سریال جیران قسمت اول

پندار - ۲۸ بهمن ۱۴۰۰

داستان در فضایی وهم آلود، مادری که نوزادی می‌بیند در میان نوزادها، شبیه خواب‌های همین بازیگر، پریناز ایزدیار در سریال شهرزاد. شروع می‌شود. پارچه‌ای سرخ روی آن انداخته می‌شود. مردی با ریش و موی بلند در قفس است. زن چاقو به دست، به سراغش می‌آید.

" داستان در فضایی وهم آلود، مادری که نوزادی می‌بیند در میان نوزادها، شبیه خواب‌های همین بازیگر، پریناز ایزدیار در سریال شهرزاد"و اولین بازیگر سریال، از خواب می‌پرد. بلند می‌شود. مردی در اتاق دیگر خوابیده. آرامش حکم‌فرماست.

وارد تصاویر تاریخی می‌شویم.

مردی را بسته‌اند و به میدان می‌برند. خوش آمدی برای ناصرالدین‌شاه با بازی بهرام رادان می‌گویند. وارد می‌شود. مهد علیا، مریلا زارعی هم به چشم می‌خورد و نقشی دیگر با بازی امیر جعفری، برای

حکم معدوم شدن شیرمحمد، و خواجه‌ای به اسم نوروزخان صادر شده و می‌خواهد اجرا شود. علت کشته شدن یک ندیم سلطان است.

"مهد علیا، مریلا زارعی هم به چشم می‌خورد و نقشی دیگر با بازی امیر جعفری، برای حکم معدوم شدن شیرمحمد، و خواجه‌ای به اسم نوروزخان صادر شده و می‌خواهد اجرا شود"در مراسم چشم‌هایی در هم گره می‌خورد و نازهایی، خریده می شود. مهدی پاکدل و رعنا آزادی‌ور هم با نقش‌هایشان حضور دارند.

قراول‌ّا عهدی با خود دارند و آن اینکه روی همدیگر تیغ نکشند. حالا با قراول بودن شیرمحمد، برادرکشی نمی‌توانند بکنند. قراول ارشد می‌گوید ولی حکم خاقان، بالاتر از دیگران است و این‌جا ملک سلطانه و حساب کتاب همه چیز با قدرقدرت دورانه.

و تیغ روی قراول دیگر می‌کشد.

مردی غش می‌کند و زنان رو بر می‌گردانند. از طرف دیگر، می‌بییم که در فضایی روستایی، پسر ساده روستایی مشغول هیزم شکستن است. دختری اسب سوار، رپریناز ایزدیار، با اسب برایش کوزه‌ای آب آورده و به شوخی به او سنگ پرانی می‌کند. دختر اسب سوار ماهری است.

"قراول ارشد می‌گوید ولی حکم خاقان، بالاتر از دیگران است و این‌جا ملک سلطانه و حساب کتاب همه چیز با قدرقدرت دورانه"

نام پسر سیاووش و دختر هم خدیجه تجریشی؟ پسر شیرجه در آب می‌زند. در رقابتی عاشقانه سنگ را به فرزی فضول می‌زنند.

دختر از اینکه فرزی به آقاجون دختر بگوید می‌ترسد و پسر با خواندن شعری از سعدی، از عشقش به دختر می‌گوید.

مشخص می‌شود که امیر جعفری نقش میرزا آقاخان نوری را بازی می‌کند. در مراسمی در حضور ناصرالدین شاه، از برنامه‌هایش برای توسعه می‌خواهد.

که مورد اعتراض قرار می‌گیرد که این‌ها مربوط به خدمات امیرکبیر است. عهد امیرکبیر تمام شد آقایان، ببینیم شما با عهد خود در این مملکت چه می‌کنید. این آخرین حرف ناصرالدین شاه در جلسه معارفه پس از کشته شدن امیرکبیر است.

در بازگشت به روستا، دوباره شاهد عشق دو جوانیم. سیاوش و خدیجه ‌هستیم.

"دختری اسب سوار، رپریناز ایزدیار، با اسب برایش کوزه‌ای آب آورده و به شوخی به او سنگ پرانی می‌کند"دختر در حال با سواد کردن پسر است.
زنی که در خواب دختر دیدیم، حالا ورور جادویی است که به میان صحبت‌های آنان می‌آید. ننه آشوب نام اوست.

سربازهای حاکم و کدخدا آمده‌اند خراج بگیرند. سه اشرفی می‌خواهند. با کدخدا حرفش می‌شود.

و از نیروهای کدخدا با قنداق تفنگ به او حمله می‌شود.

حسادتی میان پدر کدخدا و سیاوش برقرار است.

ناصرالدین شاه خواب آشفته‌ای از زدن رگ خود می‌بیند. آشفته در کاخ به دنبال ملک‌زاده می‌گردد. او به پشت بام رفته.

"دختر از اینکه فرزی به آقاجون دختر بگوید می‌ترسد و پسر با خواندن شعری از سعدی، از عشقش به دختر می‌گوید"می‌بیند که خواهرش قصد خودکشی داشته است. ملک‌زاده نام اوست و غزل شاکری نقشش را بازی می‌کند. نقش همسر امیرکبیر. که حالا خانواده را مقصر می‌داند. ناصرالدین شاه هم قصد کشتن خود را می‌کند به خاطر ننگ قاجار بودن، که مهد علیا سر می‌رسد.



ناصرالدین شاه به مادرش می‌گوید بد کردیم با میرزا تقی. کاش پسرت رعیتی هیزم شکن بود و شاه نبود. مهد علیا می گوید این همه سال پسر به دندان نگرفتم که رعیت باشد و هیزم شکن.

سیاوش در حال ورزش است. در یک زورخانه که او را سرمست از عشق نشان می‌دهد.

"ناصرالدین شاه هم قصد کشتن خود را می‌کند به خاطر ننگ قاجار بودن، که مهد علیا سر می‌رسد"و تصویری چرخان از بالا.

اسدالله برادر خدیجه، به خانه کدخدا رفته برای عرض ارادت. وقتی برگشته او را جواب کرده‌اند. قصد مستوفی شدن داشته که ردش کرده اند.

شاه، قراول را دعوت کرده و مhی گوید فردا به شکار نمی‌رویم.

با صحبت‌ها به یاد امیرکبیر می‌افتد. اشک می‌ریزد و حال خوبی ندارد. قرار می‌شود با لباس مبدل بروند و حوالی شمیران، نزدیکی کوهسار شکار کنند.

در روستا، سیاوش می‌گوید می‌روم. جایی که جایم باشد.

"شاه تنها، نگاهش به دختر می‌افتد که نشسته بر درخت آواز می‌خواند و فرفره ای که سیاوش به او داده در دستش است"می‌خواهد برود پیش بی بی معصومه مادرش، و بیاید خواستگاری خدیجه.

سیاوش که می‌رود، ور ور جادو، شاهد آمدن ناصرالدین شاه با لباس مبدل است. قرقاول هایی زده‌اند که قراول به دنبالشان می‌رود.

شاه تنها، نگاهش به دختر می‌افتد که نشسته بر درخت آواز می‌خواند و فرفره ای که سیاوش به او داده در دستش است. با دیدن شاه، می‌ترسد و فرفره می‌افتد.

ناصرالدین شاه می‌گوید: سلام، جیران!

Share

منابع خبر

اخبار مرتبط