آن آکتور سریال سرزمین کهن..آنکه یک پایش در ایران بود،یک پایش در لندن!

آن آكتور سریال سرزمین کهن..آنکه يك پايش در ايران بود،يك پايش در لندن!
فردا
فردا - ۵ آبان ۱۳۹۱



سرویس خواندنی های «فردا»: به علت کثرت تقاضاهای نسوان محترم برای نواخته شدن به تازیانه نقد و هم چنین اعتراض به مردانه شدن طنازی‌های سایت فردا! نویسندگان ستون تذکره الرجال تصمیم به خرق عادتی بزرگ گرفتند و پای در میدان پر خطر نقد نسوان گذاشتند. در این مطلب «رفیق بی کلک» به سراغ«نیکی کریمی» رفته است.

*******************************************

آن نماینده‌  ایران در شصتمین جشنواره کن، آن علاقه مند به گفتن ذکر من! آن

سرمایه‌گذار و نویسنده

و کارگردان، آن بلیت فروشِ فیلم فخیمه­ ­

سو

ت پایان! آن داور جشنواره فیلم

یونان،

آن هنرمند همه فن حریف و همه چی­ دان!

آن بازیگر فیلم جهان پهلوان،

آن منتقدِ منتقدان! آن آکتور سریال سرزمین کهن، آنکه یک پایش در ایران بود و یک پایش در لندن!آن

مدافع حقوق زنان، آن بازیگر فیلم نیمه‌ پنهان، آن عباس کیارستمی را دستیار،‌ آن بانوی پرحرفِ کم کار! آن

مترجم کتاب اشعار زنانِ چینی، بانو نیکیِ کریمی!

نام یکی از فیلم­هایش همبازی بود و از اکثر کار­هایش جز سه تا راضی بود و در جشنواره های خارجی قاضی بود و تا حد زیادی از خود راضی بود!

شیخنا به زن بودن خود می­ نازید، از همین روی بود که از فیلم هایی چون دوزن، سه­ زن ، هزاران زن مثل من، زن­ها فرشته اند، سارا، پری، عروس، دو خواهر، دختران انتظار و شام عروسی و شروع کرده بود

و این آخری­ها کارش به

وسوسه و تله تئاتر«خرده جنایت‌های زن و شوهری»رسیده بود! نقل است عارفی دنیا دیده و گلیم خود از چشمه‌ی معرفت بیرون کشیده، که همه اسرارمگوی هویدا می کرد، درباب فیلم­های بعدی او گفته بود: «اعوذباالله من شر الحوادث السوء!»

از کودکی وی اطلاعات چندانی در دست نیست؛ وقتی از او در این باره

می­ پرسیدند

پاسخ می­داد: «‌من معمولاً به این پرسش­ها پاسخی نمی­ دهم!» برخی گویند این چنین پاسخ همی دهد تا سن او نمایان نشود و او از پیشنهادهای همکاری دور نماند از بر کثرت سن و سال!! باری ما چه می دانیم - الله اعلم -

پدرش مدال قهرمانی بوکس آسیا داشت، لیک رشته‌ی خودش تنیس بود، و عاشق فوتبال!! بانو می­گفت: «‌نظر مردم برای من مهم است!» اما وقتی مریدی از او پرسید: «یا نیکی! چه گویی در باب این سخن که برخی گویند عمر بازیگری‌ شما به‌ انتهای‌ خود نزدیک‌ شده­است‌؟!» پس مولاتنا پاسخ داد: «من فقط به‌ نظر بزرگان‌ سینمااحترام‌ می‌گذارم‌!» پس فی الفور شعری از چشمه خشکیده طبعش بیرون جست و دکلمه وار ندا سرداد:

نیکیا! زنیکی نام نمیرد هرگز

مرده آن است که نامش به نکویی نبرد!

روزی او را پرسیدند: «چه مرزی بین غرور و اعتماد به نفس وجود دارد؟!» پس نیکی پاسخ داد:

«این دو از خصلت­های پسندیده‌­ی انسانی است!

» از همین روی بود که خود به زیور این دو کمال آراسته بود! دستش درد نکناد!

گویند مولاتنا نیکی علاقه‌ی عجیبی به نگاه کردن به در و دیوار داشت، از این روی بود که در برنامه‌ی هفت و درست در هنگامی که آن عاشق فیلم های قاطی پاطی!! مولانا مسعود فراستی، فیلم او را از تیر نقد خود بی نصیب نگذاشته بود، مولاتنا به در و دیوار می­نگریست و صبورانه و بزرگوارانه انتقادات او را نادیده می­گرفت! پس در این حال عجب مجری او را پرسید: «‌یا شیخ! شما با نظاره به در و دیوار چه میجویید؟!» فرمود: «‌به دنبال کلید لامپ استودیو می­گردم!»‌ پس شگفتی مجری دو صد چندان شد و حکمت این کرامت جویا شد! مولانا کریمی پاسخ داد: «میخواهم نور صحنه را قطع کنم که جواب منتقدان خاموشی است!»

نقل است او را کرامات بسیار نقل است. یکی آنکه  هر جای می رفت خصلت آن جای می گیرفت و پوشش خود به تناسب می گرداند. چنین بود که مریدانش او را در هر کارناوال وجشنواره ایبه شیوه ای می دیدند و زبان از بر حیرانی می چرخاندند.

نقل است که او  پس از تجربه های موفق در بازیگری، کارگردانی، فیلمنامه نویسی، عکاسی، دستیار کارگردانی، مترجمی و . .

. به فکر کشیدن نقاشی افتاد! پس این تصمیم را با حکیمی در میان نهاد و گفت: «‌عزم دارم که بدهم خانه ام را رنگ کنند، تا بعد از آن بر روی دیوارها نقاشی کنم!» پس آن حکیم لبخندی زد و گفت: « بهتر است که اول نقاشی هایت را بکشی، سپس خانه را به دست رنگ ­کاران بسپاری!» آینده بین مردی که آن حکیم بود!

ام الطّنازین، رفیقِ بی کلک 

منابع خبر

اخبار مرتبط