که با جریان غالب رسانه‌ای ناسازگار است و معتقد است چهره‌ای که از او ساخته شده، در راستای منافع اقلیتی کوچک در ایران و قدرتهایی بزرگ در خارج از ایران است که همخوانی تصنعی آن با ناسیونالسیم ایرانی باعث استقبال عمومی از قاسم سلیمانی شده است و فضایی را برای بررسی نقادانه عملکرد او باقی نگذاشته است

ین مقاله به بررسی ابعادی از شخصیت و عملکرد قاسم سلیمانی می‌پردازد که با جریان غالب رسانه‌ای ناسازگار است و معتقد است چهره‌ای که از او ساخته شده، در راستای منافع اقلیتی کوچک در ایران و قدرتهایی بزرگ در خارج از ایران است که همخوانی تصنعی آن با ناسیونالسیم ایرانی باعث استقبال عمومی از قاسم سلیمانی شده است و فضایی را برای بررسی نقادانه عملکرد او باقی نگذاشته است
اخبار روز
کمتر شخصیت سیاسی-نظامی ایرانی توانسته همزمان هم در داخل کشور هم در سطح منطقه و جهان به جایگاه ویژه‌ای چون قاسم سلیمانی دست یابد. او اکنون چندسالی است که برای بخش چشمگیری از ایرانیان قهرمان ملی شده است. در داخل در وصفش شعر و ترانه می‌سرایند، کتاب می‌نویسند و فیلم می‌سازند. از رسانه‌های حکومتی تا رسانه‌های نیمه آزاد همه او را می‌ستایند و در تلویزیون دولتی برایش جشن تولد می‌گیرند.
در منطقه و جهان هم موقعیتی مشابه دارد. متحدان ایران او را قهرمان مبارزه با داعش می‌دانند، رقیبانش به جایگاه ویژه‌اش اذعان دارند و دشمنانش او را قدرتمندترین مرد خاورمیانه یا بزرگترین دشمن خود می‌نامند. اما آیا واقعا چنین است؟ آیا او قهرمان ملی ایران است یا با منافع و جان ایرانیان بازی می‌کند؟ آیا او قویترین دشمن داعش است یا خود در ظهور داعش نقش داشته و پای ابرقدرتها را مجددا به منطقه باز کرده است؟ آیا او یک سیاستمدار بزرگ و متفکر و آگاه به فنون دیپلماسی است یا یک سرباز کله شق که حتی در امور نظامی هم باید افرادی بالا سرش باشند و در ماجراجویی‌هایش را کنترل کنند؟
اگر او نظامی‌ کارکشته و دیپلمات متفکر نیست و سیاستهایش آتش جنگ خاورمیانه را شعله‌ور کرده، چگونه به چنین جایگاه ویژه‌ای هم در داخل و هم در خارج از ایران رسیده است؟ و چرا برخلاف دو مورد تاریخی پیشین – پذیرش پایان جنگ با عراق و تجدیدنظر سر سیاستهای اتمی توسط رهبران ایران- اینبار رهبر ایران در سیاستهای پرهزینه خود تجدیدنظر نکرده است؟
در چند سال گذشته به دلایلی که بعدا اشاره می‌شود پنچ باور در مورد او در میان بخشی از جامعه ایران شکل گرفته است: ١- او در عراق و سوریه به مانند یک قهرمان در حال نبرد با داعش است. ٢- او قویترین مرد در میدانهای نبرد خاورمیانه است ٣- او سیاستهای خامنه‌ای را در منطقه اجرا میکند ٤- او برخلاف همکارانش از فرماندهان محبوب سپاه بوده است و ٥- او فرمانده‌ای مدبر در دوران جنگ ایران و عراق بوده است. این مقاله به بررسی ابعادی از شخصیت و عملکرد قاسم سلیمانی می‌پردازد که با جریان غالب رسانه‌ای ناسازگار است و معتقد است چهره‌ای که از او ساخته شده، در راستای منافع اقلیتی کوچک در ایران و قدرتهایی بزرگ در خارج از ایران است که همخوانی تصنعی آن با ناسیونالسیم ایرانی باعث استقبال عمومی از قاسم سلیمانی شده است و فضایی را برای بررسی نقادانه عملکرد او باقی نگذاشته است.
تا زمانی که این نقد آغاز نشود امید چندانی به تغییر شرایط کنونی خاورمیانه نیست. من نقد او را آغاز کرده‌ام و مدعی هستم که او صرفنظر از ابعاد فاجعه‌بار سیاستهای او در منطقه، او به منافع مردم ایران هم زیانهای جبران ناپذیر وارد کرده است، او هم در ظهور داعش نقش داشت و هم با شکستهایش در نبرد با داعش زمینه را برای بازگشت آمریکا و روسیه به منطقه فراهم کرد، او نه تنها یک سیاستمدار مدبر نیست بلکه سربازی کله‌شق و کارخراب‌کن است و نهایتا سیاستهای هلال شیعی او که منطقه را به آتش کشیده، در تعارض با سیاستهای خود جمهوری اسلامی است. در پایان به این پرسش پاسخ می‌دهم که علیرغم این بی‌‌کفایتی‌ها او چگونه به این جایگاه ویژه در داخل و خارج ایران رسیده است و چرا برخلاف دو مورد قبلی چرخش در سیاست خارجی ایران یعنی قبول آتش‌بس و پذیرش برجام، اینبار در سیاستهای پرهزینه و ویرانگر منطقه‌ای تجدید نظر نشده.
این نوشته از زمان حال به تدریج به گذشته باز میگردد. با بررسی آخرین اپیزود شخصیت او در مبارزه با داعش آغاز میشود و ادعا میکند که او نه تنها قهرمان مبارزه با داعش نبود بلکه شکستهایش از داعش او را مجبور به توسل به آمریکا و روسیه کرد. بعد در یک مرحله عقبتر، به نقش او در مقدمات ظهور داعش می‌پردازد. سپس شکلگیری اعتقاد قاسم سلیمانی به هلال شیعی و عواقب خطرناک آن را در سالهای پیشتر بررسی می‌کند و در پایان عملکرد او در برابر جنبش اصلاحات، در دوران جنگ ایران و عراق بررسی می‌شود و نتیجه می گیرد فردی که عملکردش در جنگ ٨ ساله و دوران اصلاحات فجایعی بزرگ به بار آورده، نمیتواند حتی فرمانده نظامی لایق باشد چه رسد به آنکه فرد اول سیاسی و دیپلماسی ایران در منطقه باشد و قهرمان ملی.


از زمان حال، به زمان گذشته قاسم سلیمانی
١-قهرمان مبارزه با داعش؟ از ٢٠١٤ تا ٢٠١٧


صرف نظر از اینکه داعش در دو کشوری که سلیمانی بیشترین نفوذ را در آنها داشت ظهور کرد، ناکارامدی نظامی و شکستهای پی در پی سلیمانی از داعش مجددا پای آمریکا و روسیه را به عراق و سوریه باز کرد. مهمترین شهری که چندماه پس از سلطه داعش از آن پس گرفته شد تکریک بود. قاسم سلیمانی پس از چند ماه آماده سازی و مقدمه چینی و با تاکید بر اینکه آمریکا حق مشارکت در آزادی تکریک را ندارد، فرماندهی عملیات وسیعی را آغاز کرد که پس از چند هفته و با تحمل تلفات سنگین شکست خورد و به ناچار از آمریکا برای پشتیبانی هوایی از دومین عملیات آزادسازی تکریک درخواست کمک کرد و این در حالی بود که تا آن زمان آمریکا در مناطق عرب و سنی عراق هیچ اقدامی انجام نداده بود اما پس از این درخواست، آمریکا در همه عملیاتهای دیگر حضور پررنگ داشت. در واقع آنچه را که قاسم سلیمانی به مدت ده سال پس از اشغال عراق برای پایان دادن به حضور آمریکا انجام داده بود با این درخواست خودش عملا بی نتیجه کرد.
در مورد سوریه هم چنین بود. کمکهای اولیه ایران نه تنها به بهبود مبارزه با داعش و سایر گروههای بنیادگرا کمک نکرد بلکه تنها در یک مورد دولت اسد مجبور شد برای آزادسازی ٤٥ عضو سپاه قدس، ٢٠٠٠ نفر از شورشیان را آزاد کند که این کمک بزرگی به جبهه اپوزیسیون بود. پس از آن سلیمانی مرتکب دو اشتباه استراتژیک شد: نخست درخواست از حزب الله برای ارسال ٢٠٠٠ نیروی کمکی که مهر تائید بر جدی بودن جنگ شیعه و سنی در سوریه زد، دوم درخواست از روسیه برای دخالت در سوریه پس از چندین شکست پیاپی از گروههای اپوزیسیون. با این اقدام اولا روسیه به قدرت اصلی جنگ سوریه تبدیل شد، دوما به پایگاههای هوایی و بندرهای مجاور آبهای گرم دست یافت، سوما برخلاف ایران روابطش را در سوریه تنها به اسد محدود نکرد بلکه هم با اپوزیسیون و هم با کردها ارتباط برقرار کرد و همزمان چانه زنی با ترامپ و اردوغان برای پایان مناقشه سوریه را آغاز کرد که هیچ کدام از اینها در راستای منافع ایران نبود. در واقع انتشار عکسهای سلیمانی درحال قدم زدن در حلب، تنها مانوری بود تا شکست ایران را در از دست دادن جایگاه اول خود و واگذاری آن به روسیه جبران کند.


٢-ظهور داعش زیر دستان مرد قدرتمند خاورمیانه، ٢٠١١ تا ٢٠١٤

از اوائل ٢٠١١، هم عراق نیاز به کمک در دوران پس از خروج آمریکا داشت، هم سوریه کم کم با ناآرامی‌های بهار عربی مواجه شده بود. قاسم سلیمانی که خود را قویترین فرد خاورمیانه میدانست در هردو جبهه با مشت آهنین ظاهر شد. حکومت نوری مالکی سیاست سرکوب سنی‌ها در عراق را در پیش گرفت و بشار اسد هم جواب اعتراضات مدنی را با توپ و تانک داد. در همان روزها بود که اسم قاسم سلیمانی به عنوان کسی که شیوه‌های سرکوب خیابانهای تهران را به دمشق و حما منتقل کرده وارد لیست سیاه آمریکا و اتحادیه اروپا شد. چهار سال قبل هم از ٢٠٠٧ نام او در لیست تحریم های شورای امنیت سازمان ملل بود. اما همه اینها باعث نشد که سرکوب ناراضیان سنی، از ٢٠١١ در عراق و سوریه ادامه نیابد، یعنی از ٣ سال قبل از ظهور داعش و سقوط موصل.
در سوریه هم با سرکوب همه ناراضیان مدنی، کم کم هسته های اپوزیسیون مسلح شکل گرفت و با سرکوب اپوزیسیون مسلح میانه رو هم، در کنار عملیات ناموفق ناتو در لیبی، شرایط برای تقویت جهادیها و نهایتا ظهور داعش فراهم شد و این در حالی بود که در سالهای قبلتر و در پی بهار عربی قدرت و نفوذ جهادی ها در منطقه بسیار کاهش یافته بود. به همین دلیل است که داعش اکنون پایگاه محکمی هم در لیبی دارد. حمله ناتو به لیبی، اپوزیسیون سوریه را تشویق کرد که به امید جلب اقدام مشابهی، عملیات های نظامی خود را افزایش دهد. حمله ناتو به سوریه هیچ‌وقت تحقق نیافت اما زمینه برای دخالت عربستان و ترکیه هم فراهم شد. در واقع شرایط اسفناک کنونی با سیاستهای اشتباه سلیمانی آغاز شد و بقیه رویدادها نقش مکمل را درخرابتر شدن اوضاع ایفا کردند جالب آنکه هم قاسم سلیمانی هم خامنه‌ای چندی پیش گفته بودند اگر ایران در سوریه حضور نداشت می بایست در داخل ایران با داعش بجنگند. انگار تاریخ حضور ایران در سوریه از تابستان ٢٠١٤ و آغاز ظهور داعش آغاز شده بود!


٣-قاسم سلیمانی و هلال شیعی‌اش، ٢٠٠٩ تا ٢٠١١

اصطلاح هلال شیعی که نخستین بار در ٢٠٠٤ برای توصیف سیاست منطقه‌ای ایران به کار برده شد، نه تنها بارها توسط مقامات ایران تکذیب شد که تا ٢٠١١ در خود منطقه هم کسی آن را جدی نگرفت چرا که سیاستهای ایران هم انصافا در این راستا نبود. حتی کمک ایران به حزب الله بیشتر در جهت تقویت مقاومت علیه اسرائیل تعبیر می‌شد نه کمک به یک متحد شیعه. موارد نقض هم کم نبودند. مثلا کمک ایران به حماس به عنوان یک گروه اسلامگرای سنی یا استقبال از قدرتگیری اخوان المسلین در مصر، روابط گرم با ترکیه تا قبل از بحران سوریه و حتی کمک به سنی‌های عراق در سالهای حضور آمریکا در آن کشور همه مواردی بودند که نمی‌گذاشتند اصطلاح هلال شیعی به سیاستها و عملکردهای ایران بچسپد.
اما دقیقا با آغاز بهار عربی، با رسیدن قاسم سلیمانی به رتبه سردار ارشد -٢٤ ژانویه ٢٠١١، دقیقا همزمان با پیروزی بهار عربی در مصر- اجرای سیاستهای هلال شیعی به تدریج توسط سلیمانی آغاز شد. او نه تنها عملا در عراق و سوریه و یمن و بحرین به دنبال اجرای سیاست هلال شیعی بود بلکه برخلاف رهبر، رئیس‌جمهور و سایر مقامات ایران وجود چنین سیاستی را تائید می‌کرد که حتی برای آن ابعاد نفتی و اقتصادی و توریستی هم می‌تراشید. در سه سخنرانی پیاپی –که به نحو شگفت انگیزی در تلویزیونهای فارسی زبان داخل و خارج از کشور سانسور شد- قاسم سلیمانی ادعا کرد که تز هلال شیعی صرفا ایده‌ای کنستراکتیویست و ایدئولوژیک نیست بلکه بنیان اقتصادی هم دارد. [١] او توضیح داد که هشتاد درصد نفت جهان اسلام در مناطق شیعه واقع شده است ولی توضیح نداد که چگونه نفت عربستان را هم به حساب نفت شیعی محاسبه کرده است! طبیعی است که چنین تفکری عربستان را از سیاست محافظه‌کارانه سابق به اتخاذ سیاستهای تهاجمی تشویق می‌کند. از دخالتهای بیشتر در سوریه و یمن یا پائین آوردن قیمت نفتی که اگر قرار است شیعی باشد همان بهتر که ارزان و هرچه زودتر و بیشتر فروخته شود!
او تنها به این هم بسنده نکرد بلکه با ارائه آمار غلط، توریسم شیعی را هم به معادلات اقتصادی خود اضافه کرد. در همان سه سخنرانی مذکور ادعا کرده است که هر زائر عراقی بین سه هزار تا پنج هزار دلار در ایران هزینه می‌کند یعنی به طور میانگین چهارهزار دلار! تحقیقی ساده از دوستان ایرانی و عراقی توسط نگارنده نشان داد که سلیمانی دقیقا ١٠ برابر در این مبلغ مبالغه کرده است. اولا اکثر کسانی که برای زیارت به ایران می‌آیند از قشر متوسط و فقیر عراق هستند. دوما به صورت دسته جمعی و با تعداد بسیار به ایران سفر می‌کنند که هزینه هر فرد کاهش می‌یابد. سوما ایران تسهیلات فراوان از جمله محل اقامت رایگان یا بسیار ارزان در اختیارشان قرار می‌دهد. چهارما این زائران هیچ برنامه خریدی از ایران ندارند چون آنچنان تعرفه‌ای برای اجناس ایرانی در عراق وضع نشده که آنها به خرید از ایران تشویق شوند. هر فرد عراقی در سفری چند روزه به ایران مبلغی معادل چهارصد دلار یا یک و نیم میلیون تومن هزینه می‌کند که در مجموع برای خانواده‌ای هفت نفره به حدود ١٠ میلیون می‌رسد، نه ١٠٠ میلیون، آنگونه که سلیمانی ادعا کرده است. ایشان همچنین هیچ اشاره‌ای هم به هزینه‌هایی که زائران ایرانی متقابلا در عراق متحمل میشوند نکرده است!
هدف از بررسی این آمار تنها نشان دادن دروغگویی یا عوام فریبی سلیمانی نیست- کسی که او را سردار عارف نامیده‌اند [٢]- بلکه تاکیدی بر جدی بودن مساله هلال شیعی برای فردی است که تصمیم گیرنده اصلی در برنامه‌های سیاسی و نظامی ایران در منطقه است و به عواقب خطرناک آن نمی اندیشد.


٤-قاسم سلیمانی و جنبش اصلاحات، ١٩٩٩ تا ٢٠٠٩

در انتخابات ١٩٩٧ ریاست جمهوری، مردم ایران برای اولین بار فرصت داشتند تا با آرای بی سابقه بیست میلیونی فردی را به ریاست جمهوری برسانند که با سایر مقامات ارشد ایران در ١٨ سال قبلش متفاوت بود. محمد خاتمی با حمایت چشمگیر دانشجویان و نخبگان جامعه و با آرای همه قشرها به قدرت رسید. هنوز دو سال از رئیس جمهوری او نگذشته بود که در تابستان ١٩٩٩ فرماندهان ارشد سپاه از جمله قاسم سلیمانی او را به کودتا تهدید کردند. در حالی که دانشجویان دانشگاه تهران به حمله شبانه به خوابگاه خود و کشته ومجروح شدن شماری از دانشجویان معترض بودند نامه‌ سرگشاده‌ای خطاب به خاتمی منتشر شد با این مفهوم 'که دیگر صبر ما به سر آماده' و در میان چند امضای اول نام قاسم سلیمانی و محمدعلی جعفری به چشم می‌خورد. [٣] آنها عملا ساعاتی پس از صدور نامه سرکوب خونین دانشجویان را شروع کردند. خاتمی در فردای انتشار نامه، در سخنرانی در همدان از دانشجویان خواست که به خوابگاهشان برگردند و قول جدی داد که مطالبات آنها را پیگیری می‌کند. دانشجویان به خوابگاه بازگشتند اما نه تنها هیچکدام از مطالباتشان توسط رئیس جمهور پیگیری نشد بلکه فرماندهان سپاه از جمله سلیمانی متوجه قدرت خود و ضعف خاتمی شدند و تا آخرین روز ریاست جمهوری به توطئه علیه او ادامه دادند تا نهایتا پروژه اصلاحات کاملا فلج شد و به ظهور احمدی نژاد انجامید. خاتمی در آن روزها گفته بود که به طور میانگین هر ٩ روز یک بحران علیه او انجام شده بود. سپاه در پشت همه این توطئه ها بود.
دقیقا ١٠ سال بعد در تابستان ٢٠٠٩ زمانی که مردم پس از تحمل چهار سال ریاست جمهوری احمدی‌نژاد نتایج دور دوم را قبول نداشتند و به همراه رهبران معترض به خیابانها ریخته بودند باز سلیمانی و همکارانش به سرکوب مردم پرداختند. زمانی که اسم قاسم سلیمانی وارد لیست تحریمهای اتحادیه اروپا شد، دقیقا تصریح شده بود که او شیوه‌های سرکوب خیابانهای تهران را به خیابانهای دمشق و حما منتقل کرده است. [٤] آری رابطه قاسم سلیمانی با جنبش مردمی اصلاحات، تنها شانسی که مردم برای اعمال اراده پس از انقلاب داشتند، چنین بود، هم در سرکوب جنبش دانشجویی و هم ١٠ سال بعد، در سرکوب جنبش سبز.


٥-سردار کله شق جنگ و سرباز ساکت پس از جنگ، ١٩٧٩ تا ١٩٩٩
قاسم سلیمانی که هیچگونه پیشینه مبارزات سیاسی در سالهای قبل از انقلاب نداشت و اکثر وقت خود را در زورخانه‌های کرمان می‌گذراند، بلافاصله پس از انقلاب به سپاه پاسداران پیوست و تنها چند ماه بعد، در تابستان ١٩٧٩ برای سرکوب عازم کردستان شد. در واقع، مهاباد سکوی ترقی او در سپاه بود و پس از سه ماه جنگ، در بازگشت به کرمان، به فرماندهی پایگاه قدس در این شهر منصوب شد. پس از آغاز جنگ در ١٩٨٠ او به جبهه‌ها اعزام شد که در چندین برنامه تلویزیونی و خاطرات و نوشته‌ها به نحو عجیبی به رشادتهای او پرداخته شده است اما هیچکس به لجبازی ها و گندکاری های او در جبهه نپرداخت. چند سال پیش در گزارشی با استناد به مدارک 'مرکز مطالعات و پژوهشهای جنگ' وابسته به سپاه پاسداران معلوم شد که او چندین بار در دوران جنگ توسط مقامات سپاه توبیخ شده بود که برجسته ترین آنها لو دادن عملیات حمله به فاو بود که خودسری های قاسم سلیمانی منجر به جان باختن بسیاری و منتفی شدن عملیات شده بود که توسط مسئولان قرارگاه خاتم الانبیا شدیدا توبیخ شده بود. [٥] تنش او با مسئولان سپاه و اجرا نکردن دستورهای مافوق خود و همچنین انجام اقدامات خودسرانه در تمامی سالهای منتهی به جنگ ادامه داشت و با استناد به همین مدارک معلوم میشود که او در آخرین سال جنگ هم با رفسنجانی که فرمانده سیاسی جنگ بود و هم با محسن رضایی که فرمانده سپاه بود درگیر شده بود. به همین دلیل بود که از قاسم سلیمانی در سالهای پس ازجنگ خبری نبود. یعنی در واقع در همه سالهای رئیس جمهوری رفسنجانی و ادامه فرماندهی محسن رضایی در ١٠ سال پس از جنگ، قاسم سلیمانی منفور و منزوی بود. تنها پس از افول قدرت رفسنجانی و همچنین پایان فرماندهی رضایی بر سپاه – پس از مشکلات امنیتی که برای پسرش پیش آمد- کم کم قاسم سلیمانی وارد رده های بالای سپاه شد و با نزدیک شدن به خامنه‌ای و مواضعی که علیه خاتمی اتخاذ کرد جایگاه خود را در سپاه و در بین حلقه نزدیکان خامنه‌ای محکم کرد.
در خاطرات متعددی که همیشه به عنوان قهرمان جنگی در مورد قاسم سلیمانی ذکر می‌شود یکی مربوط به سخنرانی خود قاسم سلیمانی است که در آن به عملیات کربلای پنج می‌پردازد که پرتلفات ترین عملیات جنگ هشت ساله ایران بود. در این سخنرانی قاسم سلیمانی ادعا می‌کند که در این عملیات جبهه ایران از همه لحاظ از جمله از لحاظ نیروی انسانی، از موقعیت ضعیفتر و نابرابری برخوردار بود اما در نهایت عملیات با پیروزی آنها انجام شد. [٦] صرفنظر از اینکه ایران هیچگاه از لحاظ نیروی انسانی، توان کمتری از عراق نداشت، اما در این عملیات برتری نیروی انسانی ایران به چندین برابر عراق ‌رسیده بود و عنوان 'عملیات موج انسانی' به آن داده شد. معلوم نیست سردار عارف چگونه این عملیات را موفق میداند. شاید از این لحاظ که در میان ٣٠ هزار تلفات ایران، ٣٧١ نفر آنها از فرماندهان سپاه بودند و پس از آن جایگاه بقیه فرمانده‌ها محکمتر شد. [٧]


از زمان حال تا آینده‌ای نامعلوم:
١-تشدید کله شقی نظامی اینبار در عرصه دیپلماسی،


با فرض صحیح بودن همه داستانهایی که از شجاعت قاسم سلیمانی گفته شده است، نگاهی مختصر به کارنامه نظامی او نشان داد که او حتی در همین عرصه نیز نمی‌تواند تصمیم‌گیرنده قابل اعتمادی باشد بلکه باید توسط مافوقی کنترل شود چه رسد در عرصه سیاست کلان و دیپلماسی منطقه‌ای. یعنی حتما باید فرمانده‌ای نظامی بالای سر عملیاتهای نظامی او باشد تا تکرویها و خیره‌سریهای احتمالی او را کنترل کند اما چند سال است شاهدیم که خامنه‌ای در هر دو عرصه سیاسی و نظامی دست او را باز گذاشته است و خاورمیانه در آتش فرقه گرایی او می‌سوزد. هر سیاستمدار دیگری جای او بود، پس از مدتی که تداوم حمایت از اسد را بی فایده می‌دید به تجدیدنظر در سیاستهایش می‌پرداخت. منافع ایران در سوریه تنها و تنها توسط اسد تامین نمی‌شد. دو موضوع حیاتی ایران در سوریه عبارت بود از داشتن کانال ارتباطی امن با حزب الله در لبنان و همچنین امکان ارتباط با حماس در فلسطین. این دو استراتژی ایران از طرف همه گروه ها و جناح های سیاسی سوریه مشروع و محترم بود و نه تنها گروه های اسلامی که حتی لیبرالها و ناسیونالیست های سوری هم با آن مشکلی نداشتند چرا که بخشی از سوریه واقعا در اشغال اسرائیل بود و این کشور تهدیدی دائمی برایشان محسوب می‌شد. حزب الله هم در پی جنگهای ٢٠٠٦ و ٢٠٠٨ به مقبولیت وسیعی در جهان عرب و جهان سنی دست یافته بود. در واقع ایران آن زمان به قدرتی کاملا حامی جبهه مقاومت علیه اسرائیل تبدیل شده بود.
اما تداوم سیاستهای سرکوبگرانه قاسم سلیمانی و اصرار لجبازانه‌اش برای 'حفظ اسد به هر قیمتی'، دقیقا به قیمت باورنکردنی جان نیم میلیون انسان، ظهور داعش، تحمیل هزینه سالیانه ٦ میلیارد تا ١٠ میلیارد دلار و مجموعا ٣٦ تا ٦٠ میلیارد دلار بر اقتصاد بحران زاده ایران [٨] و از همه مهمتر شعله ورشدن خشم جهان عرب و جهان اسلام از ایران و ایرانیان تمام شد که تصور نمی‌شود با چندین سال و چندین دهه هم پایان یابد. مزید بر اینکه ایران تنها متحد استراتژیک خود در جهان سنی را از دست داد. حماس که قبل از سرکوب مردم سوریه همه فشارها را تحمل کرده بود و کماکان در بلوک ایران باقی مانده بود، پس از آن مجبور شد از ایران فاصله بگیرد و در واقع تنها حقله ارتباط ایران با جهان سنی قطع شد و حزب الله که با هزینه‌ای بسیار اعتماد آنها را به دست آورده بود، مجددا به نیرویی ضدسنی و سرکوبگر مردم سوریه تبدیل شد.
در واقع سیاست 'حفظ اسد به هر قیمتی' برای سلیمانی به یک غرور سربازی تبدیل شده بود و مرتبا تاکید میکرد که ما به مانند آمریکا دوستانمان را تنها نمی گذاریم! [٩] او راست میگوید. برای آمریکا دیپلماسی به مساله‌ای ناموسی یا رفاقتی تبدیل نمی‌شود. آمریکا سالها با حسنی مبارک روابط عالی داشت اما به محض اینکه احساس کرد حفظ او پرهزینه است محمد مرسی را پذیرفت و روابط گرم خود را ادامه داد و به همین نحو درباه سیسی. در واقع برای آمریکا منافع کشورش در مصر مهم بود نه بودن و نبودن یک فرد خاص در قدرت. اما ایران در سوریه چنین نکرد و اینها همه نتیجه سپردن امور به سربازی کله شق بود که نمی توانست به پلان دوم فکر کند.


٢-چرا نظر رهبر عوض نشد؟ چرا سلیمانی قهرمان شد؟

در تاریخ جمهوری اسلامی دو بار در سیاستهایی تجدید نظر شده که قبلا هرگونه تغییری در آنها غیرممکن به نظر می‌رسید. خمینی تداوم جنگ را تا 'رفع فتنه در جهان' قول داده بود و خامنه‌ای هم نه تنها از سیاستهای اتمی دفاع می‌کرد بلکه تا مرز سودمند بودن تحریمها برای اقتصاد ایران پیش رفت اما هر دوی آنها نهایتا در این سیاستهای خود تجدید نظر کردند. چرا این اتفاق برای سیاستهای منطقه‌ای ایران علی‌رغم هزینه های کلان آن نیافتاد؟
در دو مورد قبل، نخست فشارهای وارد شده بر مردم یک نارضایتی عمومی را ایجاد می‌کرد و این نارضایتیها که معمولا در رسانه های داخل امکان انعکاس نداشت، در رسانه‌های جهان آزاد مخصوصا آنهایی که سرویس فارسی هم داشتند به بحث گذاشته می‌شد و ابعاد خطرناک آنها توسط کارشناسان اقتصادی و تحلیلگران سیاسی بررسی می‌شد. پس از تاثیرگذاری و بازگشت این صداها به داخل، اینبار نه تنها عموم، بلکه برخی از مقامات نظام هم به انتقاد از این سیاستها می‌پرداختند. مثلا در مورد جنگ عراق در ماههای آخر برخی از چهره‌های سیاسی و فرماندهان جنگ هم به ادامه آن انتقاد داشتند یا در مساله اتمی افرادی چون ولایتی و روحانی هم به جمع منتقدین پیوستند و نهایتا خامنه‌ای تجدید نظر کرد. این پروسه در مورد سیاستهای منطقه‌ای ایران نه تنها طی نشد بلکه معدود صداهای مخالف هم در داخل سانسور شد. از همه مهمتر رسانه‌های آزاد خارج از کشور نه تنها به بررسی نقادانه این سیاستها نپرداختند بلکه پا به پای رسانه دولتی ایران به قهرمان سازی از قاسم سلیمانی پرداختند و نهایتا با 'سردار عارف' نامیدن او، همه درها برای انتقاد بسته شد. در عوض با دمیدن در باد ناسیونالیسمی مبتذل نیاز به ساختن قهرمانی مقدس و شکست ناپذیر هم احساس شد و از هنرپیشه سینما و نویسنده و کارگردان گرفته تا چهره‌های مثلا اپوزیسیون به تقدیس سلیمانی پرداختند. کم کم این موج به تبی تبدیل شد که زمانی که تنها یک نفر در داخل ایران جرات کرد و به نقد سلیمانی پرداخت و او را در خلق داعش مقصر دانست، همه رسانه ها از جمله تلویزیونهای خارج از کشور به سانسور او پرداختند. آن فرد دکتر مهدی خزعلی بود. [١٠]


٣-فاجعه‌های بعدی در فقدان یک بررسی نقادانه

به غیر از شکلی ناسالم و نامتجانس از ناسیونالسیم که تلاش میکرد با گره زدن کربلا و پاسارگارد تحقیرهای چند دهه اخیر را جبران کند –که البته با قوی ترین نخها و تیزترین سوزنها هم این دو به هم دوخته نمی‌شود- دستهایی جهانی هم میتواند پشت این چهره سازی باشد. یعنی رسانه های اصلی انگلیسی زبان هم در القای قهرمان بودن قاسم سلیمانی به مردم ایران تلاش کردند. آخر هیچکس به اندازه او نتوانسته بود منطقه را به نفع قدرتهای جهانی به آشوب بکشاند. طبیعی است قدرتهایی که منافع آنها در فروش اسلحه گران و خرید نفت ارزان است باید به ستایش سلیمانی بپردازند.
به لطف سیاستهای او پس از چند دهه، جدول بندی بودجه های نظامی جهان تغییر کرد و در سالهای ٢٠١٤ و ٢٠١٥ بودجه نظامی عربستان با پیشی گرفتن از روسیه هم، به سومین بودجه نظامی جهان تبدیل شد. [١١] در مقابل ایران هم بودجه نظامی خود را در سه سال گذشته ٨٦% افزایش داده و برای سال جاری شمسی نیز ١٢٨% افزایش بودجه نظامی در مجلس تصویب شد، آن هم در این دوران پرالتهاب اقتصادی و تحت مدیریت رئیس جمهوری اعتدال [١٢] این یعنی باید سهم بیشتری از درامد نفتی که پیشاپیش کاهش یافته، به خرید تسلیحاتی اختصاص یابد. شاید به همین دلیل بود که ترزا می نخست وزیر بریتانیا خطر ایران برای کشورهای منطقه را جدی دانست و به آنها قول داد که در برابر تهدیدهای ایران، بریتانیا در کنارشان خواهد بود. به گزارش اکونومیست بریتانیا برنامه‌ای جامعی برای بازگشت به خلیج فارس را دارد و تصمیم گرفته که کشورهای عربی منطقه را به سومین شریک اقتصادی خود پس از آمریکا و اروپا تبدیل کند [١٣]. قاسم سلیمانی بهتر از هر کسی توانست شرایط این بازگشت شکوهمند را برای بریتانیا فراهم کند!
همه این مواضع قدرتهای جهانی قابل درک است آنها دنبال منافع خود هستند. اما دفاع مردم ایران از فردی که جان و مال و نفت و ثروت آنها و آینده فرزندان آنها و سایر مردم منطقه را به خطر انداخته به آسانی قابل درک نیست اگر بر نقش مخرب ناسیونالیسم دروغین و همچنین نخبه‌هایی که همیشه نگاهی معطوف به قدرت دارند، آگاه نباشیم. این دو میتوانند دروازه نقد و بررسی را بر روی بدیهیات هم ببندند، عقلها را کور کنند، قاتلان و جاهلان را به مرتبه تقدس برسانند و همزمان، برای عموم خود را الهام بخش و روشنفکر جلوه دهند. یکی از آنها محمد قوچانی سردبیر مهرنامه است. او اولین کسی بود که سلیمانی را با ناپلئون بناپارت مقایسه کرد. اخیرا او بر لزوم بازگشت به دوران صفوی و ترویج شیعه‌گری و فارسی‌گری تاکید کرده است [١٤]. کسی هم در رسانه‌های معتبر به نقد این دیدگاه خطرناک حتی از منظر ناسیونالیسم ایرانی نپرداخت. زمانی که محمود افغان برای شکست سلسله صفوی به ایران حمله کرد نه تنها هیچکدام از غیرفارسها و غیرشیعه‌ها به دفاع از ایران برنخاستند، بلکه حتی زردشتی‌های کرمان هم دوش به دوش محمود افغان با لشکر صفوی جنگیدند!
تا زمانی که پژوهشگران و تحلیلگران مستقل به نقد موشکافانه و خلاقانه این سیاست کثیف و ضدمولد نپردازند و رسانه‌ها برای این نقدها تریبونی نداشته باشند، هم مردم ایران و هم سایر مردم خاورمیانه هزینه این فجایع را باید بپردازند.

منابع
۱. www.farsnews.com

www.farsnews.com

۲. www.youtube.com

٣. iranian.com

۴. eur-lex.europa.eu

۵. web.archive.org

۶. roshangari.ir

۷. warisboring.com

    ensani.ir

٨. www.bloomberg.com

۹. www.newyorker.com

۱۰. www.youtube.com

۱۱. www.washingtonpost.com

۱۲. en.farsnews.com

۱٣. www.economist.com

۱۴. eslahe.com


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

منبع خبر: اخبار روز

اخبار مرتبط: ین مقاله به بررسی ابعادی از شخصیت و عملکرد قاسم سلیمانی می‌پردازد که با جریان غالب رسانه‌ای ناسازگار است و معتقد است چهره‌ای که از او ساخته شده، در راستای منافع اقلیتی کوچک در ایران و قدرتهایی بزرگ در خارج از ایران است که همخوانی تصنعی آن با ناسیونالسیم ایرانی باعث استقبال عمومی از قاسم سلیمانی شده است و فضایی را برای بررسی نقادانه عملکرد او باقی نگذاشته است