اسماعیل خویی: شعر جانِ جان من است

رادیو فردا - ۵ خرداد ۱۴۰۰

مهربان بود و خوش‌سخن و درِ خانه‌‌اش باز بود به روی همه. اما چند دهه زندگی در لندن او را از حال و هوای ایران جدا نکرد و روز سه‌شنبهٔ این‌هفته که اسماعیل خویی برای همیشه رفت، یکی از سیاسی‌ترین شاعران ایران- و شاید سیاسی‌ترین همهٔ آن‌ها- آزادی وطنش را ندید و رفت؛ وطنی که در آن هنوز اجازهٔ چاپ آثارش را هم نمی‌دهند.

اما چه خوب که چند سال پیش چند ده مجموعه‌شعرش را در خارج از کشور به چاپ سپرد تا بمانند برای روزی- شاید نه چندان دیر- که در همان وطنِ موردعلاقه‌‌اش هم به چاپ برسند.

ژانویهٔ سال ۲۰۱۷ به‌مناسبت انتشار همان مجموعه‌کتاب با دوربین به سراغش رفتم و بخشی از گفت‌وگوی کوتاه‌مان در تلویزیون رادیو فردا پخش شد، اما بخش‌هایی از آن منتشر نشد و ماند تا به امروز.

چه‌طور شد که بعد از سال‌ها این مجموعهٔ عظیم را یکجا به چاپ سپردید؟ سال‌های زیادی بود که کتابی منتشر نکرده بودید، حالا اما با یک مجموعهٔ بسیار مفصل روبه‌رو هستیم.

اسماعیل خویی: در ایران کتاب‌های من منتشر نمی‌شود. بعد از آن گرفتاری سلمان رشدی با خمینی، از آن‌جا که [نادر] نادرپور و من در جمع‌آوری امضا در تأیید رشدی فعالیت کرده بودیم، هر دو در ایران ممنوع‌الهمه‌چیز شدیم (حالا البته ممنوع‌الهمه‌چیز می‌دانی که درست نیست، ولی وقتی می‌گویند ممنوع‌التصویر، ما هم بگوییم ممنوع‌الهمه‌چیز. خب به قول ساعدی قاطی پاتی شده همه‌چیز). باری، به هر حال بعد از آن داستان سلمان رشدی، برای من روشن بود که کارهایم باید در این‌جا [خارج از کشور] چاپ و پخش شود.

بیشتر در این باره:

شاعر آزادی و عشق و صدای رسای اعتراض

در ایران که بودم، پیش از انقلاب، هشت دفتر از شعرهای من درآمده بود، ولی تا سال ۲۰۰۱ سی و دو یا سی و سه دفتر به این‌ها افزوده شد.

"اما اندک‌اندک برای من روشن شد که این کار بیهوده است که خودم با هزار بدبختی این کتاب‌ها را به چاپ برسانم و فروشش هم با خودم باشد در شب‌های شعر"اما اندک‌اندک برای من روشن شد که این کار بیهوده است که خودم با هزار بدبختی این کتاب‌ها را به چاپ برسانم و فروشش هم با خودم باشد در شب‌های شعر. در نهایت هم هر دوست ناشری که کمک کرده در این زمینه، زیان خواهد کرد.

به هر حال داستان مفصلی است و فکر نمی‌کنم دیگر نیاز به تکرارش باشد. این بود که خواستم پناهگاهی بیابم در اینترنت و از سال ۲۰۰۱ تا به امروز هرچه از من درآمده در اینترنت بوده. خوبی اینترنت این است که به‌رغم تمام فیلترهایی که آخوندها می‌کنند، بچه‌ها فیلترشکن پیدا می‌کنند و به هر حال اگر خواسته باشند، به این کارها دسترسی پیدا می‌کنند.

این طور بود تا این که امسال به بایگانی خودم نگاه کردم. بایگانی که می‌گویم منظورم یک انباری کوچک است در این خانهٔ مرطوب که همهٔ نوشته‌های من در آن بایگانی شده‌اند.

پیش آمد که دنبال برخی از شعرهایم بگردم و دیدم که برخی از آن‌ها، به‌ویژه آن‌هایی که با مداد نوشته‌‌ام، دارند پاک می‌شوند و فقط یک مشت کاغذ سفید می‌بینم.

نگران شدم و گفتم که این‌ها باید به هر صورت چاپ بشوند. وضع ناشرها را هم که خودتان می‌دانید و لازم نیست برایتان بگویم. جز دو سه تا که کاسب هستند و کاسب‌های بدی هم هستند، چون خودخواه و پولدوست‌‌اند، بقیه ورشکست شده‌اند. این بود که با ناشری آشنا شدم که می‌توانست کتاب را به صورتی چاپ کند که همیشه آماده برای پخش باشد، اما دانه‌دانه برای هرکس که خواست، چاپ بشود.

تا این لحظه که با شما سخن می‌گویم، پانزده دفتر از شعرهای منتشرنشدهٔ من درآمده، گمان می‌کنم بیست سی تای دیگر هم در راه باشد از شعرهای منتشرنشده‌ام. پس از آن، برنامهٔ من این است که آن سی چهل دفترِ قبلاً منتشرشده را هم دوباره به دنبال همین کارها دربیاوریم.

اخوان جان [مهدی اخوان ثالث] یک جایی در پیشگفتار واپسینِ کتابش، «ترا‌ ‌ای کهن بوم‌وبر دوست دارم» نوشته که دیدم اگر این‌ها را خودم چاپ نکنم، معلوم نیست پس از مرگم چه کسی و چگونه آن‌ها را منتشر کند، برای همین من هم گفتم که درشان بیاورم که خیالم راحت باشد.

این‌ها شعرهایی هست که غالباً در سال‌های اخیر گفته شده.

"در نهایت هم هر دوست ناشری که کمک کرده در این زمینه، زیان خواهد کرد.به هر حال داستان مفصلی است و فکر نمی‌کنم دیگر نیاز به تکرارش باشد"از جهت ساختاری و مایه‌ها، فکر می‌کنید چقدر متفاوت‌اند با آثار قبلی شما؟

اسماعیل خویی: من پس از انقلابِ ملاخورشده، به‌گفتهٔ زنده‌یاد شکرالله پاک‌نژاد، در شیوهٔ سرودن خودم یک بازنگری کردم. چرا؟ برای این‌که دیدم شعر نیمایی در حقیقت پیشرفته‌تر از آن است که از این ساختارِ بسیار بسیار واپس‌مانده و قرون وسطایی [حکومت ایران] سخن بگوید.

بیشتر در این باره:

اسماعیل خویی؛ شاعری که به آفتاب بدل شد

نخستین شعرهای من پس از انقلاب همچنان در حال‌وهوا و شیوهٔ کار خودم بود. ولی بعد دیدم، به‌گفتهٔ مولوی، چون سر و کار تو با کودک فتاد، هم زبان کودکی باید گشاد. سر و کارِ تو با آخوند هم که افتاد، باید با زبانی سخن گفت که اینان و پیروان‌شان هم آگاهی به آن داشته باشند. می‌دانیم که آخوندها و پیروان آن‌ها و دینداران جدی در ایران اصلاً با شعر امروز ایران تماسی ندارند و اگر شعری هم می‌خوانند، همان شعرهای کهن ماست.

این بود که فکر کردم همچنان که تاریخ ما بازگشتی کرده، من هم در شعر یک بازگشتی بکنم. خب از آنجا که می‌توانستم، این کار را کردم.

این را با غرور نمی‌گویم، ولی حقیقتی است این‌که بسیاری از شاعران امروز ایران که وزن‌های کلاسیک یا فرم‌های سنتی ما را به کار نمی‌برند، از آن‌جاست که نمی‌توانند، بلد نیستند. ولی خب من که این کار را می‌توانستم بکنم، گفتم چرا که نه. خیلی‌ها به این نتیجه رسیدند که اسماعیل خویی مرتجع شده؛ من اشکالی نمی‌بینم. آری وقتی که ارتجاع تمام جهان من را گرفته، خب من هم یکی.

"این بود که خواستم پناهگاهی بیابم در اینترنت و از سال ۲۰۰۱ تا به امروز هرچه از من درآمده در اینترنت بوده"از این چگونگی، به هیچ روی غم و اندوهی ندارم، هیچ پشیمانی‌‌ای ندارم از این‌که این‌همه قصیده، غزل و رباعی سروده‌‌ام در طول این سال‌ها.

در طول این سال‌ها بیشترین کاری که کرده‌‌ام دنبال کردن شعر بوده است و در این مدت دو سه شاعر به خودم افزوده‌‌ام؛ یعنی اسماعیل خوییِ نیمایی الان یک اسماعیل خوییِ قصیده‌سرا یا خوییِ غزل‌سرا یا خوییِ رباعی‌سراست؛ یعنی سه چهار پنج تا شاعر با هم در یک جان گرد آمده‌‌اند و اگر از این پنج شاعر فقط یکی‌‌اش ماندگار باشد، برای من کافی خواهد بود. دربارهٔ آن‌های دیگر، گو جمهوری اسلامی نباشد و این شعرهای دیگر هم همراه با این رژیمِ بی‌همه‌چیز به زباله‌دانی تاریخ ریخته بشود، باز از میان نخواهم رفت. شعری خودم گفته‌‌ام، البته نه به این مناسبت، که «نیمی از دریا نیز همچنان دریاست».

گفتن ندارد که این رباعی که می‌خواهم برایتان بخوانم، خیامی است. رباعی که می‌گوییم، اصلاً خیامی است. این دو رباعی و بسیاری رباعی‌های دیگرم بیانگر این است که شعر در جان من چگونه چیزی است، در حقیقت جانِ جان من است:

شب‌تابم و آفتاب و مهتابم شعر / بل چشمهٔ روشنایی نابم شعر
بیداری و خواب من همانند هم‌‌اند / بیداری من شعر بود، خوابم شعر

خیام بزرگ می‌فرماید:
من بی ‌می ‌ناب زیستن نتوانم / بی‌ باده کشید بار تن نتوانم
من بندهٔ آن دمم که ساقی گوید / یک جام دگر بگیر و من نتوانم

این شکل شعری من است از رباعی خیام:
من بی ‌می ‌شعر زیستن نتوانم / بی ‌شعر کشید بار تن نتوانم
مرگم رسد آن دم که دل من گوید / یک شعر دگر بگوی و من نتوانم

.

منابع خبر

اخبار مرتبط