نیمه پنهان دنیای درویش​ها /تصاویر

نیمه پنهان دنیای درویش​ها /تصاویر
فردا
فردا - ۱۷ مرداد ۱۳۹۱



خبرآنلاین:  «طریقت تزویر» روایتی داستانی، از ورود یک جوان عاشق پیشه به میان درویشان، برخی رفتارها و آداب و رسوم آنها، و در گیری با انحرافات و چالش های موجود در این مسیر است که ناشر آن را "روایتی تلخ از دنیای درویشی" یاد کرده است. داستان این کتاب با شک و تردید سپهر نسبت به جریانات درویشی آغاز می شود که افسردگی و گمگشتگی او باعث آشنایی با شخصی به نام خانم جمشیدی می شود...بطوریکه در فصل نخست کتاب، با نام "یک قدم تا لغزش" می خوانیم:

سپهر همین که پایش به منزل رسید، بطور اتفاقی به یاد خانم جمشیدی افتاد که طی چند روز گذشته چندین بار برایش پیغام گذاشته بود که حتما با او تماس بگیرد. جمشیدی به لحاظ روحی و روانی گرایش عجیبی به سمت جوانان داشت و سپهر کاملا به این مسئله واقف بود. به همین دلیل هرگز راضی نشده بود که به تنهایی در خلوت او حاضر شود. برای صرف شام بیش از یک ساعت وقت داشت.

"جمشیدی به لحاظ روحی و روانی گرایش عجیبی به سمت جوانان داشت و سپهر کاملا به این مسئله واقف بود"با خود اندیشید: باید کار خیلی مهمی داشته باشد که موکدا خواسته است با او تماس بگیرم. گوشی را برداشت و شماره ی تلفن جمشیدی را گرفت:

_«الو... الو... خانم جمشیدی؟»
_«بله، شما؟!»
_«خانم جمشیدی! من سپهرم»
با خوشحالی تمام صحبت سپهر را نیمه کاره گذاشت و با لحنی کاملا عاطفی گفت:
_«سلام سپهر من! چطوری عزیز دلم، خوبی؟»
سپهر از طرز صحبت جمشیدی یکّه خورده بود و نمی دانست که چه بگوید. در جوابش گفت:
_«بله خوبم! شما چی، خوبید؟»
_«خیلی ممنون! لطفا بقیه صحبت ها را بگذار برای اینجا و زود حرکت کن! پسر جان! اقل کم یک هفته ای می شود که روزی یکی- دو بار مزاحم خوانواده تان شده ام؛ آیا پیام من به شما نمی رسید؟»
_«چرا، ولی...»
_«ولی را ول کن، خودت را عشق است، در اینجا به قدر کافی صحبت خواهیم کرد.

زود حرکت کن!...»

سپهر به یاد شیطنت های او افتاد و در هراس از اینکه مبادا فتنه ای در سر پرورانده باشد، سعی کرد از خواسته او سر پیچی کند که جمشیدی گفت:
_«خبر مهمی برایت دارم. می خواهم تو را به کنفرانس تصوف در واشنگتن دی.سی ببرم. در ضمن یک سفری هم به کشورهای اروپایی خواهیم رفت و با خانقاه های آنجا آشنا خواهیم شد، چطور است؟»

برای یک لحظه زبان سپهر بند آمد و فکر کرد که دارد خواب می بیند و یا اشتباه شنیده است. خبر آنقدر برایش جالب بود که از فکر کردن به حیله های همیشگی خانم جمشیدی غافل شد. سریع حرکت کرد و آنقدر زود رسید که هم خودش و هم خانم جمشیدی تعجب کردند.

"زود حرکت کن!...»سپهر به یاد شیطنت های او افتاد و در هراس از اینکه مبادا فتنه ای در سر پرورانده باشد، سعی کرد از خواسته او سر پیچی کند که جمشیدی گفت:_«خبر مهمی برایت دارم"سپهر در آستانه در با استقبال گرم و شیطانی خانم جمشیدی روبرو شد.

_«پیتزا؟ همبرگر؟ لازانیا؟ بیف استراگانف؟ کدامش؟ بگو تا سریع سفارشش را بدهم...»
سپهر همه حواسش به خبر بود به همین خاطر سری با لبخند تکان داد و گفت:
_«برای من فرقی نمی کند...»
جمشیدی رگ خواب سپهر راپیدا کرده بود، بعد از سفارش دادن شام با آب و تاب درباره سفر قریب الوقوع شان به بعضی ایالات آمریکا و کشور های اروپایی و نیز کنفرانسی که به زودی برگزار خواهد شد، صحبتی به میان آورد...»

این اثر از جدیدترین کتاب های مجموعه «نیمه پنهان»، و جلد دوم از کتاب پرمخاطب «طریقت تزویر» است. جلد دوم «طریقت تزویر» روایتی از ح.کرمی، شاعر و نویسنده معاصری است که با قلم روان خود برای روشنگری نسل جوان نقبی به دنیای فرقه های درویشی و تصوف زده است.
نویسنده در این کتاب بخشی از رویدادها و وقایع از عملکرد فرقه های دست ساز استعمار را به رشته تحریر درآورده است.

عناوین فصول دومین مجلد «طریقت تزویر» به شرح زیر است: «یک قدم تا لغزش: انتقام زخمی، اختلافات خانقاهی، قیام شیخ بی مسند- زن دو شوهره، التیام؛ زخم نرگس، فرار از چشم خانقاه، صفا دادن صوفی، کلاه گشاد تشرف، گوساله سامری و...، گواه گرده زخمی، عصیان خانقاه گناباد، مهدورالدم، کینه های نورعلی شاه ، کوی بیتا و...پشت و خنجر: آخر بازی و...

در بخشی از فصل پنجم، با عنوان "کوی بیتا" آمده:
تعدادی از مشایخ طریقت قادریه در منزل شاه مراد کرد هم آمده بودند تا پیرامون بعضی از مسائل و موضوعات جاری و رفع اختلاف بین خلفا و دیگران به گفتگو بنشینند، سپهر نیز در جمع آنان وارد شد. شاه مراد به اشاره پرسید:
«شیری یا روباه؟» و سپهر امیدواری خود را با تکان دادن سر نشان داد، سپهر متوجه عدم حضور بی بی شد، ولی علت نبودن او را از کسی نپرسید. زنگ تلفن به صدا در آمد. اغلب اوقات پسرش گوشی را بر می داشت و به او اطلاع می داد که چه کسی تماس گرفته است، چنانچه مایل بود، آنگاه جواب می داد.

چند ثانیه بعد در اتاق باز شد و پسرش گفت:
«بابا، بیتا»
ناگهان با شنیدن این اسم، رنگ از رخسار سپهر پرید و تمام توجه اش به شاه مراد جاب شد که می گفت:
«جانم! یا علی مدد! خب... باشه بیا... بیا... عیبی نداره... باشه، باشه بیا.»

سپهر در خود فرو رفت و با خود چنین نجوا می کرد:
«خدایا! تقاص کدام گناه کرده را پس می دهم؟ چرا باید هر دفعه به نحوی دلم بلرزد و اشک هایم بر گونه بنشیند؟ پس بالاخره معلوم شد این همان بیتای گمشده ای است که مرا وادی به وادی در پی خود کشانده است.

"در ضمن یک سفری هم به کشورهای اروپایی خواهیم رفت و با خانقاه های آنجا آشنا خواهیم شد، چطور است؟»برای یک لحظه زبان سپهر بند آمد و فکر کرد که دارد خواب می بیند و یا اشتباه شنیده است"آیا او واقعا مرا نشناخته و یا اینکه وانمود می کند که مرا نمی شناسد؟! دیدم که در مجلس ذکر چگونه به من خیره شده بود. شاید به خاطر اینکه زندگی اش را دوست دارد، آشنایی نداده است. در این هنگام کجا می تواند رفته باشد؟ از کجا تلفن زده بود؟ خدا می داند! ولی دیگر هیچ چیز برایم مهم نیست، نماز سحر را که خواندم، اینجا را برای همیشه ترک می کنم، و دیگر هم برنمی گردم، اما نه! حداقل این حق من است که بدانم چرا نامزد من، بدون اطلاع قبلی، منزل خود را تغییر داده و از آن به بعد نه از او و نه از خانواده اش هیچ خبری نبوده است.

عشق بیتا زندگی ام را به نابودی کشاند، حال نباید از او بپرسم که چرا؟ بدون خبر رفتی؟ هرکجا رفته باشد عاقبت که برمی گردد. به هر بهانه ای شده با او صحبت می کنم، حال چگونه؟ نمی دانم! خدایا کمکم کن!»

منابع خبر

اخبار مرتبط

دیگر اخبار این روز

آفتاب - ۱۷ مرداد ۱۳۹۱
جهان نیوز - ۱۷ مرداد ۱۳۹۱