اولین فرمانده زن سپاه پاسداران چه کسی بود؟

اولین فرمانده زن سپاه پاسداران چه کسی بود؟
باشگاه خبرنگاران
باشگاه خبرنگاران - ۱۶ بهمن ۱۳۹۹



گروه احزاب و تشکل‌ها

سیاسی

تاریخ انتشار

۱۷ بهمن ۱۳۹۹

۱۰:۵۰

کد خبر

۷۶۵۴۲۰۶ دانلود PDF

نظر دادن

آیت الله مدنی به این نتیجه رسید که فرماندهی سپاه همدان را یک زن برعهده بگیرد.

به گزارش خبرنگار احزاب و تشکل‌های گروه سیاسی باشگاه خبرنگاران جوان، همیشه هم حقیقت آن‌گونه نیست که می‌گویند؛ مثلا می گویند زنان پیش از انقلاب تاثیری در فرآیندهای سیاسی کشور نداشتند، چه بسا زنانی که بسیار موثر تر و قوی تر از این روزگار قدم برداشتند تا جایی که هم مسیر تاریخ را برای همیشه تغییر دادند و هم نامشان برای همیشه در دفتر روزگار ثبت شد.

یکی از این بانوان که سرگذشتش تا ابد برای بسیاری درس عبرت است مرضیه حدیدچی معروف به مرضیه دباغ است؛ زنی که حتی وجود همسر و هشت فرزندش هم باعث نشد تا از میدان مبارزه پا پس بکشد و حتی دوره‌های چریکی و نظامی را در کشور لبنان سپری کرده بود و اطلاعات بسیاری هم نسبت به منافقین و افراد چپ گرا داشت.

از سال‌های ۴۱-۴۰ فعالیت سیاسی خود را با پخش اعلامیه آغاز کرد و فعالیتش با ورود به تشکیلات شهید سعیدی  افزایش یافت. پس از شهادت آیت الله سعیدی در سال ۱۳۴۹ مبارز را با قدرت بیشتری دنبال می‌کند که در نهایت هم به دستگیری او در سال  ۱۳۵۲ توسط ساواک منجر می‌شود. او در کمیته مشترک ضد خرابکاری به همراه دخترش زندانی می‌شود و زمانی که در اثر شکنجه به سختی مریض شد از زندان آزاد می‌شود و دخترش به تنهایی در زندان می‌ماند. 

او پس از آزادی تحت عمل جراحی قرار گرفته و از مرگ نجات می‌یابد؛ با این حال پس از چند ماه مجددا دستگیر می‌شود، این بار در زندان به بحث با مارکسیست‌ها می‌پردازد و  زنان زندانی را به گرد خود جمع می‌کند . او در سال ۱۳۵۳ از کشور خارج می‌شود و در پایگاه‌های نظامی مرز لبنان و سوریه آموزش‌های رزمی و چریکی را سپری کمی‌کند و در بسیاری از فعالیت‌های مبارزاتی شرکت فعال دارد.

"گروه احزاب و تشکل‌ها سیاسی تاریخ انتشار۱۷ بهمن ۱۳۹۹ ۱۰:۵۰کد خبر۷۶۵۴۲۰۶ دانلود PDFنظر دادن آیت الله مدنی به این نتیجه رسید که فرماندهی سپاه همدان را یک زن برعهده بگیرد"در خارج از کشور با نام‌هایی نظیر زینب احمدی نیلی و خواهر طاهره شناخته می‌شد؛ اما درحال حاضر تنها نام طاهره دباغ برای او برجا مانده است.

او پس از هجرت امام خمینی (ره) وظایف درونی بیت امام را برعهده گرفت. او در بهمن ماه سال ۵۷ در نوفل لوشاتو بود. هنوز امام خمینی (ره) به ایران نیامده بود که موضوع بستن فرودگاه پیش آمد. یک هفته پیش از پرواز امام یعنی پنجم بهمن، شب به دباغ فرمودند بروید برادر‌هایی را که در ساختمان کار می‌کردند جمع کنید، وی همه برادران را در اتاقی که حضرت امام معمولا مصاحبه می‌کردند جمع کرد.

حضرت امام خمینی (ره) در این شب فرمودند «من بیعتم را از دوش همه شما برداشتم. هر کدام از هر کشوری آمده اید یا هر کجا ساکن بوده اید و کار می‌کردید برگردید به کشور‌ها و شهر‌های خودتان و به زندگیتان بپردازید.

من با احمد به ایران می‌روم. اگر اتفاقی نیفتاد شما بعد بیایید».

مرضیه دباغ از واکنش حضار چنین می‌گوید «همه یکباره گریستند و هر کسی چیزی می‌گفت و هر کدام با زبان حال خودشان چیزی می‌گفتند. از گفته‌ها شنیده می‌شد که اگر هزاران جان داشته باشیم در راه شما و آرمان انقلاب فدا خواهیم کرد. مرضیه دباغ در مورد آم شب می گوید که بنده به یاد مظلومیت امام حسین (ع) افتادم؛ ولی یاران خالص حسین ماندند و آنان که برای دنیا آمده بودند فرار را بر قرار ترجیح دادند، اما یاران امام در نوفل لوشاتو جز یک نفر، همه خاص بودند و همراه امام به ایران بازگشتند».

او همچنین گفته است که خطرات زیادی امام را برای بازگشت به ایران تهدید می‌کرد. از یک طرف ممکن بود آمریکایی‌ها هواپیمای امام را در هوا بزنند یا خود فرانسوی‌ها که هواپیما را در اختیار امام می‌گذارند، هواپیما را به عنوان این که دزدیده شد به اسرائیل ببرند و در اختیار دشمن بگذارند یا این که وقتی وارد فرودگاه مهرآباد می‌شوند تله‌ای کار گذاشته باشند و همه از میان بروند؛ ولی در چهره‌های آن‌ها می‌دیدم که هیچ کس چنین احساسی نداشت، حضرت امام می‌فرمودند که شما مردم بهتر از مردم زمان پیغمبر اکرم هستید، چون واقعا همین حالات را در رفتار مردم دیده بودند.

دباغ در قسمتی از خاطراتش می‌گوید «تعدادی از بچه‌های دانشگاه‌های علم و صنعت، شریف و تهران از طریق شهید سعیدی با بنده ارتباط داشتند که پس از شهادتش این ارتباط به صورت مستقیم شد، بخصوص دو سه تا از بچه‌های خواهر شوهرم که دانشجو بودن در خانه ما رفت و آمد داشتند که برخی کار‌ها مانند توزیع اعلامیه و تکثیر کتاب ولایت فقیه حضرت امام را انجام می‌دادیم.

همین باعث شد که بچه‌های دیگری هم به خانه ما راه پیدا کنند، ولی قضیه وقتی حاد شد که یکی از این بچه‌ها ازدواج کرد و متاسفانه کارتش را به نشانی منزل ما چاپ کرد که همین باعث شد منزل ما لو برود که فردای عروسی وقتی برای بیرون گذاشتن آشغال‌های عروسی به در کوچه رفتم ساواک به داخل منزل ریخت و داماد و بقیه را دستگیر کرد و خودشان هم تقریبا یک هفته در منزل ما مستقر بودند که پس از مدتی آمدند خود من را نیز دستگیر کردند».

در آن زمان حتی دختربچه ۱۴ ساله‌ی خانم دباغ از شکنجه زندان ساواک در امان نبود، رضوانه یک شعری را از رادیو بغداد در دفترش نوشته بود که آن را روز‌ها در مدرسه با همکلاسی هایش می‌خواند.

"پس از شهادت آیت الله سعیدی در سال ۱۳۴۹ مبارز را با قدرت بیشتری دنبال می‌کند که در نهایت هم به دستگیری او در سال  ۱۳۵۲ توسط ساواک منجر می‌شود"به خاطر این دفتر و از طرفی هم به دلیل این که در بدن خانم دباغ جای سالمی برای شکنجه کردن وجود نداشت و بدن وی عفونت کرده بود، دخترشان رامورد شکنجه می دادند.

به گفته دباغ پس از چند روزی که این شکنجه‌ها را انجام می‌دادند و ۴ بعد از نیمه شب صدای زنجیر بند را شنیدم. وقتی زنجیر بند باز شد از لای دریچه سلول نگاه کردم دیدم دو تا سرباز زیر بغل این بچه را گرفته اند و وسط راهرو انداختند که هر چه با سطل آب روی صورتش می‌ریختند به هوش نمی‌آمد. من هم با مشت به در می‌کوبیدم. صدای فریاد‌های من خیلی توی راهرو پیچیده بود. آیت الله ربانی شیرازی (رضوان الله تعالی علیه) توی بند ما بود که صدای فریاد‌های من را می‌شنید، شروع کردند با یک صوت قشنگی آیه «واستعینوا بالصبر والصلوه و ان‌ها لکبیره الا علی الخاشعین» خواندند.

من مقداری آرامش یافتم.

احساس کردم دارم کار خطایی انجام می‌دهم؛ استغفار کردم. قدری به خودم آمدم. حالم کمی خوب شده بود یک پتوی سربازی آوردند و دخترم را در آن گذاشتند و بردند. فکر کردم تمام کرده و از دنیا رفته است. خدا را شکر کردم که دیگر به دست این دژخیمان شکنجه نمی‌شود و دیگر کار‌های خائنانه این‌ها را نباید تحمل کند؛ ولی پس از ۱۶ روز یک شب در سلول باز شد و یک نفر را داخل انداختند که دیدم دخترم رضوانه است بغلش کردم و در گوشش گفتم که چیزی نگو، چون ممکن است اینجا‌ها میکروفن کار گذاشته باشند و مشکل ایجاد شود.

"او در سال ۱۳۵۳ از کشور خارج می‌شود و در پایگاه‌های نظامی مرز لبنان و سوریه آموزش‌های رزمی و چریکی را سپری کمی‌کند و در بسیاری از فعالیت‌های مبارزاتی شرکت فعال دارد"فقط در گوشم بگو کجا بودی؟

دستهایش را نشانم داد که روی مچ جفت دست این دختربچه سیزده چهارده ساله جای دستبند‌ها دیده می‌شد، دستبند‌هایی که با آن به تخت بیمارستان ارتش بسته شده بود. بسختی نفس می‌کشید، البته هنوز هم که بیش از ۳۰ سال از آن زمان می‌گذرد با این که قلبش عمل شده و دریچه گذاشته اند گاهی اوقات اصلا صوت ندارد و نمی‌تواند حرف بزند وقتی هم سالم است صدایش لرزش دارد.

مرضیه دباغ در ۲۷ بهمن اجازه یافت که به ایران بیاید. وی در اوایل درگیری‌هایی با منافقین داشت؛ که به دنبال آن جلساتی را با تعدادی از آقایان گذاشته که بعد ایشان به همراه مرحوم لاهوتی و ۲ تن دیگر از آقایان ماموریت یافتند که برای تشکیل سپاه پاسداران به منطقه غرب بروند.

این گروه در پاوه، کرمانشاه، ایلام و چند شهرستان بزرگ دیگر سپاه تشکیل دادند و بعد به همدان رفته که به دلیل جو خاص همدان و این که همه گروه‌ها آنجا پایگاه داشتند آیت الله مدنی در جلسه‌ای به این نتیجه رسید که فرماندهی سپاه همدان را مرضیه دباغ برعهده بگیرد تا سپاه منسجم شود. تقریبا تا اواسط سال ۱۳۶۰ مسئولیت سپاه همدان با وی بود.

پس از آن مسئولیت آموزش بسیج را به عهده گرفته و سپس ۳ دوره نماینده مجلس شورای اسلامی شد. همین طور برخی آموزش‌های سیاسی نظامی را هم برای بسیج تشکیل دادند.

مسئولیت زندان‌های تهران را نیز مدتی به عهده داشت. همچنین بازرسی زندان‌های کل کشور را نیز عهده دار بودند.

و این طور بود که مرضیه حدیدچی معروف به طاهره دباغ که در دوران نهضت اسلامی طعم زندان و شکنجه‌های سخت رژیم پهلوی را چشیده بود، پس از پیروزی انقلاب، سوابقی از جمله حضور در مجلس شورای اسلامی و فرماندهی سپاه همدان را کارنامه خود ثبت کرد.

در روز‌های آغازین حکومت اسلامی نه تنها ارتش از نیرو‌های خائن و ضد انقلاب تصفیه نشده بود؛ بلکه برخی گروه‌ها هم به تقابل با اندیشه اسلامی انقلاب برخاسته بودند؛ از این رو هر لحظه امکان و احتمال بروز خطر و شعله‌ور شدن توطئه‌ای می‌رفت. برای این کار لازم بود تشکیلاتی به وجود آید تا از انقلاب و دستاورد‌های آن حفاظت و صیانت کند. بدین روی فلسفه تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شکل گرفت و برای راه‌اندازی آن جلسات زیادی برگزار شد.

دباغ به علت گذراندن دوره‌های آموزشی مختلف نظامی و رزمی که در خارج از ایران دیده بود و دوستان انقلابی هم که بر این سابقه واقف بودند از وی برای حضور در برخی از این جلسات دعوت می‌کردند آن هم جلساتی سنگین با مباحثی پیچیده. سرانجام پس از ساعت‌ها جلسه و مذاکره در دوم اردیبهشت سال ۵۸ سپاه پاسداران انقلاب اسلامی تشکیل و اساسنامه مختصری برای آن نوشته شد.

در این برهه زمانی سپاه با اینکه سازمانی نوپا و متشکل از جوانان انقلابی بود، فعالیت‌های خوبی در دفاع از انقلاب و مقابله با ناامنی‌ها از خود نشان می‌دهد، از جمله مقابله با توطئه‌های تجزیه‌طلبانه و ضد انقلاب در خوزستان و کردستان و مقابله با عوامل نفوذی در دستگاه‌ها و نهاد‌های انقلابی و کشور.

"هر کدام از هر کشوری آمده اید یا هر کجا ساکن بوده اید و کار می‌کردید برگردید به کشور‌ها و شهر‌های خودتان و به زندگیتان بپردازید"اقدامات سپاه تا حدی چشمگیر بود که حضرت امام در ۲۹ مرداد سال ۵۸ زمانی که عده‌ای از اعضای شورای فرماندهی سپاه برای ارائه گزارش به حضرت امام به شهر قم می‌روند، امام خمینی در تجلیل از اقدامات پاسداران می‌فرمایند: «من از سپاه راضی هستم و به هیچ وجه نظرم از شما برنمی‌گردد. اگر سپاه نبود، کشور هم نبود. من سپاه پاسداران را بسیار عزیز و گرامی می‌دارم. چشم من به شماست. شما هیچ سابقه‌ای جز سابقه اسلامی ندارید.

سلام مرا به همه برسانید. من از همه شما متشکرم. من به همه دعا می‌کنم.»

طاهره دباغ در خاطرات خود بیان می‌کند: «پس از مدتی طی حکمی به من مأموریت داده شد همراه لاهوتی نماینده امام در سپاه پاسداران، مرحوم سماوات و محمدزاده برای تشکیل سپاه غرب کشور اقدام کنیم.

پس از دریافت حکم ما چهار نفر به کرمانشاه رفتیم و باید با لحاظ کردن اوضاع و شرایط سیاسی آن جا پنج نفر را برای شورای سپاه انتخاب می‌کردیم. برای این کار تحقیقاتی پنهانی از منابع مختلف بهره می‌گرفتیم. بعد از انتخاب باید در مرحله بعد به بحث و گفت‌وگوی عقیدتی و ایدئولوژی می‌نشستند و پس از تأیید هر چهار نفر ما به عنوان عضو شورای مرکزی سپاه منطقه مربوط معرفی می‌شدند».

بعد از استقرار سپاه در پاوه و ایلام باید برای همدان اقدام می‌شد آن هم حساب‌شده‌تر، زیرا سپاه همدان تقریبا مرکزیت سپاه غرب کشور بود و سپاه شهر‌های کردستان، کرمانشاه و ایلام زیر نظر این سپاه بودند.

"اگر اتفاقی نیفتاد شما بعد بیایید».مرضیه دباغ از واکنش حضار چنین می‌گوید «همه یکباره گریستند و هر کسی چیزی می‌گفت و هر کدام با زبان حال خودشان چیزی می‌گفتند"آیت‌الله مدنی به من گفت که فعلا خود شما مسؤلیت سپاه همدان را به عهده بگیر، تا بعد ببینیم چه می‌شود و آقای منصوری به عنوان فرمانده کل سپاه نیز موافقت کرد و من مسئولیتی سنگین را به عهده گرفتم.

پس از تصدی فرماندهی سپاه همدان، برنامه‌ریزی‌ها شروع و جلسات متعددی برگزار شد و تعدادی از برادران حدود ۷۰ نفر جذب سپاه شدند و به هر یک مسؤولیتی داده شد و این برادران حزب‌اللهی پرشور و گرم از افراد انقلابی همدان بودند که هر آنچه داشتند در طبق اخلاص نهاده و به کمک انقلاب آمدند. یکی از کسانی که در همان نخستین روز‌ها وارد سپاه شد شهید سماوات بود که در بازار مغازه کمدسازی داشت که مغازه را به شاگردانش سپرده بود و در خدمت سپاه بود و تا روز آخر یک ریال از سپاه حقوق نگرفت.

غرب کشور یکی از محل‌های مناسب برای فعالیت ضدانقلاب‌ها بود و طاهره دباغ در شرایطی فرمانده سپاه همدان شد که ضد انقلاب و گروهک‌های مختلف به ترور و... می‌پرداختند و امنیت زیادی وجود نداشت. از این روز در گوشه گوشه شهر، حومه و اطراف آن پاسگاه‌های موقتی و پایگاه‌هایی را ایجاد کرد تا تردد و آمدوشد‌ها در راه‌ها، گریزگاه‌ها و گلوگاه‌ها کنترل شود. در اوایل کار به خاطر حساسیت و بی‌ثباتی شهر بیشتر شب‌ها پاس‌ها و بازرسی‌ها را خودش انجام می‌داد.

در خاطراتش گفته «گاهی اوقات تا اذان صبح بیدار بودم و شخصا به محل‌های برادران از پاسگاه تهران- همدان تا پاسگاه همدان کرمانشاه سرکشی می‌کردم و دستورات لازم را می‌دادم و بعضی اوقات سه بار از این طرف شهر به آن طرف شهر می‌رفتم.»

استان کردستان در دوره فرماندهی طاهره دباغ منطقه بسیار حساسی بود و گروهک‌های کومله و دموکرات هر روز تحرکاتی را از دزدی و راهزنی گرفته تا آزار و اذیت زنان و بمب‌گذاری و تخریب انجام می‌دادند. شهر سنندج را مدتی عناصر ضد انقلاب محاصره کرد و زیر آتش خمپاره گرفتند و هدفشان تسخیر پادگان لشگر ۲۸ سنندج بود که نیرو‌های سپاه و ارتش همدان در شکست حصر سنندج نقش مهمی داشتند و پس از شکست محاصره عملیات پاکسازی شهر از ضدانقلاب شروع شد.

این فرمانده سپاه در مدت فعالیت خود در سپاه غرب کشور خصوصا در همدان خدمات زیادی را در مبارزه با گروهک‌ها گرفته تا سر و سامان دادن به فضای شهر انجام داد و در جریان نبردی که با ضد انقلاب در غرب کشور و در کردستان طی عملیات گشت و شناسایی بر اثر اصابت ترکش خمپاره از ناحیه پا به شدت مجروح شد و پس از مدتی جراحی و درمان موثر افتاد و بعد توانست با عصای زیر بغل بایستد و به دیدار امام برود.

خودش در خاطراتش از لحظه دیدارش با امام می‌گوید: «امام با دیدن وضعیت من متبسم شدند و فرمودند: عجب! فرمانده هم لنگ می‌شود!»

وی در بخشی دیگر از خاطرات خود به چگونگی پوشیدن چادر بر سرشان اشاره می‌کند و می‌گوید: روزی در همین مسئولیت با همان وضعیت پوشش مانتو و شلوار و مقنعه خدمت امام خمینی (ره) رسیدم. حضرت امام در این دیدار خیلی راحت به من گفتند: شما چرا چادر ندارید؟ بگویم احمد برایتان چادر بخرد؟! عرض کردم: حاج‌آقا چادر دارم، ولی نمی‌شود با اسلحه و قطار فشنگ و با تجهیزات دیگر از کوه تپه بالا رفت که امام فرمودند: حالا که شما دارید توی شهر کار می‌کنید و این تذکر امام برای من ملکه شد تا در تمام اوضاع و احوال و در منظر جامعه با پوشش کامل چادر ظاهر شوم.»

این فرمانده بعد‌ها سه دوره نمایندگی مردم تهران و همدان در مجلس، مدرس دانشگاه علم و صنعت و مدرسه عالی شهید مطهری، قائم مقام جمعیت زنان ایران و... را نیز برعهده داشت تا اینکه در صبح گاه پنجشنبه ۲۷ آبان ۱۳۹۵ پس از گذراندن دوره‌ای بیماری در سن ۷۸ سالگی در بیمارستان خاتم‌الانبیاء (ص) دار فانی را وداع گفت.

انتهای پیام/

منابع خبر

اخبار مرتبط