ماجرای تلخ دختر جوانی که پس از آزار و اذیت مکرر، در محلهای خلوت رها شده بود
به گزارش خدمت؛ هدف من از دوستی، آشنایی برای ازدواج بود؛ اما نمیدانم چرا وحید به همه چیز پشت پا زد. ۴ ماه از این ماجرا میگذشت و من برای عوض شدن حال و هوایم به پارک نزدیک خانهمان رفته بودم.
روی نیمکتی نشستم و در حال و هوای خودم بودم که ناگهان صدای پسر جوانی توجهام را به خود جلب کرد. او که جوان خوشتیپی بود، خودش را شایان معرفی کرد و خیلی سریع توانست با حرفهایش اعتمادم را به خودش جلب کند. این مقدمه آشنایی ما بود و در ادامه رابطه من و شایان صمیمیتر شد.
شایان گفت که بهزودی به خواستگاریام میآید و تمام تلاشش را برای خوشبختیام انجام میدهد.
این حرفها باعث شد به او اعتماد کنم و یک لحظه هم به او شک نکنم. یک روز که برای دیدن شایان به همان پارک رفته بودم، گوشی تلفن همراهم را به بهانه نصب نرم افزار گرفت؛ اما چند لحظه بعد فهمیدم که تصاویر خصوصیام را برای تلفن همراهش بلوتوث کرده است.
چند دقیقه بعد بود که ناگهان رفتار پسر مورد علاقهام بهطور کلی تغییر کرد.
"به گزارش خدمت؛ هدف من از دوستی، آشنایی برای ازدواج بود؛ اما نمیدانم چرا وحید به همه چیز پشت پا زد"او عکسهای خصوصی را که از من در گوشیاش داشت، نشان داد و تهدید کرد که اگر رابطهام را با او قطع کنم، عکسها را در اینترنت منتشر و آبروریزی میکند.
نمیدانستم باید در برابر تهدیدهای شایان چه کنم؛ با این حال تلاش کردم هیچکس از این موضوع با خبر نشود تا خودم این مشکل را رفع کنم. چند روز بعد شایان تماس گرفت و گفت که باید درباره موضوع مهمی با من صحبت کند. او نشانی آپارتمانی را داد و از من خواست هر چه زودتر به آنجا بروم. من هم که فکر میکردم قرار است مشکلم با او رفع شود، به آنجا رفتم.
وقتی وارد شدم، شایان خیلی سریع در را از پشت قفل و من را در آنجا زندانی کرد. ابتدا سعی کردم با داد و فریاد کمک بخواهم؛ اما هیچ کس در آن اطراف نبود و صدایم به جایی نمیرسید.
شایان من را در آنجا حبس کرد و چندین مرتبه مورد آزار و اذیت قرار داد. لحظات سخت و عذابآوری بود. نمیدانستم باید چه کار کنم. مدام گریه و به او التماس میکردم تا رهایم کند؛ اما فایدهای نداشت. سرانجام شایان من را به یکی از محلههای خلوت شهریار برد و در آنجا رهایم کرد.
آن لحظه فقط به اشتباه خودم فکر میکردم.
"۴ ماه از این ماجرا میگذشت و من برای عوض شدن حال و هوایم به پارک نزدیک خانهمان رفته بودم.روی نیمکتی نشستم و در حال و هوای خودم بودم که ناگهان صدای پسر جوانی توجهام را به خود جلب کرد"به این که چرا باز هم فریب خوردم و آبروی خودم و خانوادهام را به بازی گرفتم. ای کاش زمان به عقب برمیگشت. آن وقت دیگر هیچوقت مرتکب چنین اشتباهی نمیشدم. کاش حداقل اشتباهم را با اشتباه بعدی ادامه نمیدادم؛ حالا به مجتمع قضایی بعثت آمدهام تا این ماجرا را پیگیری کنم.
منبع: جامنیوز
اخبار مرتبط
دیگر اخبار این روز
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران