ساکت، دوست داشتنی و خجالتی

ساکت، دوست داشتنی و خجالتی
فرهیختگان
فرهیختگان - ۲۰ آبان ۱۳۹۰

تعداد بازدیدها: ترجمه: مجتبا پورمحسن: یا وقتی اهالی محل جشنی به افتخار مسی ترتیب دادند. آنها می‌خواستند با یک نشان در زمین بازی گراندولی از او تقدیر کنند، اما آخرش لئو نتوانست برود. او بعد تماس گرفت و گفت: «ممنون، شاید دفعه بعد.» این معلم فوتبال پیر اصلا تلخ نیست، برعکس با علاقه زیادی درباره پسربچه کوچکی که در تمام آن سال‌ها مربی‌اش بود، حرف می‌زند. «وقتی در تلویزیون دیدم که او اولین گلش را با پیراهن بارسلونا به ثمر رساند، شروع کردم به گریستن. دخترم جنووا که در اتاق دیگری بود پرسید: ‌چی شده پدر؟‌ گفتم: ‌هیچی.

"تعداد بازدیدها: ترجمه: مجتبا پورمحسن: یا وقتی اهالی محل جشنی به افتخار مسی ترتیب دادند"پرهیجان است.» آپاریچیو گوهر دیگری را از کیف پلاستیکی‌اش بیرون می‌کشد. عکس دیگری از یک پسربچه موطلایی، با لباسی بسیار بزرگ، پاهای بسیار کوچک؛ که در دستش اولین جایزه‌ای را که دریافت کرده، دارد. در این عکس تقریبا او همان جثه‌ای را دارد که الان می‌بینیم. لئو هنوز پنج سالش هم نیست و در زمین بازی گراندولی، او تازه دارد مزه گل‌ها و موفقیت را تجربه می‌کند. در سال دوم او حتی آنقدر خوش‌شانس بود که پیرمرد، مربی‌اش می‌شود.

خورخه پیشنهاد مدیران را می‌پذیرد و مسوولیت تیم متولدین سال ۸۷ را برعهده می‌گیرد. آنها در یکی از بازی‌های زیادشان در روزاریو با تیم آلفی بازی می‌کنند. و آنها همه چیز را می‌برند: «همه چیز را، همه چیز؛ جام قهرمانی، تورنمنت‌ها، بازی‌های دوستانه. . .

"آنها می‌خواستند با یک نشان در زمین بازی گراندولی از او تقدیر کنند، اما آخرش لئو نتوانست برود"» خورخه بیشتر با افتخاری پدرانه مسی را به یاد می‌آورد تا به‌عنوان یک مربی. جدا از فوتبال مدرسه هم هست. لئو به مدرسه شماره ۶۶، جنرال‌لاس‌هراس در خیابان ۴۸۰۰ بوئنوس‌آیرس می‌رود. او را مادرش سلیا، خاله‌اش مارسلا، یا سیلویا آرلانو، مادر سینتیا و بهترین دوستش تا مدرسه همراهی می‌کنند. آنها پیاده، از میان مزارع عمومی می‌روند یا از کنار حاشیه زمین‌های فوتبال در زمین‌های سربازخانه گردان ارتباطات ۱۲۱ می‌گذرند.

کمی بیش از ۱۰ دقیقه نمی‌گذرد که به مقابل در مدرسه می‌رسند. امروز وقتی به ورودی نزدیک می‌شویم، کلاس اولی‌ها را می‌توان دید که غرق نقاشی هستند. دو تا از آنها پیراهن مسی را پوشیده‌اند. در پایون سرپوشیده بزرگی، چند تا بچه با لباس‌های سفید دارند با دقتی باورنکردنی بازی می‌کنند. دروازه‌هایی هست- چیزی که پیدا نیست، توپ است- یک بسته کاغذ قهوه‌ای که با یک نوار پیچیده شده، جای دروازه را می‌گیرند.

"او بعد تماس گرفت و گفت: «ممنون، شاید دفعه بعد.» این معلم فوتبال پیر اصلا تلخ نیست، برعکس با علاقه زیادی درباره پسربچه کوچکی که در تمام آن سال‌ها مربی‌اش بود، حرف می‌زند"آنها سبکسرانه، بدون اینکه خیلی توجهی به زمین سفت شنی خاکستری داشته باشند، حرکت می‌کنند، پیچ واپیچ می‌خورند، ترفند می‌زنند و دریبل می‌کنند. بین بازیکنان برونو بیانکوچی، پسرخاله مسی هم هست. او به شدت عرق کرده و صورتش قرمز شده، موهای مشکی- نوک‌مدادی‌اش روی صورتش درهم و برهم است، گوشواره‌های ‌سفید و صورتی‌ای که به گوش دارد، خیلی زود او را از همبازیانش به‌عنوان بهترین بازیکن متمایز می‌کنند. مطبوعات مقالات زیادی درباره برونو نوشته‌اند و او را جانشین لئو معرفی کرده‌اند. مربیانش می‌گویند او واقعا خوب دریبل می‌زند، به اندازه پسرخاله‌اش استعداد دارد.

و مثل مسی، او هم خجالتی است. تنها چیزی که می‌گوید این است که به قریحه و استعداد پسرخاله‌اش در به‌ثمررساندن گل غبطه می‌خورد. برونو هم در پست فروارد بازی می‌کند و دوست دارد روزی پیراهن بارسا را بپوشد. حلقه‌‌ای از بچه‌ها جمع شده‌اند. همه آنها می‌خواهند نظرشان را درباره پسربچه‌ای بدهند که تا چند سال پیش به مدرسه‌شان می‌رفت.

"«وقتی در تلویزیون دیدم که او اولین گلش را با پیراهن بارسلونا به ثمر رساند، شروع کردم به گریستن"برای پابلوی ۱۱ ساله هیچ‌گونه شکی وجود ندارد: «او چیزی ‌که او را بهترین بازیکن جهان می‌کند، دارد. او از مارادونا بهتر است. مشخصه‌ای از او که بیشتر دوست دارم، سرعتش است؛ باورنکردنی است.» چیزی آگوستین ۹ ساله را نگران می‌کند، چیزی که باعث نگرانی بسیاری از هموطنانش هم هست: «مارادونا کارش را در تیم آرژانتینو جونیورز آغار کرد، مسی در بارسا.» بی‌تردید، بسیار دورتر از اینجا. حتی دخترها که خجول هستند، سرانجام به گروه ملحق می‌شوند و اینجا نظرات چند شاخه می‌شود. بعضی‌ها فکر می‌کنند او خوش‌قیافه است، دیگران فکر می‌کنند او بیش از حد کوتاه قد است.

زنگ تفریح است و دانش‌آموزان زیر یک تکه چوب کج قدیمی- یک درخت باستانی- دنبال هم می‌گردند. لئو عادت داشت تعداد بسیار زیادی از کسانی را که دنبال توپ‌های کاغذی یا پلاستیکی می‌دویدند، جا بگذارد. برای او جذاب‌ترین خاطراتش از آن سال‌ها بازی‌هایی است که با هر چیزی که در راهش بین پاهایش پیدا می‌شد، انجام می‌داد. او مشکلی ندارد که اعتراف کند از درس خواندن لذت نمی‌برد. و مونیکا دومینا، معلم‌اش از کلاس اول تا سوم، این واقعیت را تایید می‌کند: «نه، لئو در درس خواندن خیلی خوب نبود، اما کارش در سطح قابل قبولی بود.

"عکس دیگری از یک پسربچه موطلایی، با لباسی بسیار بزرگ، پاهای بسیار کوچک؛ که در دستش اولین جایزه‌ای را که دریافت کرده، دارد"در ابتدا او در خواندن مشکل داشت، بنابراین به مادرش توصیه کردم او را پیش یک گفتاردرمانگر ببرد. در بقیه موضوعات، او کم‌کم بهتر می‌شد، اگرچه نمره‌های خیلی خوبی نمی‌گرفت. بچه‌ای ساکت، دوست‌داشتنی و خجالتی بود، یکی از خجالتی‌ترین دانش‌آموزانی که من در کل دوران معلمی‌ام دیده‌ام. اگر مخاطب قرارش نمی‌دادی، ساکت روی نیمکت‌اش در پشت کلاس می‌نشست. بچه‌های بزرگ‌تر با او برای بازی در تورنمنت‌های بین مدارس در روزاریو رقابت می‌کردند.

او خوب بود، مطمئنا - او عادت کرده بود همه پیروزی‌ها و مدال‌ها را کسب کند، اما هرگز نشنیدم که درباره بازی خوبش یا گل‌هایی که به ثمر می‌رساند، خودستایی کرده باشد.» فصل پنج قرمز و سیاه ۲۱ مارس ۱۹۹۴ رائول: «همیشه آرژانتینی‌‌های خوبی دور و برم بوده‌اند، مثل والدانو که به من فرصت اولین بازی را با پیراهن رئال‌مادرید داد، یا ردوندو، یا هم‌تیمی‌هایم که حالا رختکنم را با آنها شریک هستم. من با همه آنها روابط خیلی خوبی دارم. کاش بتوانم یک‌بار به‌زودی به آرژانتین بروم و از فوتبال در آنجا لذت ببرم. می‌خواهم یک بازی تیم بوکا (جونیورز) یا ریور (پلاته) را تماشا کنم.» مسی با صدای آهسته می‌گوید: «یا تیم نیولز» فلی این تنها فرصت را برای تاکید دوباره عشقش به قرمز و سیاه‌ها از دست نمی‌دهد. تا حدی که حتی وقتی با کاپیتان رئال‌مادرید به‌عنوان یک رویداد تبلیغاتی حرف می‌زند، بالاخره حرف از تیمی می‌زند‌ که عاشقش است.

"لئو هنوز پنج سالش هم نیست و در زمین بازی گراندولی، او تازه دارد مزه گل‌ها و موفقیت را تجربه می‌کند"چیز غریبی نیست. نویلز، یک عشق خانوادگی است. پدرش، خورخه از ۱۳ سالگی تا زمانی که به خدمت سربازی رفت، در این تیم بازی می‌کرد. یک هافبک با چشمانی بزرگ برای بازی، بیشتر دفاعی تا تهاجمی، اگرچه هرگز بازی‌اش را به سطح حرفه‌ای نرساند. رودریگو در هفت سالگی به مدرسه فوتبال این تیم رفت و ماتیاس هم راه او را دنبال کرد.

لئو اوایل سال ۱۹۹۴ مستقیما از گراندولی می‌رسد. استعدادیاب‌های باشگاه درباره‌اش چیزهایی می‌دانند. آنها از برادرانش خواسته‌اند که او را با خود بیاورند تا بفهمند آیا او واقعا فوق‌العاده است، چطور مسی کوچک سرانجام هشت بازی با تاکتیک‌های مختلف‌، بعدازظهرها و عصرها در یک دوره تقریبا یک ماهه در لیگ آماتورها بازی می‌کند. آزمون سختی است. او مایوس‌شان نمی‌کند.

"خورخه پیشنهاد مدیران را می‌پذیرد و مسوولیت تیم متولدین سال ۸۷ را برعهده می‌گیرد"مربیان نیولز فکر می‌کنند او پدیده است و او را به مدرسه فوتبال مالویناس که به‌ویژه بازیکنان جوان را تربیت می‌کند، پیشنهاد کردند. او هنوز هفت سالش هم نیست. مدیران باشگاه باید اول با پدر و مادر او مشورت کنند، اما با توجه به علاقه خانوادگی آنها به فوتبال، مشکلی وجود ندارد. سالوادور آپاریچیو، مربی پیر گراندولی به یاد می‌آورد: «پدرش آمد به دیدنم و گفت می‌خواهم او را به نیولز ببرم...» آپاریچیو می‌گوید: «چه می‌توانستم به او بگویم؟ خب... پس ببرش!» بنابراین، ۲۱ مارس ۱۹۹۴، لیونل آندرس مسی با شماره کارت هویت ۹۹۲۳۱۲ عضوی از باشگاه آتلتیکو نویلز اولدزبویز شد.

منابع خبر

اخبار مرتبط