یک شعر از منیره حسینی

یک شعر از منیره حسینی
فرهیختگان
فرهیختگان - ۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۰

تعداد بازدیدها: ۲۵ منیره حسینی: می‌گویند می‌گویند بس که دستی گرم کسی به سرت نکشیده موهایت سفید شده‌اند ریش‌هایت بلند می‌گویند مجنونی جدید شده‌ای که یادت نمی‌آید مدرن‌ترین واژه‌هایت را به پای کدام لیلی می‌نوشتی می‌گویند و پشت سرت می‌خندند  می‌خندند و با شانه‌هایشان می‌لرزم دوستانمان هیچ‌وقت باور نمی‌کنند از پشت همین گوشی چه قول‌های بزرگی که میان دو شهر رد و بدل نمی‌شدند  و نمی‌دانند قرار فقط کنار خیابان گذاشته نمی‌شود گاهی در حاشیه درد، آرام!، قرار می‌گیرم   تا با کناری‌ات کنار بیایم گاهی قرارم این است که تا پنجره را با چشمانم باز می‌کنم اشک‌هایم میان زمین و آسمان تقسیم شوند و اوضاع روحی این شهر لعنتی با حال خراب من به هم بریزد این روزها من از کجا بدانم چگونه از چشمانم پلک‌خوانی‌ات کرده‌اند به ریش بلند تو می‌خندند  و بغض من   بغ ض  ب  غ  ض  گره‌ای است که هر روز فقط به دست لب‌هایشان باز می‌شود  

منابع خبر

اخبار مرتبط

دیگر اخبار این روز

فرهیختگان - ۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۰
فرهیختگان - ۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۰
فرهیختگان - ۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۰