گفتم به دل که:-" در بگشا، محرم است این!" گفتا که:-"می شناسم اش ، آری، غم است این." شد غمگسار من خود اگر غم، شگفت نیست: کز دیر باز با دل من همدم است این.

گفتم به دل که:-" در بگشا، محرم است این!" گفتا که:-"می شناسم اش ، آری، غم است این." شد غمگسار من خود اگر غم، شگفت نیست: کز دیر باز با دل من همدم است این.
اخبار روز
اخبار روز - ۱۴ آبان ۱۳۹۳

 
پیشکش به آفتابِ غزلِ امروز، سایه ی گرانمایه
اسماعیل خویی

گفتم به دل که:-" در بگشا، محرم است این!"
گفتا که:-"می شناسم اش ، آری، غم است این."
شد غمگسار من خود اگر غم، شگفت نیست:
کز دیر باز با دل من همدم است این.
دیری بُوَد – دلا! – که شکاری نکرده ای:
دامی بچین که آهوکی خوش رم است این.
گفتی: :"دل ات به کارِ جهان پیشبینِ ماست":
بادا که نشکنی ش که جامِ جم است این.
گفتی:"هنوز نیز جوان بینم ات به جان!"
اثباتِ "عشق ورزم ، پس هستم است" این.
درراهِ عشق ، هر که فراتر نهاده پای
گمراه تر شده ست، چه پیچ وخم است این؟!
زیبایی ی تو بینم واشک ام به گونه است:
ای گل! بیا ، که آینه ی شبنم است این.
دورم ز میهن ، ارچه به جان دوست دارم اش.
کیفر کشی وبی گنهی با هم است این.
ای خاکِ گور ! سیر کن این شیخِ آزمند:
ایران گرفت و باز خروشد کم است این!
از زخمه ی تو زیر وزبر شد هر آنچه بود:
"ای چنگی ی زمانه؟چه زیر وبم است این*؟!"
زخم است این، نه زخمه، که بر چنگ می زنی:
تندی مکن، که بگسلد ، ابریشم است این.
ای مستِ باده های دروغ وگزاف و لاف!
بنگر به چشمِ جان که چه نوشی ، سم است این.
فریادِ"مرگ برتو" از ایران بخاست،لیک
پژواکِ آرزوی همه عالم است این.
مغرورِ ماندگاری ی سی ساله ات مباش.
تاریخ را، دمی نه، کم از یک دم است این.
پایان به خیزش ارندهیم اش به دُورِ شوم،
آغازه ی زوالِ بنی آدم است این.
دیدم شقایقی خوش ورقصان ، دل ام سرود:
با داغ هم، نمادِ دلِ خُرّم است این.
ای آفتابِ سایه نشینِ غزل! بخوان
شعری، که زخمِ جانِ مرا مرهم است این.

چهارم فوریه ۲۰۱۱،بیدرکجای لندن

* از ه . ا. سایه است.

اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

منابع خبر

اخبار مرتبط