بویِ خوشِ کاغذِ کهنه اِلکه بیسِل مترجم خسرو ثابت قدم

بویِ خوشِ کاغذِ کهنه اِلکه بیسِل مترجم خسرو ثابت قدم
اخبار روز
اخبار روز - ۱۰ مرداد ۱۳۹۲

 
 بویِ خوشِ کاغذِ کهنه

«اِلکه بیسِل»

ترجمه از آلمانی: خسرو ثابت قدم

---

پیرامونِ اعتیادی سعادت آمیز و کسانی که این سعادت را لابلای کتابها می جویند

در نخستین بخش از کتابِ «کوری»(۱)، نوشته «الیاس کانِتی»(۲)، «پیتر کین» می پُرسد:

«کدام رو بیشتر دوست داری: شکلات رو، یا کتاب رو»؟ و «فرانتس مِتسگرِ» ۹ ساله پاسخ می دهد: «کتاب».

پسرکِ ۹ ساله ای که صبح ها برسرِ راهِ مدرسه، بجای آنکه دماغش را به شیشه ماشین فروشی ها یا اسباب بازی فروشی ها بچسباند و به آنها زُل بزند، با جدیتِ تمام کتاب هائی را که کتابفروشی بیرونِ مغازه چیده است بررسی می کند و مهمترین آرزویش اینست که بزرگ که شد، یک کتابخانه داشته باشد: «همه کتاب ها باید توش باشن، به همه زبانها».

تشخیصِ آنکه این رفتارِ غیرِ معمول چیست، آسان است: ما با یک «کرمِ کتاب»(۳) مواجه هستیم که در حالِ رشد است.

«فرانتسِ» تشنه کتاب خبر ندارد که در شخصیتِ پروفسور «پیتر کین» - که رشته اصلی اش زبان و تمدنِ چین است - با نمونه بسیار ویژه ای از «کرمِ کتاب» روبروست. کتابخانه او ۲۵۰۰۰ جلد کتاب را در خود جای داده است و هر کجا که می رود، کتابی به همراه دارد. و این البته خصوصیتی ست که همه «کرمِ کتاب ها» را از دیگران متمایز می کند.

"تشخیصِ آنکه این رفتارِ غیرِ معمول چیست، آسان است: ما با یک «کرمِ کتاب»(۳) مواجه هستیم که در حالِ رشد است"بدونِ کتابی در جیب احساس می کنند که لُختند و در برابرِ خطراتِ زندگیِ روزمره خود را بی پناه می بینند:

«توی تونل های دراز و بی انتهای مترو، بدونِ کتاب چکار می شود کرد»؟

«کسالت و خسته کنندگیِ یک پروازِ بینِ قاره ای را، چگونه می توان بدونِ کتاب تحمل کرد»؟

«هنگامی که تک و تنها در رستوران منتظرِ آمدنِ غذا هستیم، سرمان را بدونِ کتاب با چه گرم کنیم»؟

چنین جنبه های عملی و روزمره ای از کتاب، احتمالاً فقط حیرتِ پروفسور «کین» را برخواهد انگیخت. او کتابهایش را با خود حمل نمی کند که آنها را بخواند؛ محتوای آنها را مدتهاست که بدقت می داند. هر روز صبح، چند تا از محبوبترین هایش را در جیبی که مخصوصِ همین کار است جای می دهد تا فقط وجودِ آنها را حس کند و در کنار آنها باشد. هنگامِ راه رفتن، این جیب را به تنش میفشارد تا حتی الامکان سطحِ بزرگتری از بدنش با آنها تماس پیدا کند. و آنگاه که در کتابخانه اش سهواً کتابی از دستش برزمین می افتد، با خود دعوا می کند و به خود نَهیب می زند: «ای وحشی».

و بهترین و تمیزترین دستمالِ گردگیری را طلب می کند.

عشقِ به کتاب نباید الزاماً به اینجاها بِکشد. اما آنچه مُسَلم است اینست که «کرمِ کتاب ها» رابطه ای ملموس و عمیق با مفعولِ عشق شان دارند. بوی چسب و کاغذِ تازه که از کتابی نو برمی خیزد، یا بوی کاغذِ کهنه و خشکِ کتابی در عتیقه فروشی، خود بخشی از لذتِ مطالعه را تشکیل می دهد. همچنین کیفیت های مختلفِ کاغذِ کتابها که انگشتانِ پرتجربه آنها را از هم تمیز می دهد.

"«فرانتسِ» تشنه کتاب خبر ندارد که در شخصیتِ پروفسور «پیتر کین» - که رشته اصلی اش زبان و تمدنِ چین است - با نمونه بسیار ویژه ای از «کرمِ کتاب» روبروست"بویژه در موردِ کتبِ قدیمی، نه فقط متن، بلکه خودِ شکل و شمایلِ کتاب قصه ها تعریف می کند. قصه خواننده های آنرا که در جلدِ رنگ و رو رفته آن بازگو می شود. یا در کاغذِ گاهاً صدمه دیده که شاید هنوز هم آثارِ خطوطِ تأکیدی پاک شده با مداد پاک کن و یا علامت های تعجب را نقشِ بر خود دارد.

مکان هائی وجود دارند که بواسطه اُبهتِ تاریخیِ کتابهایشان، و انسان هائی که گذارشان به آنجا افتاده بوده است، به معبدی تبدیل شده اند که احترامِ عمیقِ باطنیِ ما را برمی انگیزند. سالنِ مطالعه قدیمیِ «کتابخانه ملی» در پاریس، یکی از این جاهاست: خوانندگان، نشسته در پرتوی نورِ چراغهای کوچکِ سبز رنگ، پشتِ میزهای تیره چوبی، در پسِ ستون هائی که از کتبِ قدیمی با قطعِ بسیار بزرگ تشکیل شده اند؛ - کتبی که از سوی سپاهِ کوچکی از کارکنان، مُلبَس به جامه های خاکستریِ یکسان، از عمقِ آرشیو بدانجا حمل می شوند.

از صحنِ سالن می توان این کارکنان را دید که در طبقاتِ مختلف، جلوی قفسه ها، روی پله ها، بالا و پائین می خَزند. هر کتاب قرض گرفتنی، خود ماجرائی ست: «آیا کتابِ درخواستی قابلِ قرض گرفتن هست یا قرض داده نمی شود»؟ و بعد که کتاب می آید، انگشتانِ دست با احتیاط صفحات را برگ به برگ ورق می زند. صفحاتی را که صحافی در قرنِ ۱۸ به هم چسبانده است. در چنین لحظاتی، «کرمِ کتاب» همان حسی را دارد که کاشفانِ سرزمین های ناشناخته هنگامِ آغازِ سفرِ تحقیقاتی جدیدی بسوی قاره ای کشف نشده دارند: «جهان بروی میز است. آماده تسخیر شدن.

"کتابخانه او ۲۵۰۰۰ جلد کتاب را در خود جای داده است و هر کجا که می رود، کتابی به همراه دارد"و او فقط زمان نیاز دارد تا مُستمر و لاینقطع، یکی را پس از دیگری ببلعد».

همسانِ همین احساس را نیز می توان در محیطِ خانه خود، که بدان عادتِ بیشتری داریم، داشت. اینجا اما، انگیزه دونمایه تری نیز به این احساس اضافه می شود: احساسِ تملک و مالکیت. و این، در واقع احساسِ احمقانه ایست. چون دارائیِ معنوی، یعنی همان چیزی که انسانها بخاطرِ آن به کتابها عشق می ورزند، نمی تواند بشکلِ دارائیِ مادی در تَملُکِ کسی باشد.

با این وجود، احساسِ زیبائی ست هنگامی که با دست، پُشتِ کتابها را نوازش می دهیم؛ کتابها و شخصیت های آشنا در آنها را سلام می گوئیم؛ یا با دیدنِ مجددِ عنوانِ بعضی از آنها، راهیِ سفرِ ذهنیِ دور درازی به زمان و مکانی می شویم که اول بار آنها را خوانده ایم.

در برخی از کتابدوستان، ترس از خراب شدن یا گم شدنِ کتابهایشان به حدی می رسد که اساساً از قرض دادنِ آنها خودداری می کنند. برخی دیگر، دست و دلباز ترند و در پسِ جاری بودنِ کتابها، نیروئی سحرآمیز و ورای فهمِ انسانی را تصور می کنند. «کسی چه می داند که کتابی که سفری را آغاز می کند، بدستِ چه کسانی می اُفتد و چه کسی را عمیقاً خوشحال می کند»؟

همچنین ممکن است که «کرمِ کتاب»، که گمان می کند قفسه کتابهایش را بخوبی می شناسد، گاهاً در همان لابلا کشف جدیدی بنماید. مثلاً کتابهای قرض گرفته شده اما بعد فراموش شده.

"او کتابهایش را با خود حمل نمی کند که آنها را بخواند؛ محتوای آنها را مدتهاست که بدقت می داند"یا کُتبی که در نظمِ الفبائیِ کتابخانه جای نمی گرفته اند و «موقتاً» در گوشه خالی ئی قرار داده شده بوده اند. یا کتابهائی که حتماً و سریعاً باید خوانده می شده اند و به همین دلیل در گوشه خاصی نهاده شده اند؛ گوشه ای که بتدریج به یک گوشه دائمی تبدیل شده است.

البته چنین اتفاقی نمی تواند برای پروفسور «کین» بیفتد. چون او اولاً حافظه ای شگرف دارد، و دوماً کتابخانه اش منظم است. کسی که این دو را نداشته باشد، چاره دیگری ندارد جز گشتن و جستجو کردن: «راستی یه کتابی داشتم به اسمِ ...».

و نیز دائماً لیست برداری کردنِ کتب.

هر بار که خطرِ یک اسباب کشی نزدیکتر می شود، نیاز به نظم در کتابخانه هم بارزتر می شود: تک تکِ کتابها را در دست می گیریم و از خود می پرسیم: «آیا این یکی را، که کمتر برایمان مهم است، نمی شود رَد کرد تا جا برای جدیدترها باز شود»؟ آخ باز هم مشکلِ جا. آخر کدام خانه ای به اندازه کافی دیوار دارد؟ و تنها معدودی از صاحب خانه ها - مثلِ صاحب خانه پروفسور «کین» - آنقدر خوبند که اجازه بدهند پنجره ها را هم دیوار بکشند و بجایش توی سقف پنجره بگذارند تا کتابخانه بزرگتر شود. چنین است که پروفسور می تواند هر روز صبح پای میزش بنشیند و از خوشحالی آه بکشد که کتابخانه ای غنی و منظم و از همه سو بسته دارد که در آن هیچ شیئ یا کسی حواسِ آدم را از افکار جدی پرت نمی کند.

چنین حال و هوائی داشتن اما، خطری را هم در خود نهفته دارد.

"هر روز صبح، چند تا از محبوبترین هایش را در جیبی که مخصوصِ همین کار است جای می دهد تا فقط وجودِ آنها را حس کند و در کنار آنها باشد"خطری که «کرمِ کتاب» باید متوجه و مراقبِ آن باشد و پروفسور مثالِ بسیار خوبی برای آنست: کتابهایش او را مُتکبر و نسبت به همه انسان ها بی تفاوت کرده است. چنان که از دیدِ او، زندگیِ روزمره چیزی نیست جز کلافِ سردرگمی از دروغ و سطحی نگری. پروفسور در خواب و رویایش تنها زمانی به مددِ انسان هائی که در آتش اند می شتابد که آنها را بصورتِ کتاب ببیند(۴).

نه. سیگار کشیدن برای «کرمِ کتاب» جایز نیست.

این، کارِ خیلی خطرناکی ست. ولی او به تسکینِ توتون نیازی هم ندارد. لحظاتی را که بخواهد خوش باشد کتابی بدست می گیرد و آنگاه که بخواهد واقعاً راحت و دنج باشد، فنجانی چای یا گیلاسی شرابِ قرمز برای همراهیِ کتاب کافی خواهند بود. و بعد آدم می شنود که چگونه با لذت، جُرعه جُرعه می نوشد و راحت، لَم داده بروی مُبل، صفحه ها را ورق می زند.

---

منبعِ ترجمه از آلمانی: ;(Kölner Stadtanzeiger / ۵-۶ Okt.

"هنگامِ راه رفتن، این جیب را به تنش میفشارد تا حتی الامکان سطحِ بزرگتری از بدنش با آنها تماس پیدا کند"۲۰۰۲)Elke Biesel

۱- (Die Blendung)؛ «کوری»؛ این کتاب در فارسی «نابینائی» و «کیفرِ آتش» هم نامیده شده است و تحتِ همین عناوین هم چاپ شده است.

۲- (Elias Canetti)؛ «الیاس کانِتی»؛ نویسنده و متفکرِ بسیار قویِ آلمانی زبان بود. در سالِ ۱۹۰۵ از والدینی یهودی و اسپانیائی در بلغارستان بدنیا آمد، کودکی و نوجوانیِ آشفته و توأم با مهاجرتهای زیادی داشت، در دورانِ حکومتِ دیکتاتوریِ نازی به انگلستان فرار کرد، در سالِ ۱۹۸۱ میلادی نوبلِ ادبیات را بُرد، و در سالِ ۱۹۹۴ در سوئیس چشم از جهان بَست.

«کانتی» در کهکشانِ ادبیاتِ آلمانی زبان، بی نظیر و تک است. چنین است که مثلاً پس از دریافتِ نوبل، دیگر نه مصاحبه ای کرد و نه کتابخوانی براه انداخت، چون معتقد بود که پول و شهرتِ زیاد، ادبیات را خراب می کند.

از سوی دیگر، مردی بود بدطینت و بدجنس و عصبی و بدگو. تحقیقاتِ جدید نشان می دهند که بهترین الگو برای شخصیتِ داستانیِ «پروفسور کین» خودِ او بوده است. و جالبتر آنکه کتابخانه خودش هم شاملِ ۲۰۰۰۰ جلد کتاب بوده است.  

۳- اصطلاحِ آلمانیِ «کرمِ کتاب» (Bücherwurm) همان «خوره کتابِ» خودمان در فارسی ست. چون براحتی قابلِ فهم است، آنرا به همین حال رها کرده ام.

"و آنگاه که در کتابخانه اش سهواً کتابی از دستش برزمین می افتد، با خود دعوا می کند و به خود نَهیب می زند: «ای وحشی»"در ضمن امروزه در فارسیِ نابسامان و «بی فرهنگستانِ» ما گرایشی هست برای جمع بستنِ واژه هائی نظیرِ این بدین شکل: «کرم های کتاب»؛ «برگ های رخت»؛ «درهای ماشین» و غیره. اگر این واژه را «اضافه تخصیصی» بدانیم، آنگاه هر دو نوع جمع درست است: کرمِ کتاب ها؛ برگِ درخت ها؛ درِ ماشین ها. و این داستان تا ایجادِ فرهنگستانی همه قبول سرِ دراز دارد.

۴- این ۲ پاراگرافِ آخر که در آنها صحبت از آتش و سیگار و خطرِ آتش سوزی شده است، اشاره است به پایانِ کتابِ «کانتی». پروفسور که بتدریج دیوانه شده است، خود و کتابهایش را در آتش می سوزاند.



اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

منابع خبر

اخبار مرتبط