بازسازی یک بخش بیمارستان با پس‌انداز ۲۵ ساله حقوق کارمندی

بازسازی عملیات والفجر ۹  در شهرستان پلدختر
خبرگزاری مهر
ایسنا - ۳۰ آبان ۱۳۹۹



ایسنا/همدان «بخش خیرساز فیزیوتراپی بیمارستان امام حسین(ع) ملایر به بهره برداری رسید»، با خواندن این تیتر از ذهن شما چه می گذرد؟ شاید بسیاری از ما در ذهن خود تصویری از خیرین، مردان و زنان ثروتمندی با خانه های میلیاردی و ماشین های آنچنانی ساختیم که بخشی از اضافه اموالشان را صرف امور خیریه می کنند اما باید گفت کار بزرگ، دل بزرگ می خواهد نه ثروت زیاد!

به قول قدیمی ها آدم باید دست بخشنده داشته باشد. چه بسیار ثروتمندانی که برج هایشان به ارتفاع آسمان است اما دست گیری شان به اندازه شمردن سکه هایشان و چه بسیار آدم هایی که گاه با داشتن تنها یک سیب در دست، از تقسیم آن با دیگری دریغ نمی کنند.

من هم مثل بسیاری از آدم ها فکر می کردم خانه خانم جعفری که هزینه مرمت بخش فیزیوتراپی یک بیمارستان را تقبل کرده، خانه ای چند صد متری با حیاطی به اندازه یک پارک کوچک است که اگر از تابلوفرش های میلیونی روی دیوارش بگذری به مبلمان آنچنانی و ظرف های بلوری و عتیقه اش خواهی رسید اما از همان ابتدا گل های ریز چادری که سر کرده بود و منتظر رسیدنم بود، مرا به یاد مادربزرگم انداخت که تمام دارایی اش خلاصه می شود در یک حیاط کوچک و دو درخت توت که هر ساله با جمع کردن و خشک کردن توت ها، نوه هایش را دور هم جمع می کند تا ذخیره زمستانی شان را به آنها بدهد.

وارد خانه که می شوم تابلوی بزرگی با زمینه سفید که کل فضای یکی از تاقچه های خانه را گرفته، نظرم را جلب می کند. نقاشی درخت تنومندی که پر از شاخ و برگ است و اسامی افرادی روی هر کدام از شاخه ها نوشته شده، فاطمه خانم می گوید: این شجره نامه خانواده همسرم آقای وکیلی است که به دوران نادرشاه افشار بازمی گردد و با تولد هر نوزاد شاخه ای به آن اضافه شده است.

آن طرف تر چند قاب عکس به چشم می خورد و فاطمه خانم با لحنی آرام یک به یک قاب عکس ها را برایم داستان می کند و من هر بار با خود می اندیشم ای کاش قاب عکس های بیشتری وجود داشت. فاطمه خانم سیکل نظام قدیم دارد و به قول مادربزرگم سیکل نظام قدیم با کارشناسی ارشد حالا برابری می کند و این را به راحتی می توان از برخورد فاطمه خانم فهمید.

او که در ۱۷ سالگی ازدواج کرده از زندگی اش با آقای وکیلی می گوید: همسرم پلیس بود و سال های ابتدای زندگی مان را در ملایر گذراندیم اما پس از چند سال به پیشنهاد پسردایی آقای وکیلی به تهران کوچ کردیم و همسرم آنجا در اداره گذرنامه مشغول به کار شد. ملایر که بودیم سه شب از هفت شب هفته را خانه نبود، سر پست می رفت، آن موقع ها مثل الان نبود، بیشتر عروس ها با خانواده شوهرشان زندگی می کردند، مادرشوهرم هم با ما زندگی می کرد، این اواخر گوشش هم سنگین شده بود، تا زمان فوتش یعنی حدود ۳۰ سال از زمانی که ازدواج کردم تا زمانی که فوت کرد با ما زندگی کرد.

از او درباره فرزندانش می پرسم: من خیلی دوست داشتم که بچه دار شویم اما شوهرم نمی توانست بچه دار شود، این را همان سال های ابتدای زندگی مان فهمیدم، بسیاری از اطرافیانم گفتند جدا شو، تو جوانی و حالا حالاها فرصت داری، اما دلم راضی نشد.

"اینجا را نبین آنقدر سوت و کور و خلوت است، تا همین چند ماه پیش و قبل از شروع این بیماری، دخترهایم دور و برم بودند"این را که می گویم فکر نکنی مثل جوان های الان روزی صد بار عاشق می شدیم و بعد فارغ، نه اینطور نبود اما من یاد گرفته بودم که وقتی ازدواج کردم باید با همه خوبی ها و بدی های همسرم، با همه بالا و پایین های زندگی اش بسازم. از آنها هم نبودیم که هر روز صدبار قربان صدقه هم برویم، بعضی روزها بحثمان می شد اما با یک گردوخاک، زندگی مان را از هم نمی پاشیدیم، هرچه بود با هم می ساختیم، البته به او پیشنهاد دادم که کودکی را از پرورشگاه به فرزند خواندگی بپذیریم اما قبول نکرد.

فاطمه خانم چادر گل گلی اش را مرتب می کند و چایی خوش رنگی که روی میز گذاشته به دستم می دهد و با همان لحن آرام و با طمأنینه ادامه می دهد: پنج، شش سال بعد از فوت مادرش، ناراحتی قلبی پیدا کرد، تهران هم برای دوا دکتر رفتیم اما دو سال بعد در همین خانه، نصف شب روی دست خودم تمام کرد. همیشه دوست داشت کار خیری انجام دهد که هم خودش و هم مردم را خوشحال کند، آن موقع ها که گاهی کنار هم می نشستیم و از پستی و بلندی های روزگار درد دل می کردیم، می گفت «دلم می خواهد یک مسجد یا حمام بسازم»، حمام ها عمومی بود و همه مردم وسع شان نمی رسید که در خانه هایشان حمام بسازند اما آن موقع پولش را نداشت، عمرش هم کفاف نداد.

او در جواب من که پرسیدم هزینه مرمت این مرکز فیزیوتراپی را از کجا تهیه کردید، می گوید: حقوق ماهیانه همسرم بعد از فوتش، به من رسید. از سال ۷۳ که به رحمت خدا رفت، هر ماه بخشی از حقوق او را برای انجام یک کار خیر به نیت خودش، پس انداز می کردم تا اینکه سال پیش یکی از دوستانم پیشنهاد داد که اگر می خواهی با پولی که چند سال است پس انداز کردی کار خیری انجام دهی به مجمع خیرین سلامت برو.

فاطمه خانم از شروع مرمت بخش فیزیوتراپی بیمارستان با همین پس انداز ۲۵ ساله می گوید و ادامه می دهد: این مبلغ را به مجمع خیرین دادم و گفتم خودتان هر کجا که فکر می کنید ضروری تر است، همان جا و به نیت همسرم هزینه کنید. من که از خودم چیزی نداشتم، خواستم کاری را که آقای وکیلی تا زنده بود و نیتش را داشت، انجام دهم.

او که با پس انداز ۲۵ ساله یک حقوق کارمندی حالا به یکی از بزرگترین خیرین شهرستان تبدیل شده، حالا به فکر ساخت یک آموزشگاه علمی یا خانه سالمندان در محل زندگی اش افتاده و می گوید: خانه به این بزرگی را می خواهم چه کنم، از برادرزاده ام خواستم این خانه را بکوبد که یک طبقه اش را بدهیم برای تأسیس یک آموزشگاه علمی یا سرای سالمندان و یک طبقه دیگرش را هم در اختیار زوج های جوانی بگذاریم که اول زندگی شان با حذف هزینه اجاره بها باری از دوششان برداشته شود.

فاطمه خانم که تا قبل از شیوع بیماری کرونا، خانه اش یکشنبه های هر هفته میزبان برگزاری جلسات قرآن بوده است، ادامه می دهد: در زندگی سعی کردم از کسی که دست و بالش تنگ است، در حد توانم دست گیری کنم.

اینجا را نبین آنقدر سوت و کور و خلوت است، تا همین چند ماه پیش و قبل از شروع این بیماری، دخترهایم دور و برم بودند. بیشتر از ۱۰ سال است که طبقه پایین خانه را دست دو سه نفر از دخترهای دانشجویی که توانایی پرداخت هزینه خوابگاه های خصوصی را ندارند، می دهم. با این کار هم من تنها نیستم هم این بچه ها می توانند بدون دغدغه مالی، به درس و مشق شان برسند.

انتهای پیام

منابع خبر

اخبار مرتبط