ماجرای ۴ اتوبوس اسرای ایرانی+تصاویر

ماجرای 4 اتوبوس اسرای ایرانی+تصاویر
فردا
فردا - ۲۰ شهریور ۱۳۹۴



فارس:به بهانه این ایام که مقارن است با سالروز ورود آزادگان به میهن، به سراغ مظاهر مظاهری رزمنده دلاور لشکر ویژه ۲۵ کربلا رفتیم که در سال ۶۵ در عملیات کربلای پنج به اسارت دشمن درآمد و سند افتخار آزادگی را بر سینه دارد، در ادامه مشروح این گفت‌وگو از نظرتان می‌گذرد.

قبل از هر چیز خودتان را معرفی کنید.

بنده مظاهر مظاهری بازنشسته سپاه و اهل شهرستان بهشهر هستم، تحصیلاتم را تا مقطع فوق دیپلم ادامه دادم.

نخستین‌بار در چه سالی به جبهه رفتید؟

به‌صورت بسیجی در سال ۱۳۵۹ از طریق سپاه بهشهر به منظور گذراندن یک دوره آموزشی سخت و فشرده به مدت ۴۵ روز به پادگان شهید رجایی چالوس منتقل شدیم و پس از پایان این دوره به منطقه غرب کشور به شهرستان مریوان اعزام شدیم.

بعد از پایان ماموریت مریوان در سال ۱۳۶۰ افتخار پاسداری نصیبم شد و در چند مرحله از طریق سپاه به جبهه‌های حق علیه باطل اعزام شدم و در مرحله آخر در سال ۱۳۶۵ در عملیات غرورآفرین کربلای پنج به اسارت نیرو‌های عراقی درآمدم.

از چگونگی اسارت‌تان بگویید.

۱۹ دی ماه ۶۵ به‌منظور شناسایی منطقه، برای ادامه مرحله دوم عملیات در پشت منطقه دشمن ـ جاده پاسگاه بوبیان به بصره ـ به اسارت نیروهای عراقی در آمدم، زمانی که برای شناسایی رفته بودیم در نزدیکی‌های جاده بصره، ناگهان یک گلوله توپ ‌‌‌‌در نزدیکی ما منفجر شد که منجر به بیهوش شدنم شد، همین باعث شد که دیگر چیزی متوجه نشوم، وقتی به هوش آمدم، تمام اطرافم را افسران و سربازان عراقی گرفته بودند، با تعجب به من نگاه می‌کردند و مدام می‌گفتند: «حارث خمینی» یعنی تو پاسدار خمینی هستی و مرا با لگد و قنداق اسلحه می‌زدند، حتی یکی از آنها به من تیراندازی کرد که خوشبختانه به من اصابت نکرد، آنها قصد داشتند مرا بکشند که سربازهای دیگر جلوی آنها را می‌گرفتند و بعضی‌ها هم مرا با لگد می‌زدند.

در آن لحظه به تنها چیزی که فکر می‌کردم، این بود که نتوانستم اطلاعات جمع‌آوری‌شده خودم را به فرماندهانم برسانم.

بعد از اسارت ابتدا شما را به کجا بردند و در آنجا با شما چه رفتاری داشتند؟

بعد از اسارت در خط، فرمانده آنها دستور داد تا مرا با ماشین جیب فرماندهی به همراه ۵ نفر سرباز عراقی به‌منظور حفاظت از من به مقر فرماندهی در نزدیکی بصره ببرند، در چند مرحله مرا مجدداً به همراه فرماندهان با ماشین فرماندهی به خط بردند تا یگان‌های مستقر در خط مقدم  را شناسایی کنم و بگویم که لشکر مقابل آنها کدام لشکر است.

من فقط می‌گفتم لشکر ۲۵ کربلا، آنها تا توان داشتند مرا کتک می‌زدند و می‌گفتند هر جا که تو را می‌بریم مدام می‌گویی لشکر ۲۵ کربلا، مگر لشکر ۲۵ کربلا چقدر نیرو دارد که همه جا حضور دارد، از لشکرهای دیگر بگو، من نیز در جواب‌شان فقط جمله خود را تکرار می‌کردم و می‌گفتم من از سربازان لشکر ۲۵ کربلا هستم و خبری از لشکرهای دیگر ندارم، بعد مرا به قرارگاه سپاه سوم ارتش عراق که در بصره مستقر بود، بردند و پس از شکنجه  شروع به بازجویی کردند.

منابع خبر

اخبار مرتبط