اگر داوری کردن باید
سید حمید رضا مهاجرانی
وَ سُئِلَ عَنْ أَشْعَرِ الشُّعَرَاءِ فَقَالَ (ع)- إِنَّ الْقَوْمَ لَمْ یَجْرُوا فِی حَلْبَهٍ- تُعْرَفُ الْغَایَهُ عِنْدَ قَصَبَتِهَا- فَإِنْ کَانَ وَ لَا بُدَّ فَالْمَلِکُ الضِّلِّیلُ
و از او پرسیدند بهترین شاعران کیست؟ فرمود:
شاعران در میدانی نتاخته اند که آنها را نهایتی بود و خط پایانش شناخته شود , و اگر در این باره داوری کردن باید پادشاه بی تاج و تخت وآواره این لقب را شاید( مقصود او امروء القیس است)
« امام علی»
کیست که به فکرش نرسیده باشد وقتی هنر و هنرمند تحت الحمایه اندیشه سیاست ورزان و حکومت داران قرار می گیرد و باید آن طور سخن بگوید و آثار هنری را آنگونه خلق نماید که مورد پسند و تائید آنان است در این صورت به مانند زنی می ماند که نباید بدون اجازه شوهرش از خانه بیرون بیاید و کار مستقلی انجام دهد و حتی حق داشتن گواهی نامه رانندگی هم نداشته باشد؟؟!! یقیناً مولا علی علیه السلام با این سخن و تلقی امروء القیس ابن حجر الکندی به عنوان شاعر شاعران کسی است که هجمه ای سخت و سهمناک به این توقع و نحوه اندیشیدن که در حقیقت اندیشه ای است از سر بی اندیشگی نموده.
این شاعر نام آشنای جهان عرب کسی است که در دوران جاهلیت می زیسته و بخشی نه اندک از اشعارش و علی الخصوص نامدار ترین سروده اش که آن را با آب طلا نگاشته و به دیوار کعبه آویخته بودند در بر گیرنده شبهای خوش باشی و عیاشی و مغازلات اوست و از این رو به وی پرنس آواره و یا بی تاج و تخت لقب داده اند چون شاهزاده ای بوده که خمر و خوش باشی را به باز پس گیری عظمت از دست رفته اش ترجیح داده بود . مابقی اشعارش را باید خواند و در باقی ابیاتش باید نگریست …. شاعری بر آمده از بیابان جاهلیت و پرورش یافته در دامان توحشی بیگانه با تمدن و غرق در می کهنه ای هشیار سوز و بی خبر از خاکستر سردی مانده از شوکت و جلالی سوخته….
اما علی او را شاعر شاعران می داند !!علی به عنوان یک رهبر و یک جانشین کسی که سمبل است و الگو ،کسی که مسئولیتِ سختِ چگونه اندیشیدن ، چگونه سخن گفتن ،چگونه سکوت کردن ، چگونه جنگیدن ، چگونه داوری کردن ، چگونه به شکیب بودن ، چگونه عزلت گزیدن و هیچ نخواستن ، چگونه خلافت کردن و چگونه رهبر بودن را طی اعصار و قرون بر دوش دارد و چونان مسیحی جان رهیده و رستگار بر فراز صلیب آلام و از خود گذشتگی رنج می کشد.
چه او می داند هر کدام از اینها درسی است برای مردمش و مردمیانی که بعدها خواهند آمد و او هرگز نخواهد دیدشان اما می داند که با اندیشه اش در میان آنها خواهد زیست چون او به یک زمان تعلق ندارد پس باید با آنها زیست کند با چه؟! با سرزمین حکمت خیز و سحر انگیز نهج البلاغه ،کتابی که منشور بشر بودن است و می تواند خود واژه ای گردد برای شروع آدمیت.
مسلماً این قضاوت علی علیه السلام در خصوص امروء القیس ابداً ربطی به افکار ،اندیشه ها ، خلقیات و حتی نوع جهان بینی شاعر ( اگر این تعبیر درست باشد) و حتی محیطی که در آن می زیسته نداشته است و اینکه از او به عنوان « الملک الظلیل» یاد کرده همه نشان از آن دارد که امام با این سخن قصد دادن یک درس بزرگتر به ما را دارد و آن این است که همیشه و در تمامی دورانها باید به گونه ای اندیشه کنیم که نحوه قضاوت و داوری مان در خصوص قشر هنرمند اعم از شاعر ، نویسنده ، سینماگر و مانند ایشان با نحوۀ قضاوتمان در خصوص سایر اقشار جامعه متفاوت باشد چون طومار اندیشه در یک جامعه آنگاه پیچیده خواهد شد که نویسنده و شاعر و هنرمند ناگزیر از حضور در دادگاه و ادای توضیح به صاحب دولت و سیاست ورز باشند که چرا آنگونه سرودند و یا آنگونه نوشتند و یا آنگونه سخن گفتند که مطابق با دستور و اندیشه آنان نبوده و همواره این دغدغه را با خود داشته باشند که روزی لاجرم به این دادگاه فرا خوانده خواهند شد چه اگر چنین باشد دیگر آن نویسنده نویسندگی نخواهد کرد که رو به سفارش نویسی خواهد آورد و ماموریت « نویسنده بودن برای همگان» که کاری بس سهمگین است را به کناری خواهد گذاشت و در عمل از آن جدا می شود ، آن شاعر هم دیگر شاعر نیست که قافیه پردازی سفارش سرا و صِلِه خواه خواهد شد ، آن هنرپیشه و سینما گر هم دیگر هنر پیشه ای نخواهد شد که بتواند نقش محیی الدین بن عربی را بازی کند و با آنکه خسته جان و دل گرفته در برابر قاضی ایستاده و به خاطر اندیشه هایش در فتوحات مکیه و ترجمان الاشواق محاکمه می شود اما مقتدر و راست اندام و تمام پشت و وقور چنین دیالوگی را ارائه نماید:
قاضی- درس تو چه بوده؟
محیی- کتابی از خودم به اسم «روحالقدس فی محاسبه النفس»
قاضی- خوب مردم به چه خاطر به تو اعتراض کردهاند؟
محیی- مردم همیشه اینطور بودهاند جناب قاضی! در اموری سرک میکشند که چیزی از آن نمیدانند.
قاضی- یعنی منظورت این است که همۀ مردم اشتباه میکنند و تو درست میگویی؟
محیی- همۀ مردم که به من معترض نبوده اند و پیش شما علیه من شکایت نکردهاند فقط عدهای از آنان این کار را کردهاند.
…..
قاضی- ما مدارکی در اختیار داریم و گزارشاتی به ما رسیده که اتهاماتی را متوجه تو میکند و آن اینکه تو سخنان باطل و اهل زندقه را بر زبان جاری کردهای آیا منکر این گفتهها هستی؟
محیی- من میگویم که شما به ظاهر توجهی نداشته باشید بلکه به مغز و بطن این سخنان توجه فرمایید آن وقت خواهید فهمید که منظور و مراد اصلی از این گفتهها چیست.
قاضی- ما فقط به ظاهر کار داریم!
محیی- این سخن عوام است نه قول قضات صاحب عقل و بخردان مردم و دانایان به معنی!
قاضی- مؤدب باش مردک وگرنه دستور میدهم دوباره پرتت کنند توی زندان!
محیی- زندان برای من بسی محبوبتر از آن چیزی است که این جماعت مرا بدان میخوانند و به انجامش میرانند.
قاضی- حالا برگرد به زندان تا در مورد کارت اندیشه کنم و به پروندهات رسیدگی کنم آن وقت حکم لازم را صادر خواهم کرد.
محیی- این تنها خداوند است که حکم صادر میکند و حکم از آن اوست ، من و تو و هر کدام از مخلوقات مطیع و گردننهاده به حکمش هستیم و همگان محکوم به امرش!
بلکه باید نقش شبلی کلوخ انداز به سمت حلاج را بازی کند و در آن محو شود. وه چه تلخ محو شدنی است غرق شدن در باتلاق تحت الحمایگی که باید در آن شبلی بود و کلوخ انداز شد !!!!
امام علی در این سخن کوتاه و سرشار از معنا ی عمیقِ پر فریاد البته قصد دفاع از یک شخص به نام امروء القیس ندارد بلکه هدفش ورای این امر است، او با این کلام قصد پی ریزی یک جریان و دفاع از یک اندیشه را دارد ، اندیشه ای که ریشه نه در خاکهای هرزگی که در خاک بالندگی و پیروزگری مستور دارد و آن «دفاع هنرمندانه از هنر است» دفاع از هنر برای انسان ،که هنر نمادی است بر خالق بودن انسان و دلیلی است بر شرافت و اشرف بودنش بر مخلوقات.
حضرت علامه طباطبایی در تفسیر آیه «فتبارک الله احسن الخالقین» می فر مایند :
مراد از «خالقین» که در این آیه به صیغه جمع به کار رفته آن است که خداوند انسان را نیز در ردیف آفریدگار قرار داده و از انسان به عنوان کسی که قدرت خلقت دارد تعبیر نموده است .
بی گمان همین استعداد هنروری و خلاقیت هنری انسان است که از او یک خالق می سازد پس به راحتی می توان به شرافت و مرتبه شریف هنر پی برد که تا چه حد است پس می توان گفت هنر شرافت دارد و هنرمند از جایگاهی ویژه بر خوردار است آنقدر والا که نباید او را به حضیض تحت الحمایگی سقوط داد این کار به مثابه آن است که عقابی را از اوج به زیر کشند و وادارش کنند در ته دره های تاریک و پلشت با زاغان مردار خوار هم نشینی کند آن هم به این بهانه که قصد دارند او را نیز چون زاغان سیاه که پیشاهنگان شبهای تار هستند سیصد ساله کنند و از عمر کوتاه سی ساله رهایش سازند. وه چه بزرگ منتی!!!
چنین شیوه قضاوت و نگرشی قرنها پس از مولا علی نیز در میان بزرگترین اندیشمندان و دین پژوهان ساری و جاری بود که از جمله این بزرگان اشاره به نام سید رضی شایسته است .در مورد سید رضی چه باید گفت او نقیب الطالبیین در عراق بود و حداقل چیزی که می توانیم در موردش بگوییم این است که اگر او و نزدیک دو دهه تلاش بی وقفه و شریفش نبود ما امروز نهج البلاغه ای نداشتیم .
او با ابو اسحاق صابیّ معاصر بود و مجموعه مباحثاتشان با یکدیگر در امالی سید رضی ثبت شده ابو اسحاق نه اینکه مسلمان بوده باشد و باورمند به دین با قرائت و ورژن خاصی بلکه از اساس با دین مخالف بوده اماوقتی پیش از سید رضی وفات یافت او مرثیه ای ماندگار و پر مغز در رثای وی سرود که در بخشی از آن چنین می گوید:
أَرَأیتَ من حَمَلوا عَلَی الأعوادِ
أرَأیت کَیفَ خَبَأَ الضِیاءُ الوادی
ما کُنتُ أحسِبُ قبَلَ دَفنِکَ فى الثَرَی
إن الثَرَی یَعلو عَلی الأوتادِ
می دانید این خفته در تابوتی که روی دستان خود حمل می کنید کیست؟
این شمع محفل ما بود که خاموش شد
من تا پیش از آنکه پیکرت را در گور ننهاده بودند و با خاک نمی پوشاندنت
اصلا باور نمی کردم که خاک بتواند کوهی را در خود فرو برد
بسیاری به او انتقاد کردند که تو به عنوان یک سید و بزرگ علویان و رهبر شیعیان چرا چنین مرثیه ای برای ابو اسحاق که دین را قبول نداشت سرودی اما او در پاسخ به همه این انتقادات و هجمه ها گفت من دانش او را می ستایم و بس ارج می نهم .
درست به مانند همین نحوه قضاوت که مشرب نخستش همان کلام امام علی است در رفتار و منش امام جعفر صادق ملاحظه می کنیم که روزی در محضر ایشان اشعاری از کمیت ابن زید اسدی را می خواندند و امام ضمن شنیدن تکرار می کردند « رحمه الله علیه، رحمه الله علیه» کسی در مجلس حضور داشت و خطاب به امام گفت :
«ای فرزند رسول خدا کمیت شراب خوار بود و من دیدم که شراب می نوشید»
امام باز هم فرمودند « رحمه الله علیه» و در پاسخ به گفته آن شخص اضافه کردند« إن زَلَّت لَهُ قَدَمٌ ثَبَتَت أُ خرَی»
« اگر یک پایش لغزید پای دیگرش محکم و استوار بود»
البته این حرف امام به هیچ وجه از تقبیح شراب خواری نمی کاهد و العیاذ بالله روایش نمی دارد بلکه مقصود این است که قضاوت در خصوص یک شاعر و هنرمند باید از لونی دیگر باشد. یقیناً به خاطر همین شیوه در قضاوت بوده که سید حمیری که از پیروان طریق کیسانیه بود به مذهب جعفری گرایش پیدا کرد و چنین سرود:
تَجَعفَرتُ باسم الله و الله اکبر
و أیقَنتُ أن الله یَعفو و یَغفِرُ
با یاد و اسم خداوند سرمد، جعفری مذهب شدم
و یقین دانستم خداوند خطا پوشی است پوزش پذیر
باز این دیدگاه و نحوه نگرش به قشر هنرمند را در منش امام حسین می یابیم که چگونه با فرزدق رفتار کرد و در باره او چگونه قضاوت نمود و در شرایطی که همه به او فشار می آوردند که این فرزدق فساد اخلاقی دارد و آلوده به شرب خمر است ولی ایشان ابداً تحت تاثیر قرار نگرفت و از فرزدق روی بر نگرداند که این هم ریشه در همان آموزه نخستی دارد که از علی به میراثش برده بود ما نیز باید میراث دار این آموزه باشیم و بدان عمل کنیم چون شاگردان مکتب اوئیم و پیروانش…
این یک اصل مسلم است که هنرمند بودن و خالق شدن و تداوم کار در جایی که سیاست ورزان و دولت داران سعی دارند هنرمندان را تحت الحمایه خود در آورند و از آنان سفارشی نویس و سفارشی سرا بسازند بسیار دشوار خواهد بودچرا که مردم یعنی توده های موضوع کار و در عین حال مخاطب هنرمند و یا به بیانی بهتر همان هنرپذیرانند از دست می روند و از ماندن در کنار هنرورز محروم می شوند و فاجعه هنگامی به اوج می رسد که حکومت و برخی متولیان فرهنگ می کوشند میان شاعر یا نویسنده یا هنر پیشه و یا سینما گر و یا اصحاب هنر شریف و والا قدر تأتر شکاف ایجاد کنند و همه را از ذاتشان جدا سازند که اگر چنین شود در این میانه چه می ماند و چه باید کرد؟! ولی هنرمند باید باور کند که جدایی اش ابدی نیست و ایمان داشته باشد که عاشق و معشوق و یا همان هنرمند و هنر پذیر سر انجام روزی به هم خواهند رسید.
و این خیام نیشابور است که می فرمایند:
قلم را دانایان مشاطه ملک خوانند و سفیر دل و سخن تا بی قلم بود چون جان بی کالبد بود و چون به قلم باز بسته شود با کالبد گردد و همیشه بماند…. فضیلتِ نوشتن، فضیلتی است سخت و بزرگ که هیچ فضیلتی بدان نرسد، زیرا که وی است که مردم را از مردمی به درجه افریشتگی رساند و دیو را از دیوی به مردمی رساند و دبیری آن است که مردم را از پایه دون به پایه بلند رساند ، تا عالم و امام و فقیه و منشی خوانده شود و همچنان مردمان به فضیلت سخن از دیگر حیوانات جدا گردند و بر ایشان سالار شوند . دین ایزد جَلَّ ذکره که به پای می بُوَد و مملکت که بر ملک نظام گیرد ، به قلم می گیرد.
جامعه موفق و پیشرفته آنگونه که امام علی توصیفش می کند آن است که دولت داران و سیاست ورزان تحت الحمایه هنرمندان و حکما و بخردان مردم قرار بگیرند و جامعه رو به افول و محکوم به فنا آن است که بر عکس آن باشد که فرمود:
«نعم الامراء علی باب الحکماء و بئس الحکماء علی باب الامراء»
«امام علی»
چه نیک پادشاهانی هستند آنان که در برابر بخردان مردم زانو می زنند و چه بد اصحاب هنر و اندیشه ای هستند آنان که در پیشگاه پادشاهان زانو می زنند
منبع خبر: کلمه
اخبار مرتبط: اگر داوری کردن باید
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران