از دهان مرگ ربودی مرا و مرا از غبارِ آه و گریه تِکاندی رهگذران سوت زنان می رفتند؛ و قطار ها بی توقف از ایستگاه می گذشتند؛

از دهان مرگ ربودی مرا و مرا از غبارِ آه و گریه تِکاندی رهگذران سوت زنان می رفتند؛ و قطار ها بی توقف از ایستگاه می گذشتند؛
اخبار روز
اخبار روز - ۲۱ مهر ۱۳۹۴


 از دهان مرگ ربودی مرا
و مرا از غبارِ آه و گریه تِکاندی
رهگذران سوت زنان می رفتند؛
و قطار ها بی توقف از ایستگاه می گذشتند؛
که با چمدانی از اشتیاقِ ارغوانی رسیدی!
ماه در چشمانِ تو می خندید
و مهر در دستانِ تو گُل می داد
تو هیج نمی گفتی
و من در پیراهن نازکِ تو خفته بودم.

در سرشتِ اندوه؛
دیگر میانِ اشتیاقِ ارغوانی و مرگ؛
فرقی نیست؛
بودا؛ زیرِ این درختِ کُنار مُرده است؛
و خانه ام چاه است؛
بی بوی پیراهنِ یوسف.

اِسِن پاییزِ ۱٣۹۴
 

اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

منابع خبر

اخبار مرتبط