چرا « دیپلماسی » معنای خودش را از دست داده است؟!

چرا « دیپلماسی » معنای خودش را از دست داده است؟!
خبرنامه ملی ایرانیان
خبرنامه ملی ایرانیان - ۶ آذر ۱۴۰۰

با آنچه که امروزه در جهان سیاست وجود دارد، آدمی ناگزیر می شود؛ که حتی به موازینی که قرن ها از رخ دادن شان در دنیای سیاست می گذرد. نا امید گشته و به همه چیز که در عالم هستی روی می دهد تردید نماید!

در گذشته های دور در جهان، به صورت کنونی سرزمین های مستقل و دارای حکومتی ثابت نبوده اند. بیشتر ممالک آن روزگار، که هر یک در مجموعه ای از یک منطقه کوچک یا بزرگ بر سطح این کره خاکی قرار داشته اند؛ از قبیله های متعددی تشکیل می شدند. که به گونه « ملوک الطوایفی » اداره می گشتند. یعنی هر ایل و طایفه ای، به نسبت تعداد جمعیت، یا وسعت زمین و مکانی که از آن نقطه در دنیا در اختیار خویش داشت.

"با آنچه که امروزه در جهان سیاست وجود دارد، آدمی ناگزیر می شود؛ که حتی به موازینی که قرن ها از رخ دادن شان در دنیای سیاست می گذرد"دارای چندین قبیله بود. قبائل هم دارای سرکرده هائی بودند؛ که به خاطر در اختیار داشتن مال و حشم بسیار، و تعداد زیادی خدمتگزار و جنگجو به چنین مقام هائی می رسیدند. اما، از آنجائی که طبیعت بشر با غریزه های بد و خوب او آمیخته است؛ و این غرائز از بدو تولد با او به جهان هستی می آیند. هرچه که سن شان بالاتر می رود، قدرت درونی خصوصیات غریزی ایشان، و فشارهای بیرونی محل زندگی شان موجب می گردند؛ که خواسته ها و آرمان های آنان نیز گسترده تر شده و افزایش یابند. چنین طبع زیاده خواهی، به قدرتمندان زمان های بسیار دور هم تعلق داشته است؛ و پیوسته در صدد برتری جوئی نسبت به دیگران، مخصوصا به همترازان خویش می شدند!

اینگونه، همواره جنگ و گریزهای بین قبائل مختلف در میان آنها برقرار بود؛ و هر یک سهم بیشتری از آن منطقه را برای خودش می خواست!

با روی کار آمدن روش حکومت پادشاهی در ایران باستان، و شکل گیری سلسله های بزرگ شاهنشاهی در کشور ما، به ویژه از دوران پر افتخار شاهنشاهی هخامنشیان، کم کم سایر سرزمین های آن زمان از جمله یونان و رومیان نیز آموختند؛ تا برای خودشان حکومت های مستقلی را تشکیل بدهند.

ولی هیچیک از آنها هرگز نه خواستند و نه توانستند؛ که یک حکومت بنا شده بر اصل دموکراسی مانند هخامنشیان را در دیار خودشان به وجود بیاورند!

وضعیت مورد نظر تا قرن های طولانی با همین منوال طی می شد. تا این که بالاخره، فیلسوف نامدار چینی « کنفسیوس » مراتب صحت و مثبت بودن روش مدیریت یک سرزمین را، بر منوال حکومت مردم بر مردم ( دموکراسی ) تعریف نمود؛ و به مرور زمان، برخی از دیگر کشورهای جهان، به این امر پرداختند و آن را در دیار خودشان استقرار بخشیدند!

داشتن علم سیاست و سیاستمداری، که در دوران های پیش در ایران، « دبیری » نامیده می شد. از درون کاخ های سلاطین بزرگ دنیا، در کسوت تدابیر مملکت داری جلوه نمود؛ و رفته رفته در معنای خودش در بعضی از حکومت ها راه یافت. به این ترتیب که شاهان آن زمان، دولت های محدودی از چند سیاستمدار کشورشان را، با عنوان دبیران( وزیران )حکومت خویش بر می گزیدند؛ و هر گاه که نیاز به انجام دادن کار مهم و بزرگی داشتند؟ از وزیران اول و دوم خودشان، که عوام به آنان لقب « وزیر دست راست و وزیر دست چپ » را داده بودند به مشورت کردن با آنها می پرداختند!

از قرن نوزدهم میلادی، که مسیر کشورداری در اروپا به خصوص اروپای غربی که به قاره سبز شهرت دارد؛ دولتمردان کشورهای موجود در این قاره را بر آن داشت؛ تا به دیدگاه حقیقت بین « منتسکیو » بهای بیشتری دادند و به آن پرداختند. که سرزمین خودشان را با روش « دموکراسی » اداره بکنند.

"نا امید گشته و به همه چیز که در عالم هستی روی می دهد تردید نماید!در گذشته های دور در جهان، به صورت کنونی سرزمین های مستقل و دارای حکومتی ثابت نبوده اند"از اینرو آنان در این باره پیشکسوت های چنین روشی در جهان بوده اند!

پس از کشف شدن قاره آمریکا، سرزمین بزرگی که « کریستف کلمپ » آنجا را کشف نمود؛ بعد از او دریانورد مشهور دیگری به نام « آمریکو وسپوس » به آنجا رفت و آن را آمریکا نامید( ایده اش را از نام کوچک خودش « آمریکو » اقتباس نمود.) ؛ آن سرزمین که بومیان سرخ پوست و سیاه پوست فراوانی را در خود داشت. هر از چند گاهی تحت سیطره و استعمار یکی از ممالک اروپائی قرار می گرفت؛ و آنها به اداره نمودن کشور جدید اشتغال داشتند. در میان اروپائی ها، سرزمین نسبتا بزرگ « مجمع الجزایر بریتانیای کبیر» ( انگلستان )، که بر بیشتر کشورهای آن دوران سلطه یافته و آنان را مستعمره خویش می نمود قرار داشت. در آن هنگام مردم « ایرلند » هم که در مجموعه بریتانیا واقع و جزو آنجا به حساب می آمد. در صدد به دست آوردن استقلال برای خودشان بودند.

انگلیسی ها جهت کم تر نمودن تعداد ایرلندی های استقلال طلب، گروه های بزرگی از آنان را به آمریکا می فرستادند؛ تا ضمن مستعمره نمودن آنجا برای خودش، و کم تر کردن ایرلندی ها، بومیان آن دیار اعم از سرخ پوستان و سیاه پوستان را، جهت کشاورزی و گله داری و خدمه های دریانوردی های خودشان، آموزش دادند و به کار گرفتند!

چندی بعد شاید حدود دو قرن، فردی به نام « آبراهام لینکلن » در آمریکا، که در خانواده ای فقیر به دنیا آمده بود. با تلاش فراوان به کسب درجه وکیلی توفیق یافت؛ و مدتی بعد در مجلس نمایندگان آمریکا عضویت یافت. در سال ۱۸۶۱ میلادی به عنوان شانزدهمین رئیس جمهور آنجا برگزیده شد و تا پایان سال ۱۸۶۵ مدیریت سیاسی آنجا را بر عهده داشت. وی خدمات شایان توجهی به آن مملکت و هم میهنان خود نمود؛ که مهم ترین آنها الغای « قانون برده داری » نامیده می شود. این خدمت شایسته لینکلن به جامعه بشری آن زمان، که بر پایه دموکراسی ایجاد گردید.

"بیشتر ممالک آن روزگار، که هر یک در مجموعه ای از یک منطقه کوچک یا بزرگ بر سطح این کره خاکی قرار داشته اند؛ از قبیله های متعددی تشکیل می شدند"بخش بزرگی از انگلیسی های ساکن ایالات متحده، بارشان را بستند و از آمریکا رفتند. اما ایرلندی هائی که نخستین مهاجران اروپائی به آمریکا بودند( اجداد کندی ها ) در آنجا ماندند و کارهای بزرگی را انجام دادند. خیلی پیش تر از روی کار آمدن کندی ها و دیگر دولت هائی که خیلی پیش تر از ایشان در این سرزمین به ریاست جمهوری رسیدند. آبراهام لینکلن و جورج واشنگتن، که با ارائه آزادی های فردی و اجتماعی به رنگین پوست های آن سرزمین، بنای دموکراسی محدودی را در آمریکا پایه گذاری نمودند!

بر این منوال بود که رؤسای جمهور پس از آنها نیز، دولت های شان را بر اساس دموکراسی مدیریت می نمودند؛ و تقریبا این روش، یک سنت دائمی در ایالات متحده شد!

با پیش رفتن زمان، و گسترش روابط سیاسی میان آمریکا و اروپائی ها، مساله « دموکراسی » در دنیا رنگ بیش تری به خود گرفت. اما ممالک دیگری هم بودند؛ که رؤسا یا شاهان شان آن را نپذیرفتند و همچنان به دیکتاتوری در کشور زیر سلطه خویش ادامه دادند!

در زمان حمله هیتلر و متحد وی موسولینی به بعضی از کشورهای جنوب و شرق اروپا( که در سال ۱۹۴۵ میلادی از متفقین ( آمریکا، انگلستان روسیه و فرانسه ) شکست خوردند.

غائله جنگ دوم جهانی، با برجا گذاشتن صد میلیون کشته از تعداد سی و سه سرزمین جنگ زده به پایان رسید؛ که البته این امر مهم، با تلاش زیاد سه رهبر معروف سیاسی آن موقع « تئودور روزولت » از آمریکا، « ژوزف استالین » از روسیه و مشهورترین سیاستمدار آن دوران که نخست وزیری حکومت پادشاهی بریتانا را بر عهده داشت «وینستون چرچیل»، با جلسه ای که ایشان در شهریور ۱۳۲۰ خورشیدی در تهران تشکیل دادند. به نفع متفقین و شکست متحدین پایان یافت!

«ژوزف استالین» که بعد از لنین در کشور شوروی سابق بر سر قدرت آمده بود. با الهام از روش لنین، که پس از شکست تزارها در روسیه به رهبری این کشور رسید. و مدل حکومت کمونیستی را در آنجا پیاده نمود. استالین هم که ابتدا در « کش و قوس » انتخاب نوع مدیریت دموکراسی یا تقریبا کمونیستی قرار داشت.

"یعنی هر ایل و طایفه ای، به نسبت تعداد جمعیت، یا وسعت زمین و مکانی که از آن نقطه در دنیا در اختیار خویش داشت"به ریاستش در اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی ادامه داد. دیری نپائید که روس ها با ترفندهای خاص خودشان، بسیاری از جوانان جهان را، گرفتاز روش سوسیال – کمونیست خودشان ساختند؛ و خدشه فراوانی را بر پیکر دموکراسی وارد آوردند؛ و در این ارتباط هنگامه ای از تبلیغات مخرب را در سامانه کره زمین برپا کردند. تا راس ریاست بر رؤسای جمهور ممالک کمونیستی دیگر را به خودشان اختصاص بدهند!

هر چند که دو سال پس از روی کار آمدن حکومت آخوندی در ایران، به گونه ظاهری فرو پاشیدند. اما زیان بسیاری بر قامت دموکراسی در دنیا ایجاد کردند!

منابع خبر

اخبار مرتبط