آخرین وصیت علی(ع) چه بود؟

آخرین وصیت علی(ع) چه بود؟
خدمت
خدمت - ۱۵ تیر ۱۳۹۴

به گزارش خدمت؛ اصبغ بن نباته گوید: هنگامی که امیرمؤمنان علیه ‏السلام ضربتی بر فرق مبارکش فرود آمد که به شهادتش انجامید مردم بر در دارالاماره جمع شدند و خواستار کشتن ابن ملجم - لعنة الله - بودند. امام حسن علیه ‏السلام بیرون آمد و فرمود: ای مردم! پدرم به من وصیت کرده که کار قاتلش را تا هنگام وفات پدرم رها سازم. اگر پدرم از دنیا رفت تکلیف قاتل روشن است و اگر زنده ماند خودش در حق او تصمیم می‏ گیرد. پس بازگردید خدایتان رحمت کند.

مردم همه بازگشتند و من بازنگشتم. امام دوباره بیرون آمد و به من فرمود: ای اصبغ! آیا سخن مرا درباه پیام امیرمؤمنان نشنیدی؟ گفتم: چرا.

"به گزارش خدمت؛ اصبغ بن نباته گوید: هنگامی که امیرمؤمنان علیه ‏السلام ضربتی بر فرق مبارکش فرود آمد که به شهادتش انجامید مردم بر در دارالاماره جمع شدند و خواستار کشتن ابن ملجم - لعنة الله - بودند"ولی چون حال او را مشاهده کردم دوست داشتم به او بنگرم و حدیثی از او بشنوم، پس برای من اجازه بخواه خدایت رحمت کند. امام داخل شد و چیزی نگذشت که بیرون آمد و به من فرمود: داخل شو. من داخل شدم؛ دیدم امیرمؤمنان علیه‏ السلام دستمال زردی به سر بسته که زردی چهره‏‌اش بر زردی دستمال غلبه داشت و از شدت درد و کثرت سم، پاهای خود را یکی پس از دیگری بلند می ‌کرد و زمین می‌‏نهاد.

آن گاه به من فرمود: ای اصبغ آیا پیام مرا از حسن نشنیدی؟ گفتم: چرا، ای امیرمؤمنان، ولی شما را در حالی دیدم که دوست داشتم به شما بنگرم و حدیثی از شما بشنوم. فرمود: بنشین که دیگر نپندارم که از این روز به بعد از من حدیثی بشنوی.

بدان این اصبغ، که من به عیادت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم رفتم؛ همانگونه که تو اکنون آمده‏‌ای، به من فرمود: ای اباالحسن، برو مردم را جمع کن و بالای منبر برو و یک پله پایین‏‌تر از جای من بایست و به مردم بگو: «هشدارید، هر که پدر و مادرش را ناخشنود کند لعنت‏ خدا بر او باد. هشدارید، هر که از صاحبان خود بگریزد لعنت‏ خدا بر او باد.

هشدارید هر که مزد اجیر خود را ندهد لعنت‏ خدا بر او باد.»

ای اصبغ، من به فرمان حبیبم رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم عمل کردم، مردی از آخر مسجد برخاست و گفت: ای اباالحسن، سه جمله گفتی، آن را برای ما شرح بده. من پاسخی ندادم تا به نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم رفتم و سخن آن مرد را بازگو کردم.

اصبغ گفت: در اینجا امیرمؤمنان علیه ‏السلام دست مرا گرفت و فرمود: ای اصبغ، دست‏ خود را بگشا. دستم را گشودم. حضرت یکی از انگشتان دستم را گرفت و فرمود: ای اصبغ، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نیز همین گونه یکی از انگشتان دست مرا گرفت، سپس فرمود: هان، ای اباالحسن، من و تو پدران این امتیم؛ هر که ما را ناخشنود کند لعنت ‏خدا بر او باد. هان که من و تو مولای این امتیم؛ هر که از اجرت ما بکاهد و مزد ما را ندهد لعنت‏ خدا بر او باد.

"امام حسن علیه ‏السلام بیرون آمد و فرمود: ای مردم! پدرم به من وصیت کرده که کار قاتلش را تا هنگام وفات پدرم رها سازم"آن گاه خود آمین گفت و من هم آمین گفتم.

اصبغ گوید: سپس امام بیهوش شد، باز به هوش آمد و فرمود: ای اصبغ، آیا هنوز نشسته‌‏ای؟ گفتم: آری مولای من. فرمود: آیا حدیث دیگری بر تو بیفزایم؟

گفتم: آری خدایت از مزیدات خیر بیفزاید. فرمود: ای اصبغ! رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در یکی از کوچه‏‌های مدینه مرا اندوهناک دید و آثار اندوه در چهره‌‏ام نمایان بود. فرمود: ای اباالحسن! تو را اندوهناک می ‌بینم؟ آیا تو را حدیثی نگویم که پس از آن هرگز اندوهناک نشوی؟ گفتم: آری، فرمود: چون روز قیامت‏ شود، خداوند منبری بر پا دارد برتر از منابر پیامبران و شهیدان؛ سپس خداوند مرا امر کند که بر آن بالا روم؛ آن گاه تو را امر کند که تا یک پله پایین‏تر از من بالا روی، سپس دو فرشته را امر کند که یک پله پایین‏تر از تو بنشیند و چون بر منبر جای گیریم، احدی از گذشتگان و آیندگان نماند جز آنکه حاضر شود.

آن گاه فرشته‏‌ای که یک پله پایین‏تر از تو نشسته ندا کند: ای گروه مردم؛ بدانید: هر که مرا می‌‏شناسد که می‌‏شناسد و هر که مرا نمی‌شناسد خود را به او معرفی می‏‌کنم، من «رضوان‏» دربان بهشتم، بدانید که خداوند به من و کرم و فضل و جلال خود مرا فرموده که کلیدهای بهشت را به محمد بسپارم و محمد مرا فرموده که آن‌ها را به علی‌ بن ابی‌‏طالب بسپارم؛ پس گواه باشید که آن‌ها را بدو سپرده‌‏ام.

سپس فرشته دیگر که یک پله پایین‏تر از فرشته اولی نشسته بر می‌‏خیزد و به گونه‏‌ای‌که همه اهل محشر بشنوند ندا کند: ای گروه مردم، هر که مرا می‌شناسد که می‌‏شناسد و هر که مرا نمی‌‏شناسد خود را به او معرفی می‌کنم، من «مالک‏» دربان دوزخم؛ بدانید که خداوند به من و فضل و کرم و جلال خود مرا امر فرموده که کلیدهای دوزخ را به محمد بسپارم و محمد مرا امر فرموده که آن‌ها را به علی بن ابی‌طالب بسپارم، پس گواه باشید که آن‌ها را بدو سپردم. پس من کلیدهای بهشت و دوزخ را می‌گیرم.

آن گاه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به من فرمود: ای علی، تو به دامان من می‏‌آویزی و خاندانت ‏به دامان تو و شیعیانت‏ به دامان خاندان تو می ‌آویزند. من (از شادی) دست زدم و گفتم: ای رسول خدا، همه به بهشت می‌رویم؟ فرمود: آری به پروردگار کعبه سوگند.

اصبغ گوید: من جز این دو حدیث از مولایم نشنیدم که حضرتش چشم از جهان پوشید؛ درود خدا بر او باد.

منبع: جام نیوز

منابع خبر

اخبار مرتبط