تحولات سالهای آغازین قرن ۲۱ جهان ما را تغییر داده استسمواس میلنه - برگردان: سرژ آراکلی

تحولات سالهای آغازین قرن ۲۱ جهان ما را تغییر داده استسمواس میلنه - برگردان: سرژ آراکلی
اخبار روز
اخبار روز - ۲۸ بهمن ۱۳۹۱

در اواخر سال ۲۰۰۸ دو واقعه بسرعت پایان "نظم نوین جهانی" را اعلام نمود. در اگوست دولت دست نشاندهء ایلات متحده ، گرجستان بعد از تهاجم به نیروهای روسیه در منظقهء مورد مناقشهء اوسِتیای جنوبی دریک درگیری نظامی محدود و خونین درهم کوفته شد.
این جمهوری سابق شوروی سوگلی نومحافظه کاران واشنگتن و رئیس جمهورمستبد این کشور در تلاش شدیدی برای پیوستن به گسترش شرقی ناتو بود. معاون رئیس جمهور آمریکا "دیک چِینی" برخلاف حقایق مسلم پاسخ قاطعانهء روسیه به تجاوزگرجستان را " تهاجمی" نامید که "نباید بی پاسخ بماند" و جرج بوشِ درگیر در جنگ مصیبت بارعراق اعلام کرد "تهاجم به یک کشور مستقل" از سوی روسیه "در قرن ۲۱ غیر قابل قبول است".
در پایان درگیری، بوش به روسیه هشدار داد استقلال اوسِتیای جنوبی را برسمیت نشناسد. و روسیه بر خلاف هشدار تهدید آمیز بوش در حالیکه کشتی های جنگی امریکا در دریای سیاه را در حد قایق های تفریحی بی اهمیت گرفت، دقیقاً همین کار را کرد. این مسئله نقطهء تحولی بین المللی بود.

"در اگوست دولت دست نشاندهء ایلات متحده ، گرجستان بعد از تهاجم به نیروهای روسیه در منظقهء مورد مناقشهء اوسِتیای جنوبی دریک درگیری نظامی محدود و خونین درهم کوفته شد"بلوف ایالات متحده رسوا و ارتش آن در اثر "جنگ علیه تروریسم " درافغانستان و عراق تضعیف و بعد از دو دهه جولان هیولا وار بر جهان، قدرت بلامنازع ایلات متحده پایان یافته بود.
سه هفتهء بعد واقعهء بسیار عظیم تری قلب سیستم مالی جهانی به سرکردگی ایالات متحده را مورد تهدید قرار داد. در ۱۵ سپتامبر بحران سرمایه اعتباری با سقوط چهارمین بانک عظیم سرمایه گذاری آمریکا فوران کرد. ورشکستگی بانک سرمایه گذاری برادران لهمن "Lehman Brothers " دنیای غرب را در عمیق ترین بحران مالی خود بعد از ۱۹۳۰ فرو برد.
دههء نخست قرن ۲۱ نظام سرمایه داری بین المللی را به لرزه در آورده ومنطق اشرافیت سرمایه داری جهان را کله پا کرد و ۲۰۰۸ مرکز ثقل آن بود. با پایان جنگ سرد، اعلام شده بود که همهء مسایل سیاسی و اقتصادی حل شده است، به ما گفته شد لیبرال دموکراسی و سرمایه داری بازارِ آزاد پیروز و سوسیالیسم به تاریخ سپرده شده و بحث سیاسی از این به بعد محدود به مبارزات فرهنگی و مالیات و مصرف وتجارت خواهد بود.
در ۱۹۹۰ جرج بوش (پدر) با تکیه بر برتری بی رقیب نظامی وتسلط اقتصادی غرب بر جهان اعلام نظم نوین جهانی را کرد. واین می باید جهانی یک قطبی و بی رقیب باشد و قدرت های منطقه ای در برابر این تنها قدرت جهانی زانو بزنند.

و حتی گفته شد که تاریخ به پایان رسیده است.
در فاصلهء حمله به برج های دوقلو و سقوط برادران لهمن "Lehman Brothers " اما، نظم جهانی مورد ادعا از هم پاشیده شد. در این مورد دوعامل نقش اساسی داشت ، نخست در پایان یک دهه جنگ مداوم، ایالات متحده بیشترموفق به نشان دادن محدودیت های نظامی خودشد تا قدرت نامحدود نظامی. و دوم این که ، الگوی سرمایه داری نئولیبرال که طی یک نسل حاکمیت برتر را داشت از هم فروپاشید.
واکنش ایالات متحده به یازده سپتامبر بود که حس شکست ناپذیری نخستین امپراتوری واقعی جهانی را در هم شکست و واکنش مبتنی بر محاسبهء غلط دولت بوش، جنایات نیویورک و واشنگتن را به موفق ترین حملهء تروریستی در تاریخ تبدیل کرد.
جنگهای بوش با پراکندن تخم تروریسم در پهنهء جهان و برنامهء قتلها و شکنجه ها و آدم دزدی ها ، نه تنها ادعای مبشر حقوق بشربودن غرب را بی اعتبار کرد بلکه تهاجم ایالات متحده - انگلیس به افغانستان و عراق ناتوانی غول جهانی را در جهت تحمیل ارادهء خود به مردمی که مصمم به مقابله و دفاع از خود هستند را اثبات کرد . و این تبدیل به شکستی استراتژیک برای ایالات متحده و نزدیک ترین متحدانش شد.
این عبور از زمانهء تک قطبی نخستین مورد از چهار تغییر سرنوشت سازی بود که جهان را در جنبه های حیاتی به سمت بهتری سوق داد.

"این جمهوری سابق شوروی سوگلی نومحافظه کاران واشنگتن و رئیس جمهورمستبد این کشور در تلاش شدیدی برای پیوستن به گسترش شرقی ناتو بود"دومین مورد، انفجارمالی ۲۰۰۸ و بحران نظام سرمایه داری غرب ناشی از آن بود که تسریع کنندهء تضعیف اقتصادی ایالات متحده شد.
عامل بحران مالی غرب، امریکا بود و در نتیجهء هزینهء عظیم جنگ های آن عمیقتر هم شد. و ویرانگر ترین تاثیر آن بر اقتصادهایی بود که سران آنها با اشتیاق فراوان به نئولیبرالیسم، به بازارهای مالی بی بند وبار و قدرت نامحدود کمپانی های عظیم آن پیوسته بودند.  
سرمایه داری هاری که به قیمت نابرابری انفجاری و نابودی محیط زیست، همچون تنها نمونهء اقتصاد مدرن به حلقوم جهان حقنه شده بود بی اعتبار و تنها با بزرگترین مداخلهء مالی دولت در تاریخ موقتاً از فروپاشی مطلق نجات یافت. نظریات دوقلوی نئوکنسرواتیسم neoconservatism و نئولیبرالیسم neoliberalism تا نهایت نابودی آزمایش وبه اجراء در آمد که شکست هر دو، ظهور چین سومین تغییر دوران ساز قرن ۲۱ را سرعت بیشتری بخشید. در نتیجهء رشد حیرت آور، چین نه تنها صدها میلیون انسان را از فقر نجات داد بلکه با شیوهء سرمایه گذاری دولتی از رکود اقتصاد غرب احتراز و تقدس بازار را به سخره گرفته و نهایت این که مرکز نوینی برای قدرت جهانی ایجاد کرد.

که این خود آزادی مانور برای کشورهای کوچکتر را گسترش داد.

ظهور چین فضا را برای تغییرات مترقیی که آمریکای لاتین را در نوردید، گشود و این چهارمین دست آورد جهانی بود. در سراسر قاره حاکمیت های سوسیالیست و سوسیال دموکرات به قدرت رسیدند و به مبارزه با بی عدالتی اقتصادی و نژادی پرداخته، به استقلال منطقه ای دست یافته و منابع ثروت خود را از کنترل کمپانی ها خارج کردند. در نهایت این که دو دهه بعد از ادعای سردمداران که جایگزین دیگری برای سرمایه داری نئولیبرال وجود ندارد، آمریکای لاتین آن را بوجود آورد.

این تغییرات پراهمیت البته با هزینه ای عظیم بدست آمد. ایالات متحده عمدتاً بعنوان قدرت برتر نظامی برای آینده ای قابل پیش بینی باقی خواهد ماند و شکست های موضعی در عراق و افغانستان با کشتارها و ویرانگری های عظیمی همراه بود، و باید توجه داشت که جهان چند قطبی نیز خطرات و ریسک های خود را بهمراه خواهد آورد. اقتصاد نئولیبرالی شکست خورد اما حکومت های تحت آن سعی در برپا نگه داشتن آن از طریق اعمال ریاضت های وحشیانه بر مردم را دارند.

"و روسیه بر خلاف هشدار تهدید آمیز بوش در حالیکه کشتی های جنگی امریکا در دریای سیاه را در حد قایق های تفریحی بی اهمیت گرفت، دقیقاً همین کار را کرد"موفقیت چین با هزینهء بالایی از نابرابری، نغزحقوق مدنی و ویرانگری زیست محیطی به دست آمد و اشرافیت امریکای لاتین در بازپس گیری دست آورد های اجتمایی گذشتهء خود مصمم هستند، چنان که با کودتای جنایت کارانهء هندوراس در ۲۰۰۹ موفق به آن شدند. این تناقضات همچنین خیزش انقلابی دنیای عرب را از ۲۰۱۰ تا هم اکنون به همراه آورده است که خود جرقه ای است در جهت تغییرات در بخش دیگری از جهان.

جنگ های بوش علیه تروریسم[1] به چنان شرمساری منجرشد که حکومت آمریکا مجبور به تغییر عنوان آن به  " عملیات احتمالی خارجی"[2] گردید. تهاجم و جنگ عراق تقربیاً از سوی همهء دنیا یک فاجعه نامیده شد، و تهاجم و جنگ افغانستان عملیاتی محکوم به فنا. این واقعیت های عیان اما در هنگام آغاز تهاجم، بسیار دور از انتظار جهان غرب بود.

آنچه که سیاست مداران ایلات متحده و بریتانیا و کارشناسان دنباله رو آنها بعد از یازده سپتامبر می گفتند ومرتب تکرار می کردند به یک رویای مسموم می مانست. آنها همهء تلاش خود را در جهت بی اعتبار کردن آنهایی که دلایل تهاجم و اشغال را رد می کردند به عمل آوردند .

مایکل گوو وزیر کنونی کابینهء محافظه کار به جهت انتشار یک مناظره درمورد تهاجم به افغانستان وعراق روزنامهء گاردین را زیر آتش گرفت و آن را "گروه پرادا-ماینهوفِ"ِ[3] "ستون پنجم " نامید. رابرت مرداگ[4] در روزنامهء سان Sun این هشدارها علیه جنگ را بیمعنی و"تبلیغات چپ های فاشیستِ ضد آمریکایی" نامید. هنگامی که رژیم طالبان سرنگون شد تونی بلر آنهایی را که که مخالف تهاجم به افغانستان بودند، پیروزمندانه متهم کرد که "ثابت شد که اشتباه میکردند".

یک دههء بعد، با نتایجی مصیبت بار، کمتر کسی میتواند در این که این حکومت بلر بود که "ثابت شد اشتباه میکرد" شک داشته باشد. ایالات متحده و متحدانش همانگونه که منتقدان پیش بینی می کردند در آرام کردن افغانستان شکست خورده و مبارزه با تروریسم ، خود عامل انتشار تروریسم شد. زیرپا نهادن حقوق مدنی نتایج وخیمی ببار آورده و اشغال عراق به یک مصیبت خونریزانه منجر گشت.

کارشناسان احزاب جنگ طلب، همچون "نایب السلطنه بوسنیا" پَدی اشدون[5] هشدارهایی که "تهاجم به افغانستان منجر به یک جنگ چریکی طولانی خواهد شد" را با تمسخر خیالاتی نامید.

"بلوف ایالات متحده رسوا و ارتش آن در اثر "جنگ علیه تروریسم " درافغانستان و عراق تضعیف و بعد از دو دهه جولان هیولا وار بر جهان، قدرت بلامنازع ایلات متحده پایان یافته بود"بعد از بیش از ۱۰ سال، مقاومت مسلحانه قوی تر از هر زمان و طولانی ترین جنگ در تاریخ آمریکا شده است.

در عراق هم داستان همان بود – گر چه میلیونها مخالف در خیابان ها به صدا در آمده بودند، مخالفان تهاجم هنوز متهم به "مماشات" می شدند. وزیر دفاع ایالات متحده دونالد رامزفیلد پیش بینی کرده بود که جنگ شش روز طول خواهد کشید. اکثر رسانه های امریکایی-انگلیسی انتظار داشتند که مقاومت در کوتاه مدت خاموش شود. که البته همهء آنها تماماً بر خطا بودند.

من در نخستین هفتهء تهاجم نوشتم، اشغالگری نوع استعماری عراق، " با مقاومت چریکی روبرو خواهد شد که تا مدتها بعد از صدام حسین تداوم یافته و اشغالگران را بیرون خواهد ریخت" . نیروهای انگلیسی البته با حملات بی امان تا ۲۰۰۹ که وادار به خروجشان کرد، روبرو شدند، همانگونه که نیروهای منظم ایالات متحده را نیز وادار به خروج در ۲۰۱۱ کردند.

این اما تنها در مورد "جنگ علیه تروریسم" نبود که اثبات شد مخالفان نظم نوین جهانی برحق و سینه چاکان آن وراج هایی خطرناک بودند.

بیش از ۳۰ سال اشرافیت غرب مُصرٌ بودند که تنها بازار آزاد، خصوصی سازی و مالیات اندک بر ثروتمندان قادر به ایجاد رشد و شکوفایی است.

مدتها پیش از ۲۰۰۸ مُدل "بازار آزاد" شدیداً تحت تهاجم بود: نئولیبرالیسم قدرت را به بانک ها و کمپانی های بدون نظارت سپرده بود، فعالین جنبش ضد جهانی سازی، گسترش فقر و بی عدالتی اجتماعی و پایمال شدن دموکراسی را که هر دو نیز هم از نظر اقتصادی و هم زیست محیطی ویرانگر بودند افشاء می نمودند.

برخلاف سیاستگران جدید حزب کارگر که مدعی بودند بحران های دوره ای سرمایه داری "رونق و رکود" مسئله ای مربوط به گذشته است، مخالفین نظریهء پایان بحران های دوره ای سرمایه داری پوچ و بی معنی بودن این ادعا را اثبات کردند. ودر واقع قانون زدایی از بانکها ، تسلط سرمایه مالی و ترغیب احتکار مبتنی بر استقراض، عاملین کلیدی بحرانی شد که نه از نوع بحران های دوره ای بلکه بحران ساختاری و دراز مدت سرمایه است و به تائید انبوهی از اقتصاد دانان برجستهء جهان، پایانی هم بر آن متصور نیست.

البته اکثر اقتصاد دانانی که ورشکستگی نئولیبرالیسم را پیش بینی می کردند در جناح چپ بودند. و در حالیکه همهء احزاب سیاسی حاکم از آزادی سرمایه مالی-اعتباری پشتیبانی می کردند، آنها معتقد بودند آزاد گذاشتن سرمایه مالی-اعتباری همهء اقتصاد سرمایه داری را تهدید به نابودی می کند.  

 منتقدان هشدار می دادند که خصوصی سازی خدمات عمومی هزینهء بیشتری در بر داشته حقوق و شرایط کار را تقلیل داده و ارتشاء را ارتقاء می دهد.که دقیقاً چنین هم شد. و در اتحادیهء اروپا که امتیازهای کمپانی ها و حاکمیت بازار جزو اصول قانونی بود، نتیجه ویرانگر شد.

"سه هفتهء بعد واقعهء بسیار عظیم تری قلب سیستم مالی جهانی به سرکردگی ایالات متحده را مورد تهدید قرار داد"ترکیب بانک های بی بند و بار و اتحاد بی تناسب و تورمی ارزی که منتقدین (در این مورد چپ و راست) همواره بر احتمال فروپاشی آن تاکید داشتند، فاجعه ای بود در انتظار وقوع که بحران مالی جهان ماشهء آن را کشید.

انتقاد در مورد سرمایه داری نئولیبرال بطور گسترده ای در جناح چپ انجام شد همچنان که مخالفت با جنگهای تهاجمی واشغالگرانه به رهبری ایالات متحده . اما بگونه ای حیرت انگیز در جمعبندی تناقضات اساسی دوران و ارایه جایگزین، سکوت اختیار شد. که شاید به جهت از دست دادن اعتماد به نفس ناشی از شکست های قرن بیستم، تعجب انگیز نباشد.

افشای این فجایع اما اگر قرار بود که تکرار نشود اساسی بود. حتی بعد از عراق و افغانستان ، جنگ علیه ترور با قتل عامهای مردم عادی بوسیلهء حملات هواپیماهای بدون سرنشین از پاکستان تا سومالی تداوم دارد. کشورهای غربی نقش اساسی در سرنگونی رژیم لیبی ، به نام حمایت از مردم که بعداً در جنگ داخلی دست ساز ناتو هزاران هزار تن از آنان کشته شدند ، داشتند.

در حالیکه سوریه در اثر تناقضات تکه پاره شده و ایران به یک تهاجم همه جانبه تهدید می شود.

در حالی که نئولیبرالیسم بی اعتبار شده است، کشورهای غربی با بکارگیری بحران ها در تلاش برای سر پا نگه داشتن آن هستند. نه تنها بیکارسازی بیداد می کند و مزایا و خدمات اجتماعی بگونه ای بی سابقه حذف شده اند بلکه خصوصی سازی نیز وسعت بیشتری یافته است. از این رو البته برای اپوزیسیون، تنها بر حق بودن هرگز کافی نبوده و نخواهد بود. چیزی که بطور اضطراری مورد نیاز است فشار سیاسی و اجتماعی چنان قدرتمندی است که مسند قدرت را سرنگون کند.

تمرد علیه اشرافیت بی اعتبار و پروژهء اجتماعی- اقتصادی آن بطور مداوم بعد از ۲۰۰۸ تعمیق یافته است. همچنان که بار بحران بردوش اکثریت قرار داده شده ، گسترش اعتصابات و تحولات انتخاباتی نشانگر آن است که فشار برای تغییرات واقعی تازه آغاز گشته است.

"در ۱۵ سپتامبر بحران سرمایه اعتباری با سقوط چهارمین بانک عظیم سرمایه گذاری آمریکا فوران کرد"نفرت از قدرت و حرص و آز کمپانی ها احساس عمومی عصر ما شده است.

 اریک هابسبام سقوط ۲۰۰۸ را همچون"معادل دست راستی سقوط دیوار برلین" قلمداد کرد. ودر حالی که این ورد زبان همهء سینه چاکان سرمایه بود که بعد از فروپاشی شوروی و سوسیال دموکراسی سنتی ، چپ، سیستمی جایگزین برای ارایه ندارد. اما این نکته را نیاموخته اند که هرگزهیچ سیستمی از قبل پخت و پز نمی شود. همهء آنها از سیستم حکومت شوروی گرفته تا دولت رفاه کینز تا نئولیبرالیسم "تاچریسم- ریگانسم" ، از تعبیهء ایدئولوژی در شرایط خاص تاریخی رشد یافته و شکل می گیرند. و این در مورد دوران پس ازبحران نئولیبرالیسم هم صادق است، چنان که نیاز به بازسازی اقتصاد ورشکسته بر اساسی دموکراتیک تر برابری طلب تر و عقلانی تر آغاز به تحمیل خود همچون جایگزین غیر قابل اجتناب کرده است.

و نهایت این که هر دوی این ها یعنی بحران اقتصادی و بحران زیست محیطی نیازمند مالکیت اجتماعی، دخالت عمومی و تغییر جهت ثروت و قدرت هستند و واقعیت های زندگی راه حلهای مترقی در تحمیل می کنند.

تحولات سالهای نخست قرن ۲۱ امکان شکل نوینی از مناسبات جهانی و تغییرات واقعی مناسبات اجتماعی و اقتصادی را در جهان گشوده است .

چنان که سیستم شوروی در۱۹۸۹ و ۲۰ سال بعد سردمداران سرمایه داری کشف کردند، هیچ چیز حل و فصل نشده وتاریخ به پایان نرسیده است.

*مقالهء فوق اختصاری است از کتاب " انتقام تاریخ: (نبرد برای قرن ۲۱)" اثر سموس میلنه[6] انتشاران ورسو سپتامبر۲۰۱۲ که در گاردین اکتبر ۲۰۱۲ منتشر شده است.

*سرژ آراکلی : sergeara@yahoo.com

[1] -War on Terror
[2] - "overseas contingency operations"
[3] -"Prada-Meinhof gang" اصطلاحی است ترکیبی از نام ماینهوف زن مبارز آلمانی و پرادا شرکت وسایل چرمی مدرن به معنای تقریبی تروریست مد روز
[4] - Rupert Murdoch
[5] -"viceroy of Bosnia" Paddy Ashdown
[6] - www.guardian.co.uk

اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

منابع خبر

اخبار مرتبط