سفرمردپاگنده سینما بارئیس یک قبیله/عکس

سفرمردپاگنده سینما بارئیس یک قبیله/عکس
فردا
فردا - ۱۱ فروردین ۱۳۹۲

مهر:جیم کری درباره سفر معنوی‌ به بالای کوه آریزونا با یکی از رییس‌های قبیله سرخ پوستی و تجربه صحبت کردن با سایه‌ها سخن گفت.

به گزارش تلگراف، مصاحبه کردن با جیم کری هیچ وقت خسته‌کننده نیست و زمانی که او داشت با من (جان هیسکاک) درباره سفرش به بالای کوه آریزونا صحبت می‌کرد در عجیب‌ترین و جالب‌ترین فرم خودش بود. او در حالیکه بالای کوهستان به مدت ۲۴ ساعت در گرمای سوزان و فقط با یک چاقوی کوچک برای دور کردن حیوانات رها شده بود، بسیار ترسید و فکر می‌کرد قرار است بمیرد. اما او می‌گوید در آخر آن تجربه، بینش دگرگون کننده‌ای را که به دنبالش بود پیدا کرد.

جیم کری ۵۱ ساله که چند روز پیش در لاس وگاس در حال تبلیغ برای فیلم جدیدش "برت واندرستون خارق العاده" بود این مصاحبه را انجام داد. او در این فیلم نقش یک جادوگر تاریک و خطرناک را بازی می‌کند. وی درباره سفرش با صداقت گفت: برای انجام این کار نقشه نکشیده بودم.

"او در حالیکه بالای کوهستان به مدت ۲۴ ساعت در گرمای سوزان و فقط با یک چاقوی کوچک برای دور کردن حیوانات رها شده بود، بسیار ترسید و فکر می‌کرد قرار است بمیرد"در لابی هتل مردی را دیدم که با قبیله‌های سرخ پوست لاکوتا رابطه داشت و درباره سفرهایی برای تغییر نگرش حرف می‌زد که معمولا به بیگانه‌ها اجازه نمی‌دهند در آن‌ها شرکت کنند. اما من رفتم. او با رییس قبیله خیلی صحبت کرد و او فهمید نیت قلبی‌ام پاک است و به همین دلیل به من اجازه انجام این کار را داد. من چهار روز غذا نخوردم و در محفظه بخار عرق ریختم تا اینکه یک شب با ماشین به دنبالم آمدند و چشم‌هایم را بستند و من را به بالای کوهی منتقل کردند که آن‌جا هزاران سال است مراسم ویژه مقدس برگزار می‌شود.

وی افزود: آن‌ها من را در یک فضای صاف دایره‌ای شکل به قطر ۲ متر با یک پتو و یک چاقوی کوچک برای مبارزه با شیرهای کوهی، مارهای زنگی، عقرب‌ها و هرچیز دیگری که آنجا بود رها کردند. هوا آنقدر گرم بود که فکر می‌کردم درجه حرارت ۱۵۰ درجه باشد و در یک لحظه فکر کردم می‌میرم.

من ۱۲ اونس آب داشتم تا بتوانم ۲۴ ساعت زنده بمانم و تمام روز کوه‌ها را تماشا کردم و فکر می‌کردم منظور آن‌ها از این تغییر بینش چیست. اتفاقی که می‌افتد این است که سایه‌ها تغییر می‌کنند و آن‌ها با شما حرف می‌زنند و وقتی سوال می‌پرسید پاسخ می‌دهند و این تمام اتفاقی است که در طول روز می‌افتد. بعد موقع شب دیگر از ایستادن خسته شدم و روی آن پتوی کوچک نشستم و ترسیده بودم. گرگ‌های صحرایی زوزه می‌کشیدند و دور و اطرافم حرکت موجودات را حس می‌کردم و همه جا پر از مار زنگی بود و من شروع کردم به بلند صحبت کردن و گفتم، خدایا من می ترسم، با من باش.

منابع خبر

اخبار مرتبط

دیگر اخبار این روز

بی بی سی فارسی - ۱۱ فروردین ۱۳۹۲
خبرگزاری جمهوری اسلامی - ۱۱ فروردین ۱۳۹۲