کالای تن- ویزای سفر به ایران

کالای تن- ویزای سفر به ایران
اخبار روز
اخبار روز - ۲۳ دی ۱۳۹۰

به دلیل شرایط ویژه ای که در آن به سر می برم، قادر نبودم عنوان ِ مصاحبه پیشین را در گفتگوهایی به پرسش بگیرم. در این پیوند حتا از ( میم- ر) دعوت به گفتگو کردم و نیز زمان انجام مصاحبه مشخص گشت. در این گفتگو می خواستم پوشه قطور «چپ ضد امپریالیست» را بگشایم و دلایل دفاع از جریانات ارتجاعی- استبدادی را به پرسش بگیرم. پوشه مکمل این گفتگو قرار بود مکث طولانی ای باشد بر بخشی از مقدمه ای که بر مصاحبه با حیدر جهانگیری با عنوان «رخنه، نفوذ، جاسوسی» نوشته بودم. طرح ساختمان این مصاحبه زمان زیادی از من برده بود.

"به دلیل شرایط ویژه ای که در آن به سر می برم، قادر نبودم عنوان ِ مصاحبه پیشین را در گفتگوهایی به پرسش بگیرم"اما چون قدرت تکلم، دوباره برای مدتی از من گرفته شد، این پوشه به گوشه ای افتاد.

به هر روی، تا بازگشت به شرایط عادی می خواهم هرازگاه با مرور به دست نوشته هایم در دو دهه گذشته، بر بخشی از وقایع و تجربه هایی که جامعه ایرانی مقیم خارج از سر گذرانده است، مکث کوتاهی داشته باشم. در این باره سعی خواهم کرد، «عنصرتحلیل» در حاشیه قرار بگیرد و مرکز ثقل، دست نوشته هایی باشد که برای ثبت آنها صدها ساعت فعالیت میدانی کرده ام.  
پیش تر باید تأکید کنم که بنا به تجربه، هرگز ندیده ام که دانستن دلایل واقعی رویدادها، تجربه ها، شکل گیری روندها و به یک معنی فعل و انفعالات اجتماعی و سیاسی جامعه ایرانی مقیم خارج در دستور کار این جامعه بوده باشد و انعکاس آن در الویت فعالان رسانه ای. شاید از همین روی بوده که دلایل شکست اتحادها، حذفهای غیرانسانی و نیز انشعاب های پیاپی؛ دلایل عدم کارایی نهادهای فرهنگی، هنری، پناهندگی، زنان و «جمع»های رسانه ای در جامعه ایرانی مقیم خارج؛ نیز نهادینه نگشتن آنها عموماً دلایلی سطحی یا عواملی با ساختار و محتوای سیاسی عنوان شده است.
بر این منوال آیا جامعه ایرانی مقیم خارج بنا به ماهیت اش از خود گریزان، غافل و بیگانه نبوده است؟

مدخل بحث
بخش اعظم فعالان سیاسی و اجتماعی مخالف حکومت اسلامی ایران در دوره ای بیست ساله به ایران سفر کرده اند و سپس یا برای همیشه از صحنه فعالیت اجتماعی محو شدند و یا در حاشیه جامعه ایرانی در راستای منافع حکومت ایران تلاش کرده اند.

این آمار در کشور انگلستان بیش از هشتاد درصدِ مخالفان حکومت ایران را شامل می شود.
نکته ای که در این پیوند حائز اهمیت است، چرایی و چگونگی سفر مخالفان حکومت اسلامی به ایران است. مخالف حکومت اسلامی؛ کسی ست که از سرکوبهای دهه شصت جان سالم به در برده و اغلب از راه کوه و دریا خود را از مرز خارج کرده است؛ مخالف حکومت اسلامی ایران، تیغ زندان تن اش را شکاف داده و جان اش هنوز مجروح است؛ دوستان و اقوام مخالفِ حکومت ایران در داخل و خارج ترور سیاسی، فیزیکی و شخصیتی شده اند؛ جوانی و شادابی مخالفِ حکومت ایران از وی ستانده شده و وی در جوانی به پیری زودرس دچار شده است. با این وجود، مخالف حکومت ایران راهی زندانی به بزرگی ایران اسلامی می شود؛ چرا؟
شوربختانه آنچه تاکنون در جامعه ایرانی مقیم خارج در این پیوند نگاشته یا عنوان گشته، غالباً طرح هایی با استدلال های ایمانی- سیاسی از سوی گرایش های مختلفی بوده که با ارزش گذاری های عادتمند شده (محکوم نمودن یا تأیید کردن) این موضوع مهم را به ورطه شعارهای شبه اخلاقی سوق داده است.
در این رابطه از اواخر دهه نود میلادی تاکنون در مصاحبه هایی چند بخشی از دلایل سفر مخالفِ رژیم اسلامی به ایران را برجسته یا مستند کرده ام.

"در این گفتگو می خواستم پوشه قطور «چپ ضد امپریالیست» را بگشایم و دلایل دفاع از جریانات ارتجاعی- استبدادی را به پرسش بگیرم"از جمله عوامل ِ تسریع یا تعیین کننده ای که ریشه در عملکرد فعالان سیاسی و اجتماعی مخالف رژیم ایران در خارج کشور داشته است. عملکردهایی که محصول آن تنهایی، بی زاری و سرخوردگی انسان تبعیدی بوده، که این فاکتورها نقش تعیین کننده ای در تصمیم سفر او به ایران داشته است.
در این مجموعه می خواهم با رجوع به دفتر خاطرات ام نمونه ای از عملکرد رژیم اسلامی در این پیوند را مورد توجه قرار دهم. نمونه ثبت شده ای که هرگز فرصت رسانه ای شدن پیدا نکرده است.

سکس- ابزاری برای شکار مخالفان
ماه مارس ۱۹۹۸ یکی از فعالان سیاسی که در گذشته با طیف «فداییان خلق- اقلیت» فعالیت می کرد و در این دوره مستقل از تشکیلات سیاسی بود، در ملاقاتی با اضطراب و تشویش می گوید: خانمی پیشنهاد همبستر شدن به وی داده و او مدتی ست که با این زن رابطه دارد. این فعال سیاسی در مقابل عکس العمل من مبنی بر خصوصی بودن چنین امری عنوان می کند: «مسئله پیچیده تر از یک رابطه جنسی است [...] و تازه فهمیده ام که من نفر اول نیستم...» او در این رابطه از فرد دیگری نیز نام می برد که با خانم فرح ارتباط داشته است.

من این فرد را که چندی پیش از سرنگونی طلبان طیف چپ بود، در اوایل سال ۱۹۹۸ میلادی در صف «ایران ایر» در فرودگاه هیثرو لندن دیده بودم. فرد مزبور پس از سفر به ایران هرگز در جامعه ایرانی مقیم خارج دیده نشد.
این ملاقات در فضایی پردلهره برگزار می شود و همراه با اظهارنظرهایی مملوّ از ایما و اشاره. از آنجا که این فرد نمی خواهد تمام اطلاعات اش را در اختیار من بگذارد، گفته ی او را فراموش می کنم تا سال ۱۹۹۹ میلادی.

آوریل این سال شب شعری برگزار می کنم که خاطره انگیز است. پس از پایان برنامه، ساعت نه شب به سمتِ قطار زیرزمینی می روم که «خانم فرح» را در کنار خود می بینم. این زن از فعالان سیاسی مخالف رژیم ایران بود و چند سالی می شد، پس از سفر به ایران، از سیاست و فعالیت سیاسی دست شسته بود، اما همچنان پای ثابت گردهمایی های مخالفان رژیم اسلامی در بریتانیا بود.
باری، خانم فرح که از شرکت کنندگان مراسم آن شب بود، در بین راه سر ِ صحبت را باز می کند و بی درنگ حرفهایش را به ارتباط های شخصی و خصوصی اش می برد.

"پوشه مکمل این گفتگو قرار بود مکث طولانی ای باشد بر بخشی از مقدمه ای که بر مصاحبه با حیدر جهانگیری با عنوان «رخنه، نفوذ، جاسوسی» نوشته بودم"
چون من می بایستی از قطار پیاده می شدم و اتوبوسی را به مقصد خانه می گرفتم، به صورت فرمال با او وداع می کنم. اما در کمال ناباوری می بینم او نیز پیاده می شود و سپس پیشنهاد می دهد، آبجویی با وی بنوشم. این پیشنهاد، بی درنگ خاطره سال گذشته را به یادم می آورد و مرا ترغیب به رفتن می کند. جایی می رویم که من قهوه می نوشم و او آبجو.
خانم فرح، حالا طوری با من حرف می زند که اگر نفر سومی در آن جا حضور می داشت، گمان می برد ما سالها یکدیگر را می شناسیم و از دوستان بسیار نزدیک هم هستیم.

در این فاصله ادعای آن فعال سیاسی برای من شکل زنده و عینی تری به خود می گیرد. با این پیش زمینه کنترل و هدایت این دیدار تا حدود زیادی در دست من است.
ساعت از ده و نیم شب که می گذرد، قصدم را برای رفتن با وی در میان می گذارم و بلافاصله بلند می شوم. که او نیز برمی خیزد و سپس با لبخندی شیطنت آمیز می گوید: اگر مایل باشید، می توانید امشب را با من به صبح کنید!
نمی دانم چرا، اما در آن لحظه دوست داشتم او را خلع سلاح کنم. می گویم: منظورتان را متوجه نمی شوم. وی با لودگی می گوید: دل تان می خواهد امشب را با من بخوابید؟
چون انتظار چنین پیشنهادی را از او داشتم، با آمادگی قبلی می گویم: اینکه آیا باید به شهامت تو در بیان خواسته ات تبریک بگویم یا نگویم، نمی دانم! اما این را می دانم که من با کسی همبستر می شوم که دوست اش داشته باشم[...]
خانم فرح که ظاهراً طبق تجربه های پیشین اش انتظار چنین پاسخی را از من نداشت، در جایش سُر می خورد و من بدون خداحافظی از آن مکان دور می شوم.

"به هر روی، تا بازگشت به شرایط عادی می خواهم هرازگاه با مرور به دست نوشته هایم در دو دهه گذشته، بر بخشی از وقایع و تجربه هایی که جامعه ایرانی مقیم خارج از سر گذرانده است، مکث کوتاهی داشته باشم"حالا دیگر حرف آن فعال سیاسی را نمی توانم فراموش کنم. از این مقطع این ماجرا برای من، موضوع جامعه ایرانی مقیم انگلستان است.
نزدیک به سه ماه از تمام امکانات ام برای باز کردن این گره کور کمک می گیرم، اما در این مدت چیز زیادی عایدم نمی شود. بزرگترین عامل بازدارنده را عدم تمایل جامعه ایرانی در بیان تجربه ها و احساسات درونی اش می بینم؛ نیز اجتماعات تکه پاره شده ای که عنصر اعتماد از میان اش رخت بربسته است. البته نباید فراموش کنیم که جامعه ایرانی مقیم خارج هیچگاه به صورت متمدانه مانیتور نشده است. این مسئله نیز مزید بر علت می شود.
در چهارمین ماه، بالاخره به اسامی ای دست می یابم که در محفل های خانم فرح پای ثابت بوده اند.

به سراغ تعدادی از آنها می روم. اما عنصر ترس، آلودگی و یا جوّ بدبینی و بی اعتمادی باعث می شود که جملگی سکوت کنند و حتا در موردی، فردی تا مرز برخورد فیزیکی پیش می رود. این فرد که پیش تر با یکی از جریانات خط ۳ فعالیت می کرد، از سال ۲۰۰۳ میلادی در جامعه ایرانی مقیم انگلستان دیده نشده است.
تا پیش از هزاره جدید میلادی مفیدترین اطلاعات در این زمینه از سوی فعال سیاسی سابقی ( آقای ع- ت) به من منتقل می شود. کسی که پس از سفر به ایران، مقامات امنیتی حکومت اسلامی برای جلب همکاری اطلاعاتی نزد او رفته اند.

"در این باره سعی خواهم کرد، «عنصرتحلیل» در حاشیه قرار بگیرد و مرکز ثقل، دست نوشته هایی باشد که برای ثبت آنها صدها ساعت فعالیت میدانی کرده ام"آقای ع اطلاعات اش را با این انگیزه در اختیار من می گذارد که درصورتی که برای وی حادثه ای رخ دهد، اطلاعات موجود را منتشر کنم.
گفتگو با فرد مزبور، بر بخشی از تحرکات عوامل اطلاعاتی رژیم اسلامی در نحوه ی شکار مخالفان حکومت در خارج نوری می تاباند، و نیز عملکرد آنان در پیوند با این افراد در داخل کشور را بر ملا می کند. اما این گفتگو خارج از نوار است و نمی تواند امکان رسانه ای شدن پیدا کند. طنز تلخ اینجاست که باید قریب به یازده سال بگذرد تا فرد مزبور در مصاحبه ای فشرده تجربه اش را به خوانندگان گفتگوی من منتقل نماید. این مصاحبه با عنوان «تحرکات عوامل رژیم اسلامی در خارج (۳)» در ۲۲ سپتامبر ۲۰۱۰ منتشر می شود.

باری، در هزاره جدید میلادی اطلاع دارم که طیفی از فعالان سیاسی مخالف رژیم ایران ساکن بریتانیا پیش از سفر به ایران مراحلی را از سر گذرانده اند (به نوعی قرنطینه شده اند)؛ در جمع هایی «فرهنگی» حضور یافته اند که هدایت آن از سوی حکومت ایران و عوامل آنهاست؛ نیز فرمی را پر کرده اند که در آن حداقل نام پنج تن از فعالان سیاسی را قید نموده اند.

با این حال من به دنبال یافتن فردی برای انجام مصاحبه هستم تا نگاشتن مقاله ای روشنگرانه.
در این فاصله با آقای ع چند ملاقات دیگر دارم که در آنها ابعاد دیگری از کارکرد عوامل اطلاعاتی رژیم اسلامی روشن می شود. از جمله، آقای ع نیز یکی از «قربانیان» خانم فرح بوده که در بهار ۱۹۹۸ مدت کوتاهی با وی ارتباط داشته و پس از آن به جمعی «فرهنگی» هدایت شده که جمله شرکت کنندگان آن نیز از مخالفان سابق رژیم اسلامی ایران بوده اند.
آقای ع که در آن دوره متأهل بود، عنوان می کند که رابطه کوتاه مدت وی با خانم فرح را تعدادی به رخ او می کشند و به طور مشخص وی را تهدید به افشاگری می کنند. آقای ع می گوید: آنها گفته اند که از این رابطه مدارک موثق نیز دارند!
با اصرار من اما آقای ع در این دوره اسمی از افراد مزبور نمی برد و دلیل آنرا مسائل امنیتی عنوان می کند. اما او از خانم فرح به عنوان حلقه ای از زنجیره وزارت اطلاعات رژیم ایران برای شکار مخالفان حکومت اسلامی ایران نام می برد.

" نکته ای که در این پیوند حائز اهمیت است، چرایی و چگونگی سفر مخالفان حکومت اسلامی به ایران است"نزدیک به یازده سال بعد، پس از پایان مصاحبه با آقای ع ، و بعد از خاموش کردن ضبط صوت، او اسامی ای را قید می کند که جملگی از فعالان سیاسی یا تشکیلاتی طیف چپِ سرنگونی طلب (سابق) بوده اند. این اسامی برای فعالان سیاسی مقیم بریتانیا اسامی شناخته شده ای هستند.
و این هم چند پرسش نهایی: آیا در انگلستان افراد دیگری نظیر خانم فرح عملکرد مشابهی داشته اند؟ اگر راهکار مزبور برای حکومت ایران در شکار مخالفان مفید و موثر واقع شده، آیا جامعه ایرانی در کشورهای دیگر نیز تجربه مشابهی نداشته است؟ راهکارهای دیگر حکومت ایران در شکار مخالفان چه بوده است؟
در یکی از حلقه های لندن که رقم «قربانیان» بالغ بر ده نفر می شده، چرا هیچ یک از آنان لب به سخن نگشوده است؟ اصولاً آیا جامعه ایرانی مقیم خارج ظرفیت پذیرش واقعیت های (حتا تلخ) را دارد و در این راه نیز تلاش درخوری کرده است؟
*  *  *

زمان انتشار: ۱۲ ژانویه ۲۰۱۲

اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

منابع خبر

اخبار مرتبط

دیگر اخبار این روز

جهان نیوز - ۲۳ دی ۱۳۹۰