گفتوگو با اوی مغرابی، مستندساز مستقل و چپگرای اسرائیلی
اوی مغرابی، مستندساز و هنرمند پنجاه و هشت سالهٔ اسرائیلی امسال مهمان ویژهٔ جشنوارهٔ اپن سیتی داکس لندن بود. او که زادهٔ تلآویو و دانشآموختهٔ فسلفه از دانشگاه همین شهر است از منتقدان سیاستهای دولت اسرائیل در قبال مساله فسلطین به شمار میآید و هیچ یک از معدود فیلمهایی که در بیست و پنج سال مستندسازی خلق کرده است از نمایش آرای سیاسی و مخالفخوانیهای او در این زمینه تهی نیست.
بنیاد "شکست سکوت" به همت او، اظهارنامه و تجربیات بسیاری از سربازان اسرائیلی را- که در این سالها به اراضی اشغالی کرانه غربی اعزام شده و بازگشتهاند- به صورت مدون جمعآوری میکند.
شهرت او، جدا از فعالیتهای سیاسی و اجتماعیش، مرهون تجربهگرایی و استفاده از فرمهای غیرمتعارف در سینمای مستند است. زبان بصری مغرابی، بدیع، طناز و پرسشگر است. راوی مستندهای او، عمدتاً خود اوست و دقیقاً به همین دلیل، خودافشاگری، تردید و پرسشهای درونی مغرابی همراهِ جداناپذیر آثار او هستند.
اخراج (۱۹۸۹)، بازسازی (۱۹۹۴)، چگونه آموختم بر ترسم غلبه کنم و آریل شارون را دوست بدارم ( ۱۹۹۷) ، تولدت مبارک آقای مغرابی (۱۹۹۹) ، آگوست؛ یک لحظه قبل از انفجار (۲۰۰۲)، انتقام یکی از چشمانم (۲۰۰۵) ، زِد ۳۲ ( ۲۰۰۸) و وقتی وارد باغ شدم (۲۰۱۲) مهمترین آثار مغرابیاند و تاکنون در جشنوارههای تراز اول دنیا همچون کن، ونیز، برلین، نیویورک، مارسی و سن فرانسیسکو به نمایش درآمدهاند.
اغلب فیلمهای مغرابی در بخش مرور آثار او در جشنوارهٔ اپن سیتی داکس لندن نمایش داده شدند و او برای پاسخگویی به پرسشهای بینندگان در سالن حاضر بود.
"اوی مغرابی، مستندساز و هنرمند پنجاه و هشت سالهٔ اسرائیلی امسال مهمان ویژهٔ جشنوارهٔ اپن سیتی داکس لندن بود"گفتوگوی زیر در روز سوم جشنوارهٔ اپن سیتی داکس و پیش از نمایش فیلم زِد ۳۲ در موسسهٔ آیسیای انجام شده است.
شما فلسفه خواندهاید. چه شد که فیلمساز شدید؟
فلسفه خواندم ولی هیچ وقت دانشگاه را تمام نکردم! حتی لیسانس ندارم. یعنی این طوری شد که تحقیقی را که باید برای یکی از درسهایم آماده میکردم آماده نکردم. یعنی نرسیدم! بعد دیدم خب، وقتی قرار نیست آدمی دانشگاهی بشوم اصلاً چرا برایش وقت صرف کنم! البته بعدتر شدم! یعنی برگشتم به دانشگاه ولی به عنوان استاد نه دانشجو. این که از اساس چرا فلسفه خواندم هم معلوم است.
میخواستم فکر کردن را یاد بگیرم. چه طوری فکر کردن را. سال دوم همین دانشگاه که بودم تحصیل هنر را هم شروع کردم. فیلمسازی را البته سر صحنه یاد گرفتم. از طریق بودن سر صحنه و کار کردن با گروه فیلمبرداری.
"اغلب فیلمهای مغرابی در بخش مرور آثار او در جشنوارهٔ اپن سیتی داکس لندن نمایش داده شدند و او برای پاسخگویی به پرسشهای بینندگان در سالن حاضر بود"دستیار صحنه، مدیر تولید، دستیار کارگردان… همهٔ اینها بودم پیش از این که خودم فیلمساز بشوم. اتفاقاً همهٔ این کارهایی که در ساختنشان مشارکت داشتم یا داستانی بودند یا تجاری. هیچ کدام مستند نبودند.
حتی اولین کارتان، "اخراج"، هم داستانی است.
بله. پیش از آن فیلمنامه مینوشتم. یکی از فیلمنامههایم را که اقتباسی از یک رمان برای نوجوانان بود کارگردان دیگری ساخت.
چند فیلمنامه نوشتم ولی در نهایت راه دیگری را انتخاب کردم. میدانید چرا؟ بخشی از ساخت فیلم، برای من شناخت ناشناختههاست و این، باز برای من، هنگام ساخت فیلم مستند اتفاق میافتد.
نمایی از "آگوست"
استقبال از فیلمهایتان در اسرائیل چه طور است؟
نمیشود گفت چطور بوده؛ چون هیچ وقت به شکل وسیع نمایش داده نشدهاند. مثلاً خیلی محدود در یک شبکهٔ تلویزیونی مخصوص فیلم مستند پخش شدهاند یا در سینماتکها. من در بدنهٔ سینما شناخته شده هستم ولی نمیشود گفت که مردم عادی در اسرائیل نام مرا شنیدهاند. فیلم مستند هم که خب تکلیفش معلوم است.
"گفتوگوی زیر در روز سوم جشنوارهٔ اپن سیتی داکس و پیش از نمایش فیلم زِد ۳۲ در موسسهٔ آیسیای انجام شده است.شما فلسفه خواندهاید"در اسرائیل فیلمهای مستند ندرتاً در سینما اکران میشوند. البته فیلمهایم در فرانسه، بلژیک و یا مثلاً سوسیس در سینماها اکران شدهاند.
همین مخاطب اندک در داخل کشور، عموماً، چه واکنشی به فیلمهای شما نشان میدهد؟
من از واکنش آدمهایی که در خانههایشان فیلمهایم را میبینند بیخبرم و راستش کسانی هم که به سینماتکها میآیند تا کارهایم را ببینند یا مثل خود من دست چپی هستند و یا عشق فیلماند؛ پس معمولاً نظرشان مثبت است! حقیقتش را بگویم، یکی از عمیقترین حسرتهای همیشگیم این بوده که چرا فیلمهایم نتوانستهاند از جمع فیلمدوستان و فیلمبینهای حرفهای بیرون بیایند و در جامعه و بین مردم معمولی دیده شوند. ممکن است الان به نظر برسد که دارم گله میکنم! پس بگذارید تاکید کنم که عدهٔ زیادی فیلمهایم را ندیدهاند اما آنهایی که دیدهاند از زبان سینمایی و فرم کارهایم، همین طور از محتوای آنها تعریف میکنند. چون کارم تدریس در یکی از مهمترین دانشگاههای اسرائیل است طبیعی است که با طبقهٔ تحصیلکرده و خواص، بیشتر در تماسم تا عموم مردم.
چیزی که در فیلمهای شما برای من جالب است، نشستن در برابر دوربین و بیواسطه از اوی مغرابی حرف زدن است! نوعی خودافشاگری که لزوماً همیشه هم مثبت نیست. این ایده از کجا وارد کارهایتان شد؟ از فیلم "چگونه آموختم بر ترسم غلبه کنم و آریل شارون را دوست بدارم"؟
این فیلم محصول ۱۹۹۷ میلادی است.
فیلمی مستند که داستان اوی مغرابی فیلمساز است که همزمان با مبارزات انتخاباتی سال ۱۹۹۶ اسرائیل تصمیم گرفته است فیلم درباره شارون بسازد. علی رغم باور قلبی فیلمساز مبنی بر جنایتکار جنگی بودن شارون، منش شارون حین تبلیغات انتخاباتی اش گول زننده و حتی جذاب است. مغرابی تصمیم می گیرد که عقاید سیاسی اش را کنار بگذارد و فیلمش را بسازد. این تصمیم او همزمان است با نزدیکی و حتی دوستی شارون و او. ادامه فیلم حدیث نفس و نمایش کابوس های مغرابی و ترسش از ساخت پروپاگاندایی در مدح شارون و شرح درگیری های او با همسرش در این باره است.
بله! این فیلم اول یک چیز دیگری بود و آخر سر چیز کاملاً متفاوتی از آب درآمد.
"چه شد که فیلمساز شدید؟فلسفه خواندم ولی هیچ وقت دانشگاه را تمام نکردم! حتی لیسانس ندارم"من میخواستم یک فیلمِ رادیکال دست چپی و نقادانه علیه یک سیاستمدار بدنام و جنایتکار جنگی بسازم به نام آریل شارون! برنامهام هم این بود که در کمپین انتخاباتیش تا جایی که میتوانم به او نزدیک بشوم تا در اولین فرصت، وقتی هیولای پنهان درونش از هیگل گندهاش بیرون میزند تصویر واقعی او را ثبت کنم ولی او باهوشتر از این حرفها بود و دم به تله نمیداد! یک چیز دیگری که باید بگویم این بود که من باید هویتم را در تمام طول فیلمبرداری از او پنهان میکردم! من یک چپ تمام عیار و رادیکال به حساب میآیم و آغازگر سر باز زدن از نبرد برای ارتش اسرائیل در جنگ با لبنان در ۱۹۹۲. جنگی که دستپخت شارون بود. به این خاطر به زندان افتادم. خب، دیگر خودتان تا تهش را بخوانید! برایم روشن بود که اگر شارون بداند که من کهام، هرگز به من اجازه نخواهد داد به او نزدیک بشوم. بنابراین تصمیم گرفتم نقش خودم را بازی کنم! نقش اوی مغرابی فیلمساز را بدون هیچگونه پیوست و ضمائم سیاسی.
خیلی هم خوششانس بودم چون آنها هیچ وقت دربارهٔ من تحقیق نکردند! حتی یک پرسوجوی ساده نکرده بودند. شانس مهم دیگری که آوردم این بود که به برنامهٔ سخنرانیهایش دسترسی پیدا کرده بودم. کسی را پیدا کرده بودم که به من میگفت فردا کجا و چه ساعتی سخنرانی خواهد بود. به هر حال بقیهاش را حتماً در فیلم دیدهاید. وقتی فهمیدم که چیزی که میخواهم نشان بدهم هرگز به دست نخواهم آورد تصمیم گرفتم نشان بدهم که تمام این مدت در حال نقش بازی کردن بودهام و چه قدر اوی مغرابی، یک فیلمسازِ غیر سیاسی، میتواند اسیر جاذبه شارون بشود! چیزی که فهمیدم این بود که چه قدر ساده میتوان در دام چهرهٔ مردمپسند یک سیاستمدار کهنهکار مثل شارون افتاد.
"یعنی این طوری شد که تحقیقی را که باید برای یکی از درسهایم آماده میکردم آماده نکردم"تصمیم گرفتم اصلاً فیلم را دربارهٔ شارون نسازم! دربارهٔ خودم در این ماجرا بسازم. به این ترتیب تعریف کردن ماجرا برای دوربین که اولش قرار بود فقط ایدهٔ کلی صحنهٔ قبل یا بعد را توضیح بدهد به هستهٔ اصلی داستان تبدیل شد. یعنی فیلم اصلاً، دربارهٔ شارون نیست. دربارهٔ فیلمسازی است به اسم اوی مغرابی. بعدتر باز هم از این شخصیت، یعنی اوی مغرابی در هستهٔ فیلمهایم استفاده کردم.
یک آدمی که فیلم میسازد و لزوماً این آدمی که الان جلوی شما نشسته نیست بلکه آدم معتدلیست! چیز دیگری هم که با این فیلم شروع شد نشان دادن پروسهٔ فیلمسازی در فیلم بود. تمام تردیدهایی که حین ساختن فیلم دربارهٔ ساختن فیلم ایجاد میشود در فیلم هم مطرح میشود و این به صورت اتوماتیک متضمن حرف زدن دربارهٔ خود فیلمساز و انعکاس منویات او در فیلم است. سهگانهای که این همه را در خود دارد همین فیلم چگونه آموختم … است به علاوهٔ تولدت مبارک آقای مغرابی و بعد هم آگوست. این سه را به نام «سهگانهٔ خانه» میشناسند چون از محل زندگی آقای مغرابی شروع میشود. او دائم در رفت و آمد میان خانه و بیرون است تا فیلمش را بسازد!
نقطهٔ عطف کارنامهام، فیلمی بود که بعد از این ساختم به نام انتقام یکی از دو چشمانم.
"یعنی نرسیدم! بعد دیدم خب، وقتی قرار نیست آدمی دانشگاهی بشوم اصلاً چرا برایش وقت صرف کنم! البته بعدتر شدم! یعنی برگشتم به دانشگاه ولی به عنوان استاد نه دانشجو"هیچ داستانی در این فیلم در کار نیست. یک مستند محض است که در اراضی اشغالی میگذرد. در زِد۳۲ که قرار است امشب با هم ببینیم هم نقشی را بازی میکنم. یعنی خودمم ولی آواز میخوانم!
طنز شما برای من جالب است در لحظات تلخ و یا حتی ترسناک و دلهرهآور هم آقای مغرابی فیلم شوخ است! در عین جدیت، اهل مزاح است. مثلاً در همین فیلم چگونه آموختم…
این خیلی طبیعی و بدون برنامهریزی رخ میدهد.
یعنی من در زندگی عادی اینم. موافقم که لحظهها گاهی در این فیلم ترسناکند. نه این که از نظر فیزیکی خطری متوجهٔ من بوده باشد؛ نه، ولی حقیقتاً شارون ترسناکترین سیاستمدار خاورمیانه است. ( هنوز میگویم «است» با این که چند ماه پیش مرد) او زندگی من و خیلیهای دیگر را عوض کرد. بنابراین نزدیک شدن به او بسیار دلهره آور بود.
با این اوصاف چه قدر طول میکشد که یک فیلم را تمام کنید؟
چهار سال.
"دستیار صحنه، مدیر تولید، دستیار کارگردان… همهٔ اینها بودم پیش از این که خودم فیلمساز بشوم"نه این که چهار سال درگیر یک موضوع باشم. معمولاً بلافاصله بعد از اتمام یک فیلم، سراغ موضوع بعدی نمیروم. میگذارم خودش مسئلهام بشود و درگیرم کند و این روند تا الان که هر چهار سال یک بار بوده.
از کی پرداختن به مسئلهٔ فلسطین و درگیری بین ساکنان این سرزمین توجه شما را جلب کرد؟
خیلی سخت است که در اسرائیل زندگی کنی، آدم باز و روشنی هم باشی ولی این قضیه توجهت را جلب نکند. چرا در این باره فیلم میسازم؟ چون دربارهٔ چیزهایی فیلم میسازم که ذهنم را مشغول میکنند وگرنه که مجبور نیستم فیلم بسازم! فیلم برایم یک وسیله است که حرفم را بزنم. میشد مثلاً شعر بگویم که خب البته خدا به همه رحم کرده که نمیتوانم!
مخاطبان این مصاحبه فارسی زبانان خواهند بود.
اصولاً با سینمای این حوزه مثلاً ایران آشنا هستید؟
شما اولین ایرانیای هستید که با من مصاحبه میکند ولی معلوم است! کیارستمی و مخملباف خیلی روی من تاثیر گذاشتند. ایدهٔ استفاده از فیلمهایی که حین انتخاب بازیگر ضبط میشوند در فیلم نهایی را، من از سلام سینمای مخملباف یاد گرفتم و در فیلم آگوست استفاده کردم. از مخملبف دزدیدمش! نون و گلدون هم رویم بسیار تاثیر گذاشت. البته فیلمهای قدیمیترشان را بیشتر دوست دارم. مثلاً کلوزآپ، خانهٔ دوست کجاست یا زیر درختان زیتون کیارستمی عالی بودند.
"یکی از فیلمنامههایم را که اقتباسی از یک رمان برای نوجوانان بود کارگردان دیگری ساخت"دَه هم خوب بود.
این فیلمها در اسرائیل اکران شدهاند؟
بعضی از فیلمهای مخلمباف بله. این فیلم آخرش را اصلاً در اسرائیل ساخته گمان کنم. نه؟
درست است.
این فیلمهای آخر کیارستمی هم که تهیهکنندهٔ اروپایی دارند در اسرائیل اکران شدهاند.
در اپن سیتی قرار است یک پرفورمانس اجرا کنید.
بله. در دو قسمت: در قسمت اول یک گروه موسیقی به صورت زنده، روی یک صحنه از فیلم آگوست موسیقی اجرا میکنند.
این صحنه مدتش در فیلم فقط یک دقیقه است ولی این جا اسلوموشن شده. سرعتش بیست برابر کمتر شده! در قسمت دوم که خودم هم حاضر هستم و چهل دقیقه است، با کنار هم گذاشتن چهار مانیتور یک پانوراما درست میکنیم. روی کامپیوتر هم چهل و چند صحنهٔ مختلف آمادهٔ نمایش هستند و من در لحظه و کاملاً بداهه تصمیم خواهم گرفت که روی هر مانیتور چه صحنهای نمایش داده شود و همکار موسیقیدان و آهنگسازم بر اساس آنچه میبیند موسیقی خواهد نواخت! گاهی هر چهار مانیتور تصویر نشان خواهند داد و گاهی فقط یکی از آنها. در واقع متن از پیش آماده شدهای وجود ندارد و همه چیز در لحظه رخ خواهد داد. ما قبلاً هم این پرفورمانس را در جاهای مختلف مثل تلآویو، پاریس، برلین اجرا کردهایم و نتیجه راضی کننده بوده.
"مثلاً خیلی محدود در یک شبکهٔ تلویزیونی مخصوص فیلم مستند پخش شدهاند یا در سینماتکها"برخلاف قسمت اول که روایت خطی است و سر و ته مشخصی دارد در این بخش چهار روایت مختلف همزمان نمایش داده میشوند. شبیه یک کمپوزیسیون موسیقایی است. گمان نمیکنم این شیوه پیش از این زیاد استفاده شده باشد.
در کارگاه آموزشی قرار است چه اتفاقی بیفتد؟ چه چیزی تدریس خواهید کرد؟
از تجربیاتم حرف خواهم زد، این که چه راهی را طی کردهام و رابطهٔ میان دو کاری که انجام میدهم، فیلمسازی و ویدیوآرت، را توضیح خواهم داد.
فیلم بعدیتان دربارهٔ چیست؟
همین چند هفته پیش پروژهای را شروع کردم دربارهٔ آفریقاییهایی که به اسرائیل پناهنده شدهاند و در شرایط ناگواری زندگی میکنند. پنجاه هزار سودانی و اریترهای.
حکومت نه تنها نمیخواهد به آنها اجازهٔ ماندن بدهد بلکه یک قرنطینه برایشان درست کرده دقیقاً وسط صحرای سینا! یک بازداشتگاه-مانندِ عجیب که باید روزی سه بار بیایند و خودشان را معرفی کنند و بعد هر جا میخواهند بروند! ولی آخر وسط بیابان کجا میتوانند بروند؟! پروژهٔ بعدیم را میخواهم دربارهٔ این آدمها بسازم.
اخبار مرتبط
دیگر اخبار این روز
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران