زندان رفتن بهخاطر یک شعر خندهدار
به گزارش جهان، حسین آقاممتحنی مشهور به حمید سبزواری و شاعر «خمینی ای امام» اکنون ۸۷ ساله است. بسیاری از شعر او به عنوان شناسنامه انقلاب یاد میکنند. از قضا امروز (۱۷ مهر) بزرگداشت حمید سبزواری در شهر زادگاهش سبزوار برپاست و محمد اصغرزاده روزنامهنگار و فعال فرهنگی به همین بهانه، با این شاعر پیشکسوت عرصه شعر انقلاب مصاحبهای انجام داده و آن را برای انتشار در اختیار مهر قرار داده است که متن این گفتگو - گزارش در زیر از نظر میگذرد:
* اولین شعر
اولین شعرم را برای معلم گفتم. با بچهها که در کوچه بعضی وقتها دعوایمان میشد من را میزدند. من هم میرفتم هجوشان میکردم.
"به گزارش جهان، حسین آقاممتحنی مشهور به حمید سبزواری و شاعر «خمینی ای امام» اکنون ۸۷ ساله است"«چه خوب بود در کوچه غوغایی نمیشد/ حسن بختی نیز پیدا نمیشد».
* مادرم برای پدرم کتاب میخواند
پدرم چشمش آب آورده بود. در مشهد عملش کردند. بعد از عمل دیگر دنیا را ندید. شبها مادرم برایش کتاب میخواند. یکی از کتابهایی که میخواند درباره جنگهای حضرت علی (ع) بود.
* یک آگهی به شعر
یک آگهی تبلیغاتی به شعر برای حمام گفته بودم.
آگهی که منتشر شد آمدند من را گرفتند. یک شب من را به شهربانی بردند. آن شب آنجا خوابیدم و صبح من را به دادگستری بردند. رفتیم پیش دادیار. گفت: «پسر این چیه که منتشر کردی؟».
"«چه خوب بود در کوچه غوغایی نمیشد/ حسن بختی نیز پیدا نمیشد».* مادرم برای پدرم کتاب میخواندپدرم چشمش آب آورده بود"گفتم: «آگهی». با تعجب پرسید: «آگهی؟». گفتم: «بله». گفت: «از کی تا به حال آگهی را با شعر منتشر میکنند؟!». گفتم: «همهاش که نباید نثر باشد، یکی هم حالا با شعر باشد».
دادیار کمی با قلم خودش بازی کرد گفت: «بخوان ببینم».
من شعر را از اول تا آخر خواندم. مامور شهربانی هم آنجا بود. منتظر که دوباره من را دستبند بزند و ببرد. ایشان یک مقداری فکر کرد و گفت : «آقا شما بفرمائید». مامور شهربانی با تعجب پرسید: «چی؟».
"یکی از کتابهایی که میخواند درباره جنگهای حضرت علی (ع) بود.* یک آگهی به شعریک آگهی تبلیغاتی به شعر برای حمام گفته بودم"گفت: «ایشان آزاد است». مامور خشکش زد. من را آزاد کردند. مدتی آن حمام را داشتم. زمینش هست ولی حمام را خراب کردند، چون دیگر به درد نمیخورد.
وقتی که لولهکشی کردند کسی به حمام نمیآمد.
* مردم می فهمند
من را گرفتند و به کلانتری بردند. نگذاشتند که با دیگر زندانیها باشم، جای من را جدا کردند. دو روز آنجا بودم خودشان آمدند من را با احترام از آنجا بردند. این جوری مردم میفهمند باید چکار کننند، مامور آنها بودند و به من کمک میکردند.
*آرزو داشتم کسی بیاید
خدا رحمت کند امام را. میدیدم مملکتمان را یک عده که در راس امور هستند به فساد میکشند.
"دادیار کمی با قلم خودش بازی کرد گفت: «بخوان ببینم».من شعر را از اول تا آخر خواندم"درکی داشتم از این جریان که مردم را به کوچههای تنگی دارند میبرند. آرزویم شده بود که یک کسی پیدا شود و این وضع را به هم بزند. خدا رحمت کند امام را، وقتی که امام آمد با خودم عهد کردم که در اینجا دخیل باشم. «خوش آمدی اماما تو رهبر قیاما» این را در آن موقع سرودم.
* جلسات شعر در منزل آیت الله خامنهای
آقای خامنهای قبل از اینکه مسئولیت بگیرند متوجه جلسات ما شده بودند. در مجالس ما شبهای شنبه حضور پیدا میکردند.
بعد از اینکه ایشان رئیس جمهور شدند، شبهای شنبه ما به خانه ایشان میرفتیم. علت هم این بود که دیگر نمیرسیدند به مجالس ما بیایند.
* مقدمه آقا
به فکر اینکه کتاب منتشر کنم نبودم. آقا پرسید که : «چرا شعرهایت را چاپ نمیکنی؟» من به شوخی گفتم: «منتظر مقدمه شما هستم». یک روز یک نفر را فرستاده بودند که «آثارتان را بدهید میخواهم مقدمه بنویسم». من همه شعرهایم را فرستادم.
"وقتی که لولهکشی کردند کسی به حمام نمیآمد.* مردم می فهمندمن را گرفتند و به کلانتری بردند"مقدمه را نوشت.
* شاخصه ادبیات
آقای خامنهای خودشان یکی از شاخصههای ادبیات ما هستند. یکی از آنهایی است که بر ادبیات و فرهنگ ما اشراف دارد. سواد کامل و ذوقیات خاصی هم دارد. این جور نیست که خشک باشند شخصیتی بسیار بسیار ممتازی است. اگر غفلتی است از طرف ماست که با خودمان فکر میکنیم نرویم مزاحمشان نشویم.
ایشان در این راه کار راهانداز است.
* همزبان با مردم
من در شعر نرفتم دنبال کاری که نان داشته باشد یا دنیاپسند باشد. سعیام بر این بوده که همیشه با مردم هم زبان باشم و همکار باشم. چند کتابی که من منتشر کردم بخوانید بینید هم از نظر این که حیثیت شهر خودم، مردم و دوستان خودم را در نظر داشتم و هم این که یک کار فرهنگی کردم که مردم میپسندیدند، جایی دیگر هم میپسندند. سرود درد، سرود سپیده، سرود دیگر کتابهایی است که من منتشر کردم. انسان باید به تقاضای زمان درک کند فهم کند و آن زبان را آنجوری که مردم آمادگی پذیرش آن را دارند، ارائه کند.
* گرانی پدر مردم را درآورده است
انسان همیشه فرزند زمان خویش است.
"این جوری مردم میفهمند باید چکار کننند، مامور آنها بودند و به من کمک میکردند.*آرزو داشتم کسی بیایدخدا رحمت کند امام را"این مسائل به کیفیتی که مردم انتخاب کنند و تحصیلاتی که دارند بستگی دارد. هر جایی که بیشتر دانشمند و محصل داشته باشد پیشرفتش بیشتر است. وقتی که دولت از فرهنگ حمایت میکند یعنی راههایی را برای اهل فرهنگ باز میکند فرهنگ رشد میکند. ما الان در یک دورانی هستیم که تقریبا میتوانم بگویم که این مسائل فراموش شده است. مردم بیشتر گرفتار زندگی خودشان هستند و به زور دارند یک لقمه نان به دست میآورند.
گرانی پدر مردم را در آورده است. یک دانه نان سنگگ چند؟ با توجه به هزینه زندگی مردم هر چه که میدوند به کار خودشان نمیرسند. نتیجتاً هنر کم کم پایمال میشود. ما الان در یک چنین موقعیتی هستیم.
* پیشرفت نداشتهایم
گاهی دعوتم میکنند این طرف و آن طرف میبینم چیزی که بر این زبان افزوده شده باشد و بر این فرهنگ وارد ادبیات ما شده باشد در دست نیست، در گذشته این جور نبود. وقتی که آن حال و احوال از بین رفت مردم دیگر از کجا بفهمند.
"«خوش آمدی اماما تو رهبر قیاما» این را در آن موقع سرودم.* جلسات شعر در منزل آیت الله خامنهایآقای خامنهای قبل از اینکه مسئولیت بگیرند متوجه جلسات ما شده بودند"نهایتاً بازگشت داریم به جای اینکه پیشرفت داشته باشیم. الان ادبیات ما با ادبیات آن دوران فاصله زیادی دارد. همهاش چیزهای روزنامهای شده است. آن زمان ابتکاراتی میکردند، کارهایی میکردند.
* شعر باعث شد کمتر غصه بخورم
الان دیگر شعر نمیگویم، اقتضائات پیری نمیگذارد، حالش را دیگر ندارم. من متولد ۱۳۰۴هستم وقتی که پشت سرم را نگاه میکنم هیچ کس از هم سن و سالهایم را نمیبینم.
تنها چیزی که از هم سن و سالهای خودم بیشتر داشتم همین مسائل ادبی بود. سر و کار با اینها داشتم کمتر غصه خوردم، آنها رفتند خودشان را غرق کردند. میخواهم این را بگویم که وقتی انسان با مسائل فرهنگی و ادبی سر و کار دارد، خودش لذت میبرد و به دیگران هم لذت میرساند. این حال وقتی که ترویج میشود یک ملت زنده میشود. زنده شدن ملت و فرهنگ ملت، پیشرفت ملت است.
اخبار مرتبط
دیگر اخبار این روز
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران