از مرگ آزادی تا مرگ برای زندگی؛ در ستایش: حق ندارید اعدام کنید

کلمه - ۲۸ تیر ۱۳۹۹

چکیده :در ظل حکومتی به نام دین که شاید آخرین تداعی قرون وسطی مسلمانان باشد، در سایه لرزش انگشتان استبداد دینی که در کار بافتن طناب دار برای حق گویان و معترضان است، جنبش خون گرم در رگ جوانانی می جوشد که اکنون در ستیغ آفتاب نشسته بر سرای محبس اند، جان هایی که روی هم به اندازه نیمی از عمر یکی از مسئولان همیشه ثابت نظام اسلامی نیز نمی...

از مرگ آزادی تا مرگ برای زندگی
در ستایش: حق ندارید اعدام کنید

کلمه – امیر آخولقه

امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب به مالک اشتر:
وَ لاتَکونَنَّ عَلَیهِمْ سَبُعاً ضارِیاً تَغْتَنِمُ اَکلَهُمْ، فَاِنَّهُمْ صِنْفانِ: اِمَّا اَخٌ لَک فِی الدِّینِ، وَ اِمّا نَظیرٌ لَک فِی الْخَلْق

بر مردم همچون حیوان درنده مباش که خوردن آنان را غنیمت دانی، که آنان بر دو گروهند: یا برادر دینی توانَد، یا انسانهایی مانند تو.

در زمانه ای که درخت ها ریشه هایشان را سخت به زمین نشانده اند تا تنه های چوبین شان بوی منبر تکفیر و میز قدرت و مدرس ریا و مکتب تبعیض نگیرد و دست آخر، خوراک چوبه دار نشود و سهم درخت را از حیات بخشی، مرگ پراکنی ننویسند، نوشتن از سرنوشت ایران زمین ما و رهگذار عمر ما ایرانیان کاری جگر سوز و جانفرساست.

چه نفیر مرگ در پایان هزاره چنان می‌وزد که هر نسیم نویی از روزگار هزاره نو در دم به زهر آلوده شود و کام بینا و شنوا تلخ سازد؛ تلخ از پیمودن راهی پوچ، ارتکاب خطاهایی مکرر و زیر پا نهادن وقاحت در استمرار ظلم!

در ظل حکومتی به نام دین که شاید آخرین تداعی قرون وسطی مسلمانان باشد، در سایه لرزش انگشتان استبداد دینی که در کار بافتن طناب دار برای حق گویان و معترضان است، جنبش خون گرم در رگ جوانانی می جوشد که اکنون در ستیغ آفتاب نشسته بر سرای محبس اند، جان هایی که روی هم به اندازه نیمی از عمر یکی از مسئولان همیشه ثابت نظام اسلامی نیز نمی رسند.
جان هایی جوان اما نومید، پر شور اما خسته و با چشمانی درشت و نمناک که در نور طلایی آفتاب مرده گون اوین، آفتابگردانی را می مانند که در صحرا سر به سوی آخرین شراره های آفتاب می‌گرداند تا نور بگیرد و شب به خواب رود،گرچه این سه جان نمی دانند آخرین نور را کی می بینند و آخرین شب را چگونه می آرامند!

نمی دانند و همین ندانستن نه از شغل و تحصیل و آینده و ازدواج و کار و دیگر مسائل زندگی، که ندانستن خود «زندگی» و بودن یا نبودن شان بزرگترین شکنجه ای است که می‌توان بر انسانی فرود آورد و چرا؟
به جرم اعتراض!
به جرم انسان بودن و شرافت طلبیدن!

آنان، امیرحسین مرادی و سعید تمجیدی و محمد رجبی بچه‌های ما هستند. هیچگاه فراموش نمی‌کنیم که آنها فرزندان ما بچه محل های ما، گل کوچک بازهای ما و برادران ما بودند و انتظار دارید ناگهان با مشتی دروغ و تهمت تکراری باز باور کنیم که آنها از خارج از آمریکا و اسراییل و هر اجنبی دیگر خط گرفته بودند و آشوب می‌کردند تا آنها سیراب اعتراضات مردم ایران شوند؟ خسته نشده اید از

اینهمه سال دروغ، از اینهمه سال تهمت و افترا و انگ رنگ وارنگ؟!
مگر ما مردگان هستیم که جوانان ما یک به یک می‌کشید و از ما توقع دارید بودنشان را در کنارمان تا همین دیروز انکار کنیم؟
مگر ما را نابینایان فرض کرده اید که بینگاریم امیرحسین و محمد و سعید دزد بوده اند و ما فکر می‌کردیم آدم حسابی اند!
مگر ما انسان نیستیم که حق اعتراض نداشته باشیم؟
گذشته از آن، محکومان آبان شمایید! پس آن تفنگ بدست را که محاکمه می‌کند؟

پس آن تیرانداز به سر و سینه و کمر و پای مردم را که به محکمه می‌برد و اصلا کجاست محکمه ای که وزیر کشور را مواخذه کند؟
کجاست دادگاه صالحی که از رییس جمهور حساب بکشد که چرا در هنگام اعتراض و کشته شدن ملت می‌خندید و مطایبه می فرمود؟
کجاست دادگاهی که رهبر این نظام را فراخواند و بازخواست کند که این فرمان چه کسی بود که گفت هر طور هست این غائله را جمع کنید؟!

آیا به این همه سوال پاسخی داده شد؟
آیا به این همه متهم و محکوم حکمی روا نیست و هرچه قلدری است برای این سه جوان؟
هیهات! از اینهمه مروت و دیانت و قدرت!
آن سه جوان که هنوز گرد عشق نگشته اند و هنوز در بی آینده نظامی که شما برایشان ساخته اید توان کار کردن، امیدوار بودن و انسان شدن نیافته اند، به این می اندیشند که اعدام؟!
به چه جرمی؟! چرا؟!

چرا وقتی تمام اسباب زندگی مردمی را از آنان سلب می‌کنید، خوراک شان را، شغل شان را٬ ارزش پول شان را٬ امیدشان را، آینده سازی شان را ، کتاب های خوب و رمان های سازنده شان را، روابط شان با جنس مخالف شان را و ثبات زندگی شان را می‌گیرید انتظار دارید تعظیم تان کنند و برایتان کل بکشند؟!
چرا وقتی به این مردم دروغ می‌گویید انتظار دارید پدرانشان در خانه نصیحت شان کنند و شما را برایشان مقدس سازند؟

چرا وقتی دو دانشجوی نخبه مملکت را علی یونسی و امیرحسین مرادی را، در یک سناریوی تکراری مهوع که سر تا ته منجلابش را بارها در این سیاهکده تکرار کرده اید و قلم مزدور بر خون مردم زده اید و بر کاغذ امتحان دانشجویان پاک و طاهر و انسان این مملکت کشیده اید انتظار دارید سناریوی منحط و بی معنایتان را بپذیرند و بازجویی دانشجویان را در محضر مثلا نمایندگان دانشگاه باور کنند و آن دو طفل معصوم که چون بید بر سر شاخ ستم می لرزیدند و دم فرو نمی بردند که بر بیاورند را گناهکار بدانند! که دانشجوی نخبه شریف را ناگهان در کار نارنجک سازی یافته اید؟! آنهم شما که دانشمندان هسته ای تان را در ۲۰۰ متری وزارت اطلاعات تان ترور می‌کنند و نمی فهمید و برای دفع شر، آبروی نداشته به بازی با روح و روان مازیار ابراهیمی ها می‌ریزید و برای دفاع از حدود و مرزهای مملکت آنقدر تمرکز و تخصص و توانایی دارید که هواپیمای مسافربری اکراینی را در آسمان به جای موشک کروز می زنید و ۲۷۰ جان به داغ می نشانید؟!

این توانایی ها را چگونه میتوان باور کرد؟

چگونه میتوان ندید اینهمه استعداد و بلاهت را در مدیریت سیستمی که برای دروغ گویی آفریده شده است، دروغ برای حفظ شغل، دروغ برای جمع مال، دروغ برای اخذ وام، دروغ برای جلب رضایت ولایت و نهایتا دروغ برای حفظ نظام!
آنهم در حدی از جهالت که به جای حفظ مرزهای کشور مرزهای جنون را جابجا می‌کند؟!
حال گمان می‌کنید باید بپذیریم دروغ ها و بهتان های تان را در باب این سه فرزندمان؟!

این سه جوان میهن؟!

باید بپذیریم که شما در طول این سالیان همواره ما را به راستی متهم کرده و جرم و جنایت ما شناسایی کرده اید و ما خود از شناخت خویشتن و اعمال پلیدی که در ذهن و ضمیر داشته ایم بی خبر بوده ایم؟!

و کدام اعمال پلید؟ کدام شورش و اغتشاشات؟ چرا هر گاه که ملت به زندگی و معیشت و آزادی خود معترض است و می‌گوید راه نفسی برایمان بگذارید می‌شود اغتشاش و آنگاه که روحانیان فدایی رهبر و اصحاب بسیج و سینه چاکان ولایت در برابر مجلس و دولت یا در صحن حرم و سرای قم، مهر و کفش و چوب پرت می کنند و سفارت انگلستان و عربستان به آتش می‌کشند و کشور به حقارت پرداخت غرامت بطری های ویسکی شکسته می‌کشانند و در لباس روحانی ناسزا می گویند و بر سر زنان می‌کوبند و بر صورت شان اسید می پاشند و دستبند گشت ارشاد بر دست خواهران مان می زنند، می‌شود دفاع از انقلاب و نظام البته کمی تند و با شور ولایی؟!

طبیعتا اینها وقتی آدم هم می‌کشند یا اعدام می‌کنند می‌شود بد فهمیدن انقلاب و تندروی و افراطی گری!

نه برادر
نه خواهر
نه هموطن عزیز تر از جان!
اینها جرم است نه تندروی!
این آدم کشی است نه اجرای حکم!

اعدام کسی به جرم ناکرده اعتراض در خیابان نسبت به تخلف دولت برای از میان بردن شرایط زندگی مردم جنایت است نه یک حکم حقوقی که نیاز به اسناد و مدارک و فیلم داشته باشد!

آقایان!
جرم را آن قاضی دادگاه انقلاب مرتکب می‌شود که قانون اساسی را با حکم اعدام فرزندان ما اعدام کرده است.
در حکم او، نه فقط جان این سه جوان که حق حیات ما نقض شده است و جنایت اینجاست! جنایت در از میان بردن شرایط زندگی ماست که هرچه خواستند بر سرمان آورند و هرچه لجن بر سرمان بکشند و بالای سرمان قرآن بخوانند و بگویند اعتراض به این لجنی که برایتان ساخته ایم و زندگی شرم آوری که برایتان فراهم آورده ایم و نانی که در خونتان می‌زنیم و زباله گردی که برایتان ساخته ایم و پشت بام خوابی که برایتان به ارمغان آورده ایم و روحانیان سارق دین و دنیایتان که بر وجدان و اخلاق تان استوار کرده ایم، اعتراض به این ترکیب لجن اعتراض به قرآن و رسول‌الله است و حکم ش، بغی! و باغی را حکم با طناب دار است!
تمام استدلال این حکومت همین است: اعتراض به ما اعتراض به اسلام است و آنوقت دیگر شما با شخص طرف نیستید با دین طرفید و زبان و زمام دین دست کیست؟ قدرت و سلطه دین از آن کیست؟ مفسر رسمی که آن حکم مطرود و منحط فقهی ۵۰۰ سال پیش را به قانون بدل می‌کند و آن قانون را چون تازیانه‌ای به دست نهاد رسمی دین بر پشت ما و دیگر اندیشمندان دینی و غیردینی که او را افشا میکنند و چشم مردمان به راه فاسدش روشن می‌کنند، می کوبد، کیست؟!

شکستن این حکم به معنای حفظ راه حیات ما مردم در نظامی است که از پای فشردن بر گرده قوانین خود نیز هیچ ابایی ندارد چه رسد به جان و مال ما!

هرجا قانونی برای ملت باشد، هرجا قانونی برای آزادی های ما باشد، هرجا قانونی حقوق ما را شرح داده باشد، در خیابان، در اقتصاد، در نشر کتاب، در ساخت فیلم، در بانک و بهره و وام و بیمه، در اعتراضات، در شنود و تجسس و بازداشت و شکنجه و دادگاه صالحه که همه اش در اصول فصل حقوق ملت در قانون اساسی آمده و به نفع مردم است، ما «جرج فلوید» ها هستیم و پای اینان بر گلوی مان است. هر جا قانون برای ملت است در نطفه خفه می‌شود و هرجا برای حکومت است از هزاران بلندگو فریاد می‌شود و این است که ملتی را به خوف از آینده٬ بی معنایی زندگی و هراس از رهایی می اندازد.

اینگونه است که راه زندگی از آزادی می‌گذرد. سیاست، معنای زندگی است و زندگی یعنی زیست شرافتمندانه که آزادانه انتخاب شود.
حال شما این آزادی را در ایران که چون قفسی در ید استبداد دینی است پیدا کنید. ماجرا این است که سیاست را برای ما جز از راه استبداد معنا نکرده اند وگرنه در سوئد و نروژ و نیوزیلند هم سیاست وجود دارد اما از مسیر انتخاب آزاد ملت و نه استصواب و اسارت ملت! همین سیاست است که در آمریکا به یک قاضی حکم می‌دهد که دستور شخص اول مملکت را ملغی کند و کتاب آزاد چاپ شود و سروته رییس‌جمهور را یکی کند و رییس ستاد مشترک ارتش از اینکه فقط در کنار رییس جمهوری که حکم به سرکوب مردم داده، قدم زده، ابراز شرمساری کند و نظامیان را از سیاست برکنار بداند اما در ایران پس از موشک پرانی به هواپیمای اکراینی و کشتن آنهمه جان بیگناه و سه روز دروغگویی عامدانه و جاهلانه به مردم ایران و کل جهان، نه یک سیستم، نه یک فرمانده، نه یک معاون، نه یک مسئول بلکه فقط یک اپراتور که اصلا معلوم نیست کیست، محاکمه می‌شود، نه عزل و نه توبیخ که اصلا از ساحت مسئولان معصوم جمهوری اسلامی بدور است!

هیچ در هیچ!

اینگونه است که راه آزادی برای آزادیخواهان این ملک نه راهی تشریفاتی و لوکس که راه زندگی برای همین جوانانی است که شاید بی هیچ خواسته تخصصی سیاسی، حفظ زندگی و حرمت و آینده شان را فریاد زدند و بر پایمال کنندگان ش شوریدند!

فرزندان نازنین وطن! راه آزادی آنگونه که میرحسین موسوی و زهرا رهنورد و مهدی کروبی و نسرین ستوده و نرگس محمدی و آتنا فرقدانی و فرهاد میثمی و اسماعیل عبدی و محمد حبیبی و سپیده قلیان ها می پیمایند و بر سر آن عهد، زجر می‌کشند یا به حبس خانگی اند، یا به محبس به درد و زجرند، یا با کرونا در زندان زنجان محبوس اند، یا در قرچک ورامین و زندان تهران بزرگ آرام آرام جوانی شان در راه عقده گشایی و کینه جویی اراذل و اذناب استبداد دینی در لباس بازجو و قاضی دادگاه انقلاب و کارشناس اطلاعات به پیری می‌رود، همان راهی است که شما در آبان ۹۸ پیمودید و همان فریادی است که در خیابان های ۱۵۰ شهر ایران فریاد زدید؛ همان فریاد اسماعیل بخشی همان فریاد کارگران و بازنشستگان و مستمری بگیران حقوق ناگرفته و زندانی شده!

این آزادی همان مرثیه ای است که بر خون کولبران کرد آواز می‌شود!

این ندای آزادی و رهایی ایران از این استبداد جاهل و ظالم مرثیه آسیه پناهی هاست، مرثیه بی خانمان ها، آوای گورخواب ها و نم نم اشک باریکی که از گوشه چشمان پدر کارگری به گونه اش می سرد، آنگاه که برای اجاره خانه و پول مدرسه فرزندش در ویرانکده سرزمین مادری اش درمانده است و توان عمل به قولی که به دخترش داده را ندارد؛ یک عروسک دست دوم! همان را باید از زباله گردی بیابد و بشوید و به برگ گردو بمالد و با یاس‌ باغچه ای معطر کند تا به عهدش با دخترکش وفادار مانده باشد!

آری برادر و خواهرم!
آزادی خواهی و قانون نویسی بر اساس خواست ملت و تشکیل حکومت ملی، راه رفع فساد و دفع اهریمن دین پوشی است که چنگ بر گرده کارگران ما و کولبران ما و کشاورزان ما افکنده است!

همان زمزمه همه خانواده هایی که در خانه و کاشانه خود از صبح تا شام به سرکوبگران نفرین می‌کنند و سقوط آنان از دل آرزو می‌کنند، همان ناله ای که آن مادر آتش به جان افتاده در خاکسپاری عزیزانش در موشک پرانی به هواپیمای اکراینی به دوربین صداوسیما گفت: فقط رهایمان کنید!
نه کمکتان را می‌خواهیم نه همدردی تان را! فقط رهایمان کنید!

حال این صدا در ترند شدن اعدام نکنید به آسمان رسید و هر گوش ناشنوایی آن ندا شنید!
با این توضیح کوچک که: «حق ندارید انسان را اعدام کنید».

این حق ماست! کمترین حق انسان اعتراض است!

منابع خبر

اخبار مرتبط